مجید محمدپور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹:
اُشاهِدُ مَنْ اَهوی بِغَیْر وَسیلة
فَیَلْحَقُنی شَأنٌ اَضلُّ طَریقاً
یؤجِّجُ ناراً ثُمَّ یُطفی بِرَشَّةٍ
لِذاکَ تَرانی مُحرَقاً وَ غَریقاً
اُشاهِد . . . : کسی را که دوست می دارم بی هیچ واسطه می بینم،پس حالی به من دست می دهد که راه را گم می کنم .
یؤجِّجُ . . . : آتشی در من بر می افروزد سپس آن را با افشاندن آب فرو می نشاند، از این رو مرا هم سوخته ی آتش می بینی و هم غرق در آب .
مجید محمدپور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹:
برکه کلّاسه : ابن جبیر درباره این حوض میگوید: «در میان صحن آن مسجد حوضی است بزرگ و مرمرین و مدوّر که همواره آب از کاسه ای بزرگ و هشت بَر که در میان آن حوض بر آوردهاند، جاری است ودرون آن از سوراخی که بر سر ستونی تعبیه شده آب بیرون میزند و بدان کاسه وار میریزد. این جایگاه رابه نام کلّاسه خوانند.
مجید محمدپور در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹:
لِی مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ. «برای من در خلوتگاه با خد، وقت خاصّی است که در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبی و نه پیامبر مرسلی، گنجایش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»
محمد در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:
ابو بصیر میگوید: یک روز که پیامبر اکرم (ص) نشسته بود ناگاه امیر المؤمنین علی (ع) وارد شد و پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: تو به عیسی بن مریم شبیه هستی، و اگر ترس از این نبود که گروه هایی از امّتم در باره تو همان را بگویند که مسیحیان در باره عیسی گفتند، در باره تو چیزهایی میگفتم که از میان مردم عبور نکنی مگر آن که خاک پایت را برای تبرّک بردارند.
_______________
حضرت امیر(ع) نمونه یک انسان کامل هستند. انسانی که محیط به زمان و مکان بودند و هستند.
-----------------------------
اگر کسی فکر میکند که این بزرگوار مثل دیگران گرفتار دست روزگار بوده به نظر من یا ایشان را نشناخته و یا از روی بغظ مقام این بزرگوا را داره خراب میکنه
----------------------------------
نباشد جز از بیپدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست
وحید در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۳:
سلام
ای کاش ما هم جرعه ای از شراب عشق حق را مینوشیدیم.
مهدی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر:
زآن که عشق مردگان پاینده نیست
زآن که مرده سوی ما آینده نیست
این بیت را میتوان به دو صورت معنی کرد. یکی این که مولانا میخواهد بگوید دلیل این که کنیزک کاملا از عشق زرگر رها شد این بود که زرگر مرد و " عشق مردگان " یعنی علاقهی ما به مردگان نیز از آن جهت که میدانیم دیگر آنها به سوی ما بازنمیگردند، پاینده نیست و زود فراموش میشود. دیگر آن که بگوییم سخن مولانا این است که " عشق مردگان" یعنی عشق به معشوقهای ناپایدار که به دلیل ناپایداری و فناپذیری این نوع معشوقها، عشق به آنها نیز پاینده نیست و با فانی شدن معشوق آن عشق نیز از بین میرود. با توجه به دیدگاه کلی مولانا راجع به عشق و ابیات بعدی ، به نظر میرسد این تفسیر منطقیتر است.
سجاد یعقوبی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
اگه میشه راجع به فیلتر شدن این صفحه همه ی دوستان و دوست داران حافظ رو آگاه کنید
مهدی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر:
تو مگو: " ما را بدآن شه بار نیست"
با کریمان کارها دشوار نیست
این بیت را که بیشک یکی از شاه بیتهای مثنوی است، پاسخ مولانا یا به عبارتی دیگر پاسخ عرفا به متکلمانی دانستهاند که منکر امکان عشق انسان به خداوند شدهاند. مولانا در این جا در جواب به کسانی که معتقدند بین بندهی ضعیف و خدای عالیمرتبه هیچگونه سنخیت و مشابهتی وجود ندارد تا بنده بتواند عاشق خداوند شود، و به عبارتی دیگر در پاسخ به آنهایی که این امر را بعید و ناممکن میدانند و میگویند انسان خاکی کجا و پروردگار عالمیان کجا؟ ( این التراب و رب الارب ) میگوید درست است که این امر دور از ذهن به نظر میآید اما چون خداوند کریم است و همواره میبخشد و لطف میکند و این کریم بودن ذاتی اوست، پس کار را بر بندگان آسان کردهاست و نباید از پذیرش او ناامید بود، یعنی آن چه ما را امیدوار میکند شایستگی ما نیست، بلکه کریم بودن اوست. مولانا و دیگر عرفا بسیار بر این مطلب تکیه کردهاند به طوری که شاید بی اغراق بتوان گفت آنها اصل را در خلقت انسان و هستی همان کرم الهی میدانند و بس.
سارا محمدنژاد در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹۱:
این شعر اینقد محشره که حاشیه نمی خواد خودش تمام متنه...
مجتبی خراسانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴:
بسم الله الرحمن الرحیم
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد / سر من فدای آن ره که سوار خواهی آمد
به لب آمده است جانم تو بیا که زنده مانم / پس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد
غم و غصۀ فراقت بکشم چنان که دانم / اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس / دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل / مرو ایمن اندر این ره که فکار خواهی آمد
رخ خود بپوش اگر نه رقم منجمان را / ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد
می تست خون خلقی و همی خوری دمادم / مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
منم آهوی رمیده ز کمند خوب رویان / به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف / به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد
کششی که عشق دارد نگذاردت بدین سان / به جنازه گر نیایی به مزار خواهی آمد
به یک آمدن ربودی دل و دین و جان خسرو / چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد
(دیوان امیرخسرو دهلوی به اهتمام سعید نفیسی)
deargoli deargoli@gmail.com در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
ظاهرا جناب آقای مهدی سهیلی در مضرت تریاک به زبان طنز گفته است:
منت تریاک را من و قل که کشیدنش آفت غیرت است و به دود اندرش زوال همت.هر کششی که فرو میرود مضر حیات است و چون بر می آید مخرب ذات «اعملوا ال وافور چرتا و قلیل من عبادی الغیور!»
از چشم و دهان که برآید
کز عهده چرتش بدر آید
بنده وافور همان بهتر است
روی به تسلیم و رضا آورد
ور نه اگر شد قدغن کشت آن
روی خماری به کجا آورد
آفات غیرت لاکتابش همه را رسیده و دود نشئه بی حسابش همه جا کشیده.خشتک شلوار نشئگان به خمار فاحش بدرد و سوخته شیره کشان را به بهای نازل بخرد.
ای خماری که پای منقل و فور
لذت و عالم دگر داری
کی ز هجدده نخود شوی نشئه
تو که با لوله ها نظر داری
فراش دود کشان را گفته که فرش تریاکی رنگ بگستراند و حامی منقلیون را فرموده تا ذغال سینه کفتری در زیر خاکستر بپروراند.چوبش را به خلعت وافوری قبای نقره گون در بر کرده و حقه ها را به قدوم موسم دود سوراخ تنگ بر وسط نهاده.هستی بششر به قدرت او دود خالص شده و درختان جنگل با کشیدنش خاکستر منقل گشته.
منقل و وافور و ذغال در کارند
تا تو پولی به کف آری به هوا دود کنی
همه ازبهر تو سرگشنه و فرمانبردار
شرط غیرت نبود چاره آن زور کنی
در خبر است از سرور منقلیون و مفخر خماریون و مظهر نا خوشان و صفوت تنه لشان و تتمه دودکشان
آسید مم وافور منقل الله علیه
غیورُ خمارُ ضعیفُ نحیف
لعینُ لئیمُ خبیثُ کثیف
چه غم وافور و منقل را که دارد چون تو پشتیبان
ز غیرت کی خبر آنرا که باشد دود کشتی بان
نبود خبر ز غیرته برود تمام ثروته رود آبی از لب و لوچته بشود اسیر کسالته
که یکی از نشئه گان خشخاش کار خاکستر شعار،دست انابت به امید علاج غیرت ،به درگاه تریاک جل منقله بردارد تریلک در وی اثر نکند،بازش بکشد ، باز کیف ندهد ،بازش به تضرع و خماری بکشد ،تریاک علاج الغیوریون میفرماید:
«یا مناقلتی قد مایلت بعبدی و لیس له غیرتی قفد نشئت له»
یعنی ای منقلهای من ،به تحقیق مایل شدم به بنده ام چون غیرت ندارد بو او نشئه دادم.
کرم بین و الطاف منقل پرست
دهد در ره فور هر چی که هست
عاشقان خاکستر منقلش به تقصیر نشئت معترف که "ما نشاناک حق نشاتک " و دود کشان تنبلش به بی رگی منسوب که "ما غیرتاکحق غیرتک"
گر کسی وصف تو ز من پرسد
من ندانم بگویمت چه کسی
فویان کشتگان وافورند
بر نیاید ز فوریان نفسی
ای فوری لش عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته فارغ ز غم و رنج خمارست
این فوریان تن لش بی شرفانند
کان را که شرف هست به تریاک چه کارست
ای برتر از عیال و جمال و کمال وفهم
نیکوتری ز هر چه پریوش که دیده ایم
تریاک شد تمام و به آخر رسید عمر
ما همچنان خمار صفت واکشیده ایم
مهدی سهیلی
مجتبی خراسانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۴ - قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو:
بسم الله الرحمن الرحیم
مولی الموالی، حضرت علی«علیه السلام»:
لله تعالی کل لحظه ثلاثه عساکر: فعسکر ینزل من الاصلاب الی الارحام و عسکر ینزل من الارحام الی الارض و عسکر یرتحل من الدنیا الی الاخره.
(خداوند را هر لحظه سه لشکر است: لشکری که از پشت پدران به رحم مادران منتقل می شود. لشکری که
از رحم مادران به صحنه ی زمین قدم می گذارد. لشکری که از دنیا به آخرت رحلت می کند.)
کمترین کاریش هر روز است آن / کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امهات / بهر آن تا در رحم روید نبات
لشگری ز ارحام سوی خاکدان / تا ز نَرّ و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زآن سوی اجل / تا ببیند هر کسی حسنِ عمل
بمنه و کرمه
یدالله کائدی ( قائدی ) در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸:
در متن بالا اشتباه تایپی رخ داده بدینوسیله اصلاح می گردد .
وادی اوّل طلب است مرکب این وادی صبر است . وادی دوم ، وادی عشق است مرکب این وادی درد است و.... کائدی
یدالله کائدی ( قائدی ) در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸:
من چه گنجشک ضعیفم ، که هزاران سیمرغ
بال و پر ریخته در سیر بیابان طلب .
_____________________
برای رسیدن به عنقای بقا در قاف وفا ، باید 7 وادی را طی کرد تا یه واقعیت های جذاب و غیر قابل انکاری رسید . رهائی انسان در بند این جهان خاکی و وصول به عالم بی آلایش ربّانی ، همانا طی کردن 7 وادی است تا به سرمنزل مقصود رسید . و در یک حالت شهودی فریاد برآورد که سیمرغ حقیقی مائیم که نام و نشانی از آن بی نشان داریم . با صفیرمان ، خفته گان فراش غفلت را بیدار کنیم و رشته تعلق را از پای پر بستگان گشائیم و صلا در ، دهیم که گشاینده بندها آمد ، بشتابید بشتابید . برای نیل به این مقصود باید اول وادی ( طلب ) را طی کرد که مرکب این وادی عشق است ، وادی دوم ( وادی عشق ) است که مرکب این وادی درد است . پیر ما گوید ( بی درد مباش ، که اندرین بازار هر که را درد نیست ، درمان نیست . والسلام . جان و روانتان خوش باد .
یدالله کائدی ( قائدی ) هیستون تکزاس
یدالله کائدی ( قائدی ) در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳:
خوانده عزیز شعر ( عاشق نشسته ) اندک اشتباه تایپی داشت لطفأ قسمت اول را نادیده گیرید قسم دوم اصلاحی را قرائت فرمائید . با تشک کائدی
یدالله کائدی ( قائدی ) در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳:
عاشق نشسته به ار عاقل متحرک
______________________
دیریست ولوله ای درسرم
واژه ای روشن تر از عشق
در دلم گُل نداد .
ای همگناه من
درین سر مستی
ندانستم که تو همان عکس بر رنگ اوئی
که با ( هوئی ) در دلم نسشتی .
در این گیراگیر و
من و عشق چو شعله ای نشستیم
و تو و عقل ، در مشغله ای (1)
دیوانه تر از من ،
با شنحنه ای (2)
بر خاستی .
یدالله کائدی ( قائدی )
هیستون تکزاس .
____________________________
(1) بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
(2) ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شنحه در ولایت ما هیچکاره است
( حافظ )
یدالله کائدی ( قائدی ) در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳:
در شعر ( عاشق نشسته به از عاقل متحرک ) با عرض معذرت یک کلمه جا افتاده است . سط 6 را اینگونه اصلاح فرمائید . ( که با هوئی در دلم نش
ستی . متشکرم . کائدی
حمید رضا کائنی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
درود،
به گمان من عطار دشمنانی قدرتمند داشته. در چهار بیت اول، عطار تهمت هایی را که به او میزدند را با طعنه بازگو میکند.
در بیت آخر او میگوید که اگر را نابودش کنند، گناهکار خودش است که در برابر آن دشمنان ایستادگی کرده.
حسین شمسی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
و چه تلمیح زیبایی دارد یه این جمله همای رحت شهریارعاشق
القناعةُ کَنزٌ لایَنفَدُ
رضا شهابی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳: