گنجور

حاشیه‌ها

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:

من آمده ام
من آمده ام ، ولی نه با رآی ِ خودم
درگاه ِ خدا دیدم و جا پای ِ خودم
صف بود و منّور تن و دروازه ی نور
همخانه ی خود دیدم و هم جای ِ خودم
می پُرسی از این دیده ی دل ، کِی دیدی ؟
خوابی بُد و گفتمی ، به رویای خودم
بیدارم و بی توبه نشستم ، بر ِ دوست
در دل که شده ، عاشق ِ آقای خودم
حالیست مرا پیش ِ خدا ، نگو که بازآ
خود هستم و دلبر و تمنّای خودم

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

این نه جبر، این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است

زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار، این شرم چیست؟
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟
زجر شاگردان و استادان چراست؟
خاطر، از تدبیرها گردان چراست؟
مولانا در این ابیات به دنبال دفع شبهه‌ای است که ممکن است از خواندن ابیات بالا برای خواننده مثنوی پیش آمده باشد. در آن ابیات، مولانا به گونه‌ای سخن گفته بود که ممکن است از آنها بوی جبر به مشام خواننده برسد. اما مولانا در اینجا سعی می‌کند معنای جبر و اختیار را تا حدودی روشن کند و نوعی سازگاری بین این دو مقوله برای انسان ایجاد کند. مولانا در شش دفتر مثنوی حدود 70 مرتبه با آوردن حدود 200 بیت به این موضوع مهم پرداخته است. از تمام ابیاتی که مولانا در مورد جبر و اختیار آورده است، می‌توان این گونه برداشت کرد که مولانا بشر را نه مطلقا مجبور می‌داند و نه یکسره آزاد و مختار. به طور خلاصه این که وقتی مولانا از بالا و در معیت و همراهی حق به هستی می‌نگرد، همه چیز را در مشیت خداوند می‌بیند و نشانی از سالک و اختیارش در کار نیست. اما وقتی در حالت عادی و غیر فانی در حق به هستی می‌نگرد، علل و اسباب و از جمله اختیار آدمی را نیز مورد توجه قرار می‌دهد. پس سالک تا وقتی که به مرتبه فنا نرسیده است و یا نظر به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در هستی ندارد، در خود احساس نوعی اختیار می‌کند اما وقتی در حق فانی شد دیگر نه خودی می‌بیند و نه اختیاری.
در ابیات فوق مولانا می‌گوید: این که از جبر و هیچ‌کاره بودن انسان در هستی گفته شد منظور جبری است که جبریون از آن سخن می‌گویند و بنده را در آنچه می‌کند بی‌اراده و غیر مسئول می‌دانند، نبود بلکه منظور این بود که وقتی به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در عالم نگاه کنیم، خود به خود در مقابل عظمت پروردگار خود را کوچک می‌بینیم و این باعث می‌شود تا در مقابل او احساس خشوع و تواضع کرده و به زاری بیافتیم.این زاری و عجز در برابر خداوند هم نشانه این است که در برابر قدرت حق هیچ هستیم و هم دلیل آن است که از کرده خود و گناه خود پشیمانیم و خجالت می‌کشیم. بنابراین، خود را به نوعی دارای اختیار و مسئول اعمال نیک و بد خود می‌دانیم. به همین دلیل است که استاد حق دارد شاگرد را تنبیه کند و باز به همین خاطر است که ذهن ما برای انجام درست کارها به گردش درمی‌آید.

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴:

درک ِ قلیل
ای عقل چرا ، مدرک ِ عاشق طلبی؟
در حدّ تو نِی که عشق ِ صادق طلبی
در ظلمت ِ احساسی و عقلی محصور
درکی است قلیل و قول ِ ناطق طلبی

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۳:

وصلت ِ دلبر
برخیز و ببین ، وصلت ِ دل هست و دو دلبر
مهر است و محبت ، که دلی داده به دلبر
دلبر بر ِ دلبر است و شاهد ، دل ِ دلبر
محکوم دل است و حاکمش هم ، دل و دلبر

جمشید پیمان در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

جمشید پیمان
یک ـــ خوشبختانه دیوان قاآنی شیرازی از گزند انواع آتش ها ـــ از جمله آتشی که گفته اند خود قاآنی افروخت ــــ در امان مانده است و در دسترس علاقه مندان قرار دارد. دو ــــ داستان در آتش افکندن قاآنی آثارش را، که هیچ مبنای مستندی ندارد، مربوط می شود به کتابی که گویا( باز هم؛ گــــویــــا!) قاآنی به سبک گلستان سعدی نوشته بوده است .وقتی کتاب را به پایان می رساند ، سحرگاهان کسی از کوچه ی او گذر می کرده و این شعر از سعدی را به آواز می خواندهاست: دوش مرغی به صبح می نالید/ عقل و صبرم ربود و طاقت و هوش.... الی آخر. قاآنی با شنیدن این شعر منقلب می شود و از کار تقلیدی خود بیزار می گردد. پس کتاب را بر می دارد و در میان شعله های آتش می افکند. سه ـــ پرستو گرامی با سلام به شما . سعدی در بیت مورد نظرتان نمی گوید : " همه دانند که من سبزه خط دارم دوست " . البته اگر چنین می سرود وزن مصرع غلط می شد. جناب سعدی اما فرموده است: " همه دانند که من سیره ی خط دارم دوست. ( بصورت مضاف و مضاف الیه) . به این ترتیب ملاحظه می کنید که سعدی در رعایت وزن مرتکب خطائی نشده است و بنا بر این نیازی هم به ایجاد تغییر در مصرع نیست. پایدار و سبز بمانید

علی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

از آنجا که عضو جزئی از پیکر است و اعضا عضوی از هم نیستند برای مثال سر عضوی از بدن،دست عضوی از بدن... است ولی سر عضوی از دست نیست.به عبارتی مراد "نسبت جزء به کل" ب (قطره به دریا) بوده:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

valy hanifi در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹:

ز تخته پاره‌ام ای ناخدا چه می‌پرسی

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را (610)
لذت اِنعام خود را وامگیر
نُقل و باده و جام خود را وامگیر (611)
ور بگیری کیت جست و جو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟ (612)
منگر اند ر ما ، مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر (613)
ما نبودیم و تقاضامان نبود،
لطف تو ناگفته ما می شنود
در این ابیات، کلام مولانا کاملا شکل مناجات به خود می‌گیرد و گویا کاملا از داستان دست کشده است و با خدای خود راز و نیاز می‌کند. در اینجا، مولانا می‌گوید: خداوندا ! تو لذت هستی را به ما که در قیاس با تو "نیست" و "عدم" محسوب می‌شویم، عنایت کردی. تو بودی که ما را از نیستی به هستی آوردی و به عشق خود مبتلا کردی. شاید بتوان گفت که منظور مولانا در این ابیات این است که همه موجودات از جمله انسان در عالم عدم یا همان عالم "اعیان ثابته" یا به عبارت دیگر "عالم علم" خداوند وجود داشتند و با ارده خداوند به صورت خارجی و این جهانی درآمدند. مولانا می‌گوید: اگر لذت این انعام که همان "لذت هستی" است و مانند نقل و باده خوشگوار و مستی‌آور است از ما بگیری دیگر کسی وجود ندارد که در راه تو و شناخت تو گام بردارد. نقش در صورتی وجود دارد که نقاشی او را بوجود آورد وگرنه چطور نقش می‌تواند با نقاش خود مقابله کند. شاید این ابیات اشاره به حدیث قدسی معروف … خَلقتُ الخلقُ لکی اُ عرَف ( آفریدم تا شناخته شوم) داشته باشد. در بیت بعدمی‌گوید: به ما و اعمال ما منگر بلکه به این بنگر که این هستی ظاهری ما اثر " اکرام و سخای " توست. وقتی ما در عالم عدم بودیم ( یا در عالم اعیان ثابته و عالم علم حق تعالی ) هنوز قادر به بیان تقاضای خود برای آمدن به این جهان نبودیم ولی لطف تو آن نیاز ما را می‌شنید و به آن پاسخ داد و جامه هستی بر ما پوشاند..

رضوان در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

از همایون شجریان عزیز متشکرم که با صدای ملکوتی اش زیبایی این غزل رو دو چندان کرد...

اردکانی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:

سلام
به نظرم وزنش
مفعول مفاعیل مفاعیلن فع
باشد

محیا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

آیا گوینده ی "گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا" همانی است که می گوید:"ای برادر تو همان اندیشه ای؟"
ظاهرا منظورش از گردن بزن اندیشه را، اندیشه در حیطه ی واجب الوجود است و منظورش از ای برادر تو... اندیشه در محدوده ی ممکن الوجود.

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

ما که باشیم، ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما، عدم‌هاییم و هستی‌های ما
تو ، وجود مطلق فانی نما
با وجود تو ما چگونه می‌توانیم ادعای بودن داشته باشیم؟ به قول سعدی علیه الرحمه:
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستی‌اش نام هستی برند
(سعدی ، بوستان، باب عشق و مستی )
ما و هستی‌های ما یعنی، همین جلوه‌های مقید و مشروط درواقع، همگی عدم هستیم و آن وجود مطلق و بی‌هیچ شرط و قید تویی اگرچه " فانی نما " هستی و قابل رویت با چشم ظاهربین نیستی. در حقیقت، عارفان به خصوص آنان که قائل به مسئله وحدت وجود هستند، با دید واقع بین خود از کثرت‌های عالم مادی و ظاهری عبور کرده‌اند و در پس همه آنها وحدتی را دیده‌اند که همه عالم ظاهر تحت پوشش آن است. با این تحلیل باید بگوییم که مولانا به چند نکته اساسی اشاره می‌کند: 1) خداون هستی مطلق است و "هستی" منحصر در اوست. 2) همه موجودات ، غیر از خدا، معدوم و " نیست " اند. 3) وجود همه موجودات و هستی تمام آنها درواقع، همان هستی خداست، " همه اوست". ‌4)عالَم غیر خدا دارای هستی نیست بلکه هستی نما و یا به عبارت دیگر " تجلی " خداست.
البته مسلما منظور مولانا و دیگر عارفان این نیست که عالم و آدم وجود خارجی ندارند بلکه می‌خواهند بگویند که اصل وجود خداوند است و چیزی خارج از او موجود نمی‌باشد. به قول ابن عربی: " عالم در جنب خدا وجودی متوهم است و موجود نیست . وجود و موجودی غیر از عین حق نیست.
( الفتوحات، ج4 ، ص 40 )

پرویز در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » خان ننه:

من هر موقع این شعر را میخوانم بغض میکنم با اینکه من مادر بزرگم را ندیده ام ولی شعر آنقدر گیرا و رساست که خواننده را به تعمق وا داشته و عواطف و احساساتش ا تحت الشعاع قرار میدهد' به هر حال از شما سپاسگزارم

سپهر در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱:

این چهار بیت که آقای ندایی حور گفتند در پیوند با وصیت اردشیر ساسانی به پسرش شاپور است و باید در آن بخش بیاید. چنانچه مرحوم ابراهیم پورداوود هم در دیباچه گاثا ها این دو بیت را چنین می داند. با سپاس

مسعود هوشمندی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

عزیزان مقبلی و شمس الحق هردو بزرگوارید اما سلام و درود بر همه جویندگان راه حق و درود بر حضرت مولانا که مجلس عشاقش در این دوره و زمان گرمتر از همیشه است عزیزان اگر زمان تولد خدا را ملاک میدانید و حجم زمین را مانع از دیدار خدا سخت در اشتباه هستید البته مدعی طرف خطاب است لیکن خلاصه گویم که زمان و مکان در شناخت هیچ تاثیری ندارد و علم احاطه ای بر زمان دارد که ما دنیایی از آنرا در طی العرض میبینیم فلذا انسان باطل سعی و تلاش بقول همان سعدی رسد آدمی بجایی که بجز خدا نبیند کسی که دوران و طریق عشق را نپیموده بر کرسی دانشگاه بیگانه که هیچ بر کرسی هر شیخ عارفی تکیه بزند از دریای عشق جرعه ای دستگیرش نشود چگونه میخواهد درس عشق به بیگانه دهد آنهم بیگانگان اسیر شهوت جنسی متاسفم از بابت بیانات شمس الحق که هیچ رنگ و بویی از خاک خرقه پوشان ندارد بدرود

بی سواد در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

جناب سجاد،
می شود معنای این بیت را برای بی سوادانی چون من، خود یا از زبان مرشدتان روشن فرمایید؟؟
بوی خون مولیان را عرض میکنم.

محمد در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳:

باسلام و احترام
مطابق شاهنامه ی بمبئی و امیر بهادر:
بدو گفت سودابه گر گفت من
پذیرد شود رای او جفت من
و این بنظر من صحیح تر است چراکه سودابه میگوید اگر او نظر مرا بپذیرد و رأی او با نظر من یکی گردد
سودابه در پی جلب نظر سیاوش است نه کیکاووس
در کل من شاهنامه چاپ بمبئی که استاد بهار بران حاشیه ها نوشته اند و همچنین امیر بهادر را بیشتر از بقیه دوست دارم و بنظرم صحیح تر است

امید در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:

عالی و هزاران بار عالی

فاطمه در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۹ - قصهٔ سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی‌الله علیه و سلم کی امروز باران بارید چون تو سوی گورستان رفتی جامه‌های تو چون تر نیست:

و آنکه گوش استش می کند:این مصرع درسته
اونی که شما نوشتید غلطه

۱
۴۰۸۴
۴۰۸۵
۴۰۸۶
۴۰۸۷
۴۰۸۸
۵۴۶۵