رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق
آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب
گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی
بس گل شکفته میشود این باغ را ولی
کس بی بلای خار نچیدهست از او گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به باغی میرود تا گلی بچیند و در آنجا صدای بلبلی را میشنود که از عشق گل مینالد. شاعر خود را در عشق گل مانند بلبلی مسکین احساس میکند. او در باغ میگردد و به زیبایی گل و آواز بلبل توجه میکند. گل نماد زیبایی و عشق است و بلبل نمایانگر عاشق است. هرچند در این باغ گلهای زیادی وجود دارد، اما برای چیدن هیچکدام بدون خارها ممکن نیست. در پایان، شاعر به ناامیدی اشاره میکند و میگوید که نباید به امید بهبود اوضاع از چرخ زندگی داشته باشیم، زیرا زندگی هزاران عیب دارد و به نظر نمیرسد که رحمت خاصی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به باغی صبحگاهی رفتم و در حین چیدن گل، ناگهان صدای بلبل به گوشم رسید.
هوش مصنوعی: بیچارهای مثل من به خاطر عشق به یک گل دچار مشکل شده و در میان باغ به خاطر فریادش به صدا در آمده است.
هوش مصنوعی: در حال قدم زدن در چمن و باغ بودم و هر لحظه در گلها و آواز بلبلها اندیشه میکردم.
هوش مصنوعی: گل، به محبوبی زیبا تبدیل شده و بلبل، عاشق آن گشته است. این عشق، لطف و عنایت خاصی میخواهد، نه تنها یک تغییر و دگرگونی.
هوش مصنوعی: وقتی صدای بلبل در دل من تأثیر گذاشت، طوری شدم که هیچ تحملی برایم نماند.
هوش مصنوعی: باغ پر از گلهای زیباست، اما هیچکس نمیتواند از آنها بهرهبرداری کند، زیرا همهجا پر از خارهایی است که دردسر میآورند.
هوش مصنوعی: امید به فرج را از چرخ فلک دور نگهدار؛ چون چرخ فلک هزاران عیب دارد و هیچ نیکی و احسانی را نمیشناسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.