گنجور

حاشیه‌ها

محدث در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

فوق العاده
اگه اخباری ها می دونستن که ملا محسن فیض کاشی، این جور رند جمالیه و حتی گاهی کمالیه، به جای مذمت پدرزنش ملا صدرا، خود فیض رو سرتاپا می شستن.... حق داشته بره تو کاشان و توی مرکز حکومت نمونه و با این حساب بگه:
گر میکده ویران و خرابات خراب است
در هر نگه چشم تو صد گونه شراب است

محدث در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » غرق تمنای توام:

سلام
آقای آذر کمان کاش سواد نداشتۀ بنده اجازه می داد نظرات شما را بفهمم.
یک آقای دکتری هم بود-به نظرم دادگر یا دادفر یا چیزی در همین مایه ها- او هم نظراتی می نوشت که از جهاتی شبیه نظرات شما بود .
یک اقا کمال هم هست که گویا با خودش عهد بسته دو بیتی های باباطاهر را با حروف ابجد حساب کند
و ما ادری ما الغرض فیما تکتب و فیما یکتبان؟ و لا مفر لی الا ان اقول: رب زدنی تحیرا فیک، لا فی تعلیقات عبادک فی کنجور!

محدث در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

بدین تقریب خوانده ام که: روزی حضرت ابراهیم خلیل الرحمن(علیه و علی نبینا و آله السلام) در جایی بود که دید مردی بر آمد و گفت سبحان الله. حضرت که ذوب در وحدت بود و اسوۀ توحید است، تعدادی از اموالش-مثلا گوسفندانش -را به سبب همان ذکر بدو داد. دیگر بار آن مرد ندا در داد که الحمد لله و ابراهیم بار دیگر بر سر شوق و ذوق آمد و عقلش دستور داد که بر وی ببخش چیزهایی دیگر و بار سوم که آن مرد حمد خدا را گفت ابراهیم از خود بی خود شد! و ...الی آخر.... با مطلع این غزل شیخ به یاد این داستان افتادم ولی حافظه ام مدد نکرد اصلش را بنویسم. حکایت شمس و مولوی هم جالب بود...
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

احمد آذرکمان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » غرق تمنای توام:

" من "
من مانده بودم و ابرهایِ سیاهی که کنترلِ آبگاهِ خود را نداشتند .همان ابرهایی که سال هاست آسمان نشینِ خیالِ مَنَند ، من مانده بودم و اذانی که هر روز نابه هنگام بار و بَندیلش را در گوشه یِ غریبی از موسیقی باز می کرد . من مانده بودم و بادهایِ قلاده به گردنی که سال هاست از درزهای پنجره گوش تا گوش مرا زیر نظر داشتند . همه شان بی خود و بی جهت می خواستند از حصاری که دور من می کِشَند لذت ببرند . از حصار ، دُور منی که دنبال یک دقیقه یِ آباد بودم . از حصار ، دُور منی که از پس ِ ادب کردنِ خیزهایِ ناقص الخلقه ام بر نمی آمدم .
گرسنه ام شده بود . نشاط هایِ جَویده شده یِ این و آن بود اما گرسنگی را ترجیح می دادم . گرسنگی ، شاه توشه ی خیلی از راه هاست اگر خام خواریِ حوصله بگذارد .
دیوارها چابُکانه از ارتفاعِ خیالِ من سبقت می گرفتند . فریادهای پَلَشت و چرک آلودم را به چه کسی نشان می دادم ؟ به جهل هایِ واکس زده و براق که روی نوکِ بینی شان سیزده شان را به دَر می کردند ؟
ِ من پُر شده ام از صدایِ خِش خِش صبرهایی که از چند فرسخی می شود زیر کفش هایی که آبَکی ترین غُصه ها را گَز می کنند شنید .
ای دقیقه ی آباد در ازدحامِ این همه ثانیه ی خراب ، پَستو به پَستو گاهی شَق و رَق گاهی لَق لَق کُنان چند بار باید از بغض هایِ یک بار مصرف استفاده کُنم .
نه گوشم در اجاره ی زاهدیست که جانماز را به سمتِ آفتابِ نقاشی پَهن کُنم و نه در رهنِ پیرِ مغانی که سجاده را به مِی رنگین .
مرزهای سکوتم اما باز است . باز گذاشتن این مرزها کارِ من است . کارِ تو اما کارِ توست . خودت بهتر می دانی که چه باید بُکُنی .
" نوشته ی احمد آذرکمان . بیست و سوم آبان هزار و سیصد و نود و چهار "

مسعود سعیدی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
آنچه عقیده ی بنده بود ، سرکار خانم روفیا، همان است که شما فرمودید
من به هیچ وجه نمیتوانم به دنیای بعد از مرگ ادیان قانع شوم که برین اعتقاد بسی ایراد دارم
ولی با مولانا هم عقیده نیستم
آتش دوزخ این دنیا ابتدا روح را میسوزاند مگر آتش منقل باشد
زنده باشید

احسان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

به نظر می رسد که مولانا در این غزل به پروردگار اشاره دارد . وقتی مصرع "هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا" را میخوانیم احساسی به ما می گوید که مولانا ، خداوند را مورد خطاب قرار می دهد . لطفا درباره صحت و سقم این دیدگاه نظرات خود را بیان نمایید . ضمنا دوستان اگر توضیحی درباره ابیات چهارم به بعد دارند ، عنوان بفرمایند

میاحیان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

حافظ رحمه الله علیه مفسر نیست . او عینیت سوره مبارکه .... نمی گویم چون که کشف خودم است . هر بی ادبی به حافظ توان و سزا دارد سال ها این سزا را تحمل کردم وقتی به این آرامش رسیدم که که ترکان مغول را در آزار زبان پارس شناختم . اولین شناخت من قرآنی بود بعد قدرت مغولها (مغولان)نمی نویسم اندیشه های ایرانی با شمن پرستی مغایر است . حافظ اولین و تنها کسی است که مغولها را .... نامید و بهترین نام را برای قاتلها ( از این که ها را برای این مغول بکار می برم خوش حالم چون پست ترین نکبت اند ) او به راحتی با الحمد پیوست نشانه ای که هر شمن پرست مغول را می آزارد . زنده باد پاکی زنده باد الله

روفیا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

بیدار گرامی
زیباست این وحدت اندیشه ها...
نیست؟

روفیا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

سلام مسعود گرامی
دوزخ از دیدگاه من فضایی نیست تاریک و سوزان مجهز به آتشخانه ها و باربکیو های مدرن با یک خدای منتقم که آن همه انرژی و تکنولوژی را صرف برشته کردن آفریدگانش کند تا به آنها ثابت کند قهار و جبار و مقتدر است.
دوزخ فضایی ظاهرا مجازیست که ما در حقیقت ممکن است هم اکنون در آن به سر بریم.
شاید نامش را مجازی بنهیم ولی اگر خوب بنگریم از فضای محصور در زمان و مکان حقیقی تر است.
بسیار دیده ایم انسان ها در مجلس بزم و شادی دلسوخته و فسرده اند.
یا در کلبه ای محقر دلی خرم و سرخوش دارند.
مولانا میفرماید :
آنک گویند اولیا در که بوند
تا ز چشم مردمان پنهان شوند
پیش خلق ایشان فراز صد که‌اند
گام خود بر چرخ هفتم می‌نهند
مگر آدم ها براستی همانجا هستند که جسمشان است؟
ممکن است آدمی در میان جمع باشد ولی در حقیقت در کوه یا اوج آسمان یا قعر دوزخ بسر برد.
چه بسیار انسان هایی که در حال معاشقه با کسی در دنیای شگفت انگیز و نامحدود ذهن کس دیگری را مجسم میکنند.
ممکن است شما فردی را در اتومبیل با شکوهی ببینید. ظاهرا او باید خوشحال باشد. ولی ممکن است در همان حال او در جهنم سوزان افکار و احساسات و تخیلاتش بسر برد.
دوزخی که من از آن نام بردم دوزخی است که خود به عنوان یک بشر از جنس گوشت و خون تجربه اش کردم. نه بیشتر.
دوزخ حسد، دوزخ خشم، دوزخ یاس، دوزخ جهل...
روح آدمی را بریان میکند...
در جایی دیگر مولانا میگوید :
نار دوزخ جز که قشر افشار نیست
نار را با هیچ مغزی کار نیست
میفرماید آتش دوزخ قشر را میسوزاند. شما قشر نباشید، مغز باشید، از جنس اندیشه و تفکر باشید، با شما کاری نخواهد داشت.

ندا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف:

در تصحیح غلامحسین یوسفی به دست تهی برنیاید امید نوشته شده است

مسعود سعیدی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

درود
من نمیدانم سرکار خانم روفیا چطور یکباره آتش را به آتش جهنم ربط دادند
که ای نفس من در خور آتشم میتواند هر آتشی باشد
از کجا میدانند بایزید به جهنم اشاره دارد؟
بسیاری از عرفا چه مسلمان و چه غیر مسلمان به بهشت و جهنم اشاره ای ندارند
بایزید نیز در اینجا ازگناهکاری خویش شرمسار است و خود را در خور آتش میداند از خطاهای خویش
به قول آقای طالقانی بهشت و جهنمی غیر از دراین دنیا وجود ندارد
زنده باشید

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹:

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

با عرض سلام خدمت خانم روفیا! خاکستر بر سر مالیدن (Asche aufs Haupt streuten) در زبان آلمانی یعنی توبه کردن (Buße tun): این به یاد هبوط حضرت آدم و حوا از بهشت است. به چه نکته ضریفی اشاره فرمودید.
با احترام!

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

دوست عزیزآقا حسام گرامی، جناب مولانا از این حرفها بالاتر است.
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
البته مقام سیدشهدا از عترت و قران آنچنان بالاست و غیرقابل وصف که نیازی به تایید مولوی و سایرین نیست و این مولوی و سایرین هستند که مقام خود را با حب اهل بیت (ع) بالا میبرند.
با احترام!

... در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

...

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

دوست عزیزآقا حسام گرامی، جناب مولانا از این حرفها (شیعه، سنی و اهل تصوف) بالاتر است.
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
البته مقام سیدشهدا از عترت و قران آنچنان بالاست و غیرقابل وصف که نیازی به تایید مولوی و سایرین نیست و این مولوی و سایرین هستند که مقام خود را با حب اهل بیت (ع) بالا میبرند.
با احترام!

م. ح .گ در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه:

«... نا به سنگ و هنگ هو گوید زفانش» در تصحیح روشن آمده است: «... تا به سنگ...» + بهتر است باشد «نیم شب هویی برآوردی به سوز (نه بسوز) + «آله» درست نیست بلکه «اِله» است با علامت مد روی ل که در فارسی وجود ندارد.

سعید اسکندری در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۵ - حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد:

بوالفرج رونی در حجو کسی می‌فرماید:
مرا گویی که تو خصم حقیری
تو هم مرد دبیری نه امیری
مسلمان‌وار پندت داد‌خواهم
تو خود پند مسلمان کی‌پذیری
فراوانت پلنگانند خصمان
مگر با موش خصمی در‌نگیری
که گر چنگ پلنگی در تو آید
بباید بر تو میزد تا بمیری.
دیوان ابوالفرج رونی/ به تصحیح محمود مهدوی دامغانی/ ناشر کتابفروشی باستان/ 1347/ ص159
دیوان استاد ابوالفرج رونی/ تصحیح چایکین مستشرق/ مطعبه‌ی شوروی/ 1304/ ص 134

فرجی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

قد وقامت

فرجی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

بشن
یعنی قد وقامت

۱
۴۰۴۸
۴۰۴۹
۴۰۵۰
۴۰۵۱
۴۰۵۲
۵۴۷۱