گنجور

حاشیه‌ها

محدث در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

دوستی داشتم که روزی می گفت فرمایش مولانا به اینکه: ده مرو ده مرد را احمق کند، مرتبط با مقولۀ امامت است. ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر نشستن بودن یعنی بر گرد امام بودن؛ و الکلام ذو شجون.

محدث در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

کسی که به درجات بلند معرفتی برسد از اندیشه های ساده لوحانه و بی منطق و عوامانه دور می شود و چه کس منصفی است که مولوی را بلند معرفت نداند؟ از این جهت اشعار و سخنان عوامانۀ منتسب به بزرگان اقلیم معرفت، یا از آنان نیست یا در جوی خاص از روی اکراه سروده و گفته اند. به ویژه برای مولوی یی که اشعارش ان قدر انعطاف دارد که اگر هرمس زنده شود و حسن صباح هم بیاید از تاویل گرایی شدید وی سر به بیابان می گذارند. بگذریم حالا!
روزی در فیضیه نشسته بودم و یکی از دوستانم گفت: «اینکه مولانا می گوید: ده مرو ده مرد را احمق کند، منظورش تمدن امام محور است. ده رفتن همان تعرب بعد از هجرت است و مذموم و ناپسند و کفر. در شهر و مدینه ماندن یعنی متمدن بودن که امری لازم است و بل واجب! ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر و مدینه همان جایی است که امام باشد.» درس تفسیر استاد ما که تمام شد بیش از اینکه ذهنم درگیر سخنان آن روز استاد باشد، خاطرم می رفت به سوی حرف های دوستم و ربط دادن حرف های او به تحلیل های فلسفی فارابی نسبت به رئیس مدینه و فیلسوف کل و نبی و امام و.... و احادیثی که مخالفان ائمه را روستایی و بدوی و بیابانی می خواند. یک بار همین را به بیان زوائدی چند به یک نفر گفتم. در جوابم گفت: هر کسی از ظن خود شد یار او.... در جوابش گفتم: سلمنا! اما ظنون متکثر در نزدیکی یا دوری به «او» متفاوت است و این دست تحلیل ها از اشعار عالی جنابی چون مولوی را به بسیاری از ظن های دیگر که حتی ظن برندگان یقینش می دانند ترجیح می دهم. سخنی نگفت. یعنی کشک؟!!!

محیا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

یا صاحب الزمان، ای خسرو و پادشه خوبان.....الغیاث.

محیا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:

«یک وقتی این کتاب عرفان و اصول مادی دکتر ارانی را می‏خواندم، در آنجا کسانی را که این حرفها را می‏زنند مسخره کرده بود، و نقل کرده بود که یک آقایی گفته که این شعر حافظ که می‏گوید:بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی‏/می‏خواند دوش درس مقامات معنوی‏.
چون کلمه «پهلوی» اشاره به زبان پهلوی در ایران قبل از اسلام است، دارد علاقه‏اش را به زردشتی‏گری نشان می‏دهد و این نشانه احساسات ملی شاعر است.
دکتر ارانی نوشته بود اگر این‏طور است پس شعر بعدش هم که می‏گوید:یعنی بیا که آتش موسی نمود گل‏/تا از درخت نکته توحید بشنوی‏.
این هم تمایل یهودی‏گری شاعر است! و شعر بعدش که می‏گوید:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون‏/ما را بکشت یار به انفاس عیسوی‏. این هم علامت مسیحی‏گری شاعر است!! این مزخرفات یعنی چه؟! یک حرفهایی‏ که استعمار قرن نوزدهم در مغز ملتهای اسلامی فرو کرده برای جدا کردن اینها از یکدیگر، اینها حالا می‏خواهند این حرفها را تا هزارسال پیش هم ببرند. اینها دروغ محض است. هزار دلیل تاریخی بر رد اینهاست و من در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این قضیه هم بحث کرده ‏ام.
پس قضیه چیست؟ قضیه را از خود عرفا باید بپرسیم.»
استاد مطهری، عرفان حافظ، ص61.

محیا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلمات است بترس از خطر گمراهی///هر که گیرد پیشه ای بی اوستا/ریشخندی شد به شهر و روستا///بی پیر مرو تو در خرابات/هرچند سکندر زمانی.....

منصور پویان در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

هر نفسی که برآید، ما را فرصتی ست از برای ترک ِخودیت و قرین ِیار گشتن؛ آنچنانکه در گلشن ِحضور؛ خاری نماندت. در بیخودی ست که باخودی و پیل ِشکار، حالیا یار آیدت. هنگام که بیخودی، ابر های غصه‌ همه رُفته شوند از رُخ ِآینه ات و مَه ِیار به کنار آیدت. آن دَم که باخودی همچو خزان فسرده‌ای و آنگاه که بیخودی زَمهریر ِدی چو بهار آیدت. آری آری جمله بی‌قرار شو و ترک ادّعا کن تا زهر نیز گوارا آیدت. عاشق یار شو تا که نگار شیرین سخن ات؛ از افق بَـردَمَـد و با مه و ستاره‌ها؛ دوستی ِیار و غار آیدت

ناشناس در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:

سلام
معنی بیت دوم رو میشه یک نفر از اهل فن بگه؟؟

کسرا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » خیال‌انگیز:

آواز این شعر زیبا با صدای استاد گلپا در برنامه شماره 574 گلهای رنگارنگ

کسرا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

آواز این شعر زیبا با صدای استاد شجریان در برنامه شماره 574 گلهای رنگارنگ

علی منصوری در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۹:

سوته دل به معنای دل سوخته و سوخته دل می باشد.
عبارت معروف و مرسوم " آه انسان دل سوخته میگیره " در این دوبیتی به زیبایی به کار رفته است

علی منصوری در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۹:

سوته دل به معنای دل سوخته و سوخته دل میباشد
تعبیر زیبا و مرسوم و معروف آه سوته دل کارگر شدن به زیبایی در این دوبیتی به کار رفته

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵:

نگاه ِ لیلی
داد و بیدادی کنم ، لیلی نگاهم کرده است
وای و فریادی کنم مجنون ، نگارم کرده است
هر چه بادا باد و ما را هر چه دادا ، دادا
داده و ناداده او ، پیر و نَزارم کرده است

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴:

حق و حلاج
حلاج نهنگی شد و دریا دل ِ او
یک دانه به دل دیده و پنبه گِل ِ او
منصور ِ دلش گشت و خدا ناصر ِ او
حقّ است و انالحق است و حقّ ِ دل ِ او

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳:

امید ِ وصل
من همان مورم که جویم دانه های وصل ِ او
صابری در پیله و پروانه ای ، از نسل ِ او
گر چه مهجورم ولی امّید ِ وصلی باقی است
درد ِ بی درمان ِ عاشق و صبر ِ فصل ِ او

من در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

خداییش استخونای شهریار با این ترجمه تو قبر لرزید.

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲:

عشق ِ بی انتظار
حاجت به سرای ِ باقی ام نِـی خواهم
در فانی ام و حاجت ِ خود کِـی خواهم؟
راضی به رضا هستم و راضی ز رضا
بی واسطه ام ، جز از خدا نِـی خواهم

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:

من آمده ام
من آمده ام ، ولی نه با رآی ِ خودم
درگاه ِ خدا دیدم و جا پای ِ خودم
صف بود و منّور تن و دروازه ی نور
همخانه ی خود دیدم و هم جای ِ خودم
می پُرسی از این دیده ی دل ، کِی دیدی ؟
خوابی بُد و گفتمی ، به رویای خودم
بیدارم و بی توبه نشستم ، بر ِ دوست
در دل که شده ، عاشق ِ آقای خودم
حالیست مرا پیش ِ خدا ، نگو که بازآ
خود هستم و دلبر و تمنّای خودم

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

این نه جبر، این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است

زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار، این شرم چیست؟
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟
زجر شاگردان و استادان چراست؟
خاطر، از تدبیرها گردان چراست؟
مولانا در این ابیات به دنبال دفع شبهه‌ای است که ممکن است از خواندن ابیات بالا برای خواننده مثنوی پیش آمده باشد. در آن ابیات، مولانا به گونه‌ای سخن گفته بود که ممکن است از آنها بوی جبر به مشام خواننده برسد. اما مولانا در اینجا سعی می‌کند معنای جبر و اختیار را تا حدودی روشن کند و نوعی سازگاری بین این دو مقوله برای انسان ایجاد کند. مولانا در شش دفتر مثنوی حدود 70 مرتبه با آوردن حدود 200 بیت به این موضوع مهم پرداخته است. از تمام ابیاتی که مولانا در مورد جبر و اختیار آورده است، می‌توان این گونه برداشت کرد که مولانا بشر را نه مطلقا مجبور می‌داند و نه یکسره آزاد و مختار. به طور خلاصه این که وقتی مولانا از بالا و در معیت و همراهی حق به هستی می‌نگرد، همه چیز را در مشیت خداوند می‌بیند و نشانی از سالک و اختیارش در کار نیست. اما وقتی در حالت عادی و غیر فانی در حق به هستی می‌نگرد، علل و اسباب و از جمله اختیار آدمی را نیز مورد توجه قرار می‌دهد. پس سالک تا وقتی که به مرتبه فنا نرسیده است و یا نظر به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در هستی ندارد، در خود احساس نوعی اختیار می‌کند اما وقتی در حق فانی شد دیگر نه خودی می‌بیند و نه اختیاری.
در ابیات فوق مولانا می‌گوید: این که از جبر و هیچ‌کاره بودن انسان در هستی گفته شد منظور جبری است که جبریون از آن سخن می‌گویند و بنده را در آنچه می‌کند بی‌اراده و غیر مسئول می‌دانند، نبود بلکه منظور این بود که وقتی به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در عالم نگاه کنیم، خود به خود در مقابل عظمت پروردگار خود را کوچک می‌بینیم و این باعث می‌شود تا در مقابل او احساس خشوع و تواضع کرده و به زاری بیافتیم.این زاری و عجز در برابر خداوند هم نشانه این است که در برابر قدرت حق هیچ هستیم و هم دلیل آن است که از کرده خود و گناه خود پشیمانیم و خجالت می‌کشیم. بنابراین، خود را به نوعی دارای اختیار و مسئول اعمال نیک و بد خود می‌دانیم. به همین دلیل است که استاد حق دارد شاگرد را تنبیه کند و باز به همین خاطر است که ذهن ما برای انجام درست کارها به گردش درمی‌آید.

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴:

درک ِ قلیل
ای عقل چرا ، مدرک ِ عاشق طلبی؟
در حدّ تو نِی که عشق ِ صادق طلبی
در ظلمت ِ احساسی و عقلی محصور
درکی است قلیل و قول ِ ناطق طلبی

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۳:

وصلت ِ دلبر
برخیز و ببین ، وصلت ِ دل هست و دو دلبر
مهر است و محبت ، که دلی داده به دلبر
دلبر بر ِ دلبر است و شاهد ، دل ِ دلبر
محکوم دل است و حاکمش هم ، دل و دلبر

۱
۴۰۸۳
۴۰۸۴
۴۰۸۵
۴۰۸۶
۴۰۸۷
۵۴۶۵