Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۵ - حکایت عیسی (ع) و عابد و ناپارسا:
سخن ماند از علاقلان یادگار
ز سعدی همین یک سخن یاددار
علاقلان یعنی چه؟
منظور عاقلان نیست؟
پرهون در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
درود
مصراع دوم از بیت سوم، به جای واژه "ناشکبیم"، واژه "ناشکیبم" رو جایگزین بفرمایید. حروف "ی" و "ب" جا به جا نوشته شدند.
فریما جواهری در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹۳:
بنظر میاد وزن مصرع اخر افتاده
مستندی ندارم براش ولی از سبک شعرهای مولانا بعیده
بنظرم میشد که با واژه هایی وزن و اهنگ حفظ بشه
مثل معشوق(محبوب) منم که بیقرارت کردم
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:
بیسواد گرامی: ایشان فرمودند:
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
آنطور که آن شخص فهمیده این بوده
ز گرمابه آمد برون با یزید
یعنی:
ز گرمابه آمد برون به همراه یزید
حال آن شخص که به همراه یزید بود, که بود؟
جالب بود!
با احترام!
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:
با عرض سلام خدمت روفیای گرامی: بله این وحدت اندیشه ها بسیار زیباست. جناب مسعود سعیدی آنچه ادیان گفته اند در باره دوزخ البته ساده گفته شده. آن چیز که بسیاری از ادیان میگویند تجسم افکار در محشر است.
ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو
می درانند از غضب اعضای تو
ز آنچه می بافی همه روزه بپوش
ز آنچه می کاری همه ساله بنوش
گر ز خاری خسته ای، خود کشته ای
ور حریر و قز دری، خود رشته ای
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست
آن درختی گشت و ز آن زقوم رست
این سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم می شود گیرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار
صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گنده اندام نهان
خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفی کان به دلها می رسید
گشت اندر حشر محسوس و پدید
بیشه ای آمد وجود آدمی
بر حذر شو زین وجود از آدمی
ظاهر و باطن اگر باشد یکی
نیست کس را در نجات او شکی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشوک
حکم، آن خو راست کان غالبتر است
چونکه زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کاندر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر، حشرت واجب است
با احترام!
بیبسواد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲ - مناظرهٔ بوتهٔ کدو با درخت چنار:
این مناظره را به زندانی یمکان نیز منسوب کرده اند.
به ناصر خسرو قبادیانی .
بیبسواد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:
شیخ شواهدی از اینکه کسی همراه بایزید بوده است ، به دست نمی دهد!
( چون دیگر صوفیان رفیق حجره و گرمابه نداشته است؟؟)
ممکن است کسی از آن حوالی میگذشته است و خروج بایزید را از گرمابه دیده است و باقی داستان.
و البته این خاکستر بر سری کاملا اتفاقی بوده است
و هم ربطی به خاکستر نشینی ندارد.
♥ فاطــــــ❀ــــه♥ در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲ - مناظرهٔ بوتهٔ کدو با درخت چنار:
چه شعر خوبی
همه ی شعره ؟
بیبسواد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بیتقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست:
تا به فرج مادرت، یا تا به کس مادرت در هر حال نشان از زبان فاخر و چنانکه هواداران میگویند قرانی!!
آقای بلخی دارد.
بیبسواد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق:
خسته جان،
به گمان این بی سواد مانای این بیت چنین است:
مگر نه این که جان دادن در پای دوست بسیار به از زندگی در تاریکی و تنهایی است ؟؟؟
از خود بدر شدن ، به دوست پیوستن، که دوست آفتاب است، آزادی است ، خود زندگی است.
محسن صابری در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:
دیوان حافظ، چاپ انتشارات دوستان (تهران:1384)، به تصحیح استاد بهاء الدین خرمشاهی (بر اساس نسخه خلخالی و مقابله با نسخه بادلیان و پنجاب و مطابقه با هشت نسخه موثق چاپی)، در صفحه 141، مصرع دوم از بیت چهارم اینگونه ضبط شده است:
«که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود»
با احترام
علیرضا۰۲۰۶ در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:
هر سه غزلش قشنگه ولی با صدای محسن واقعا شاهکار شد
حسین در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷:
درسته زمان قدیم فصل بهار برای مردم بسیار زیبا تر از الان بوده چون که دیگه زمستان ها یخبندان نمیشه و خبری از سرمای کشنده نیست.
ابوالقاسم احمدی نژاد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۳۵۱:
ول :باید اظهار عشق را کمی تامل کنیم..اگر به بنده باشد احتمال های عرفانی هم می دهم گرچه شاید خلاف باشد
معنای بیت با این دیدگاه
در جمعیت لازم نیست این همه الله والله و ندای یار را سردهی ..نیازی به اظهار با تسبیح و مهر وردای عبادت نیست
بلکه تو اگر با نگه یار آشنا شدی همان کافی است
اویس قرن حتی یار را هم ندید وبرایش کافی بود
عشق اویسی در مجذوب سالک که هویدا است
دوم:عشق در نگاه اول کار خودش را می کند..کسی را می بینی که حس می کنی قبلا بارها وبارها شبیه اون را در خیال به همراه داشته ای ..با او حرف ها گفته ای ..و
اینجا دیگر اظهار نه تنها احتیاج است بلکه نگاه بس است ..یعنی اگر اظهار کنی از بس بودن وکافی بودن خارج می شوی ..یعنی زیان بار هم خواهد بود زیرا اگر چیزی از بس بودن بیشتر شود دلزدگی هم ممکن است ببار بیاورد
سوم:رمز بیت در آشنایی است
آشنایی یعنی درک کردن یعنی شناخت..وقتی که فکر واحساس تو با معشوقه به درک از یکدیگر رسیدید دیگر اظهار به لسان ویا با هر عمل دیگر چیزی را نمی افزاید بلکه ممکن است از زیبایی عشق هم بکاهد
سایه شعری دارد
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
چهارم: مقابل قرار دادن زبان ونگه است.....زبان و سخن گفتن یکی از ابزارهای بیان عشق است که حتی برخی می گویند عشق زبانی را کار کردش از عشق های دیگر بیشتر است
معشوق ستایش از زبان عاشق را دوست دارد.....
نگاه وچشم هم که از قدیم الایام مرکز توجه تمامی عشاق جهان بوده وهست
شاعر بین بیان زبانی و بیان نگاهی ..برتری را به بیان نگاهی می دهد که رمز آلود تر است..و دریافت پیام وتفسیر نگاه را به عهده معشوق وا می نهد در حالیکه در بیان زبانی شما مستقیم هر آنچه را می خواهید راحت به زبان می آورید
البته نمی دانم چرا شاعر چشم را در مقابل زبان قرار نداد که اگر این تفسیر اخیر را بپذیریم اینجا نیز بیان نگاه بسیار جذاب تر است تا بیان چشم
ناشناس در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بیتقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست:
در نسخه قدیمی مصرع آخر بصورت
باز می رو تا فرج مادرت نوشته شده
پویان در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۵:
با سلام
در بیت یکی مانده به آخر، مصراع دوم نیاز به تصحیح تابپی دارد، به این صورت:
سکه مهر ترا بر درمی باید زد
که به طور اشتباه اینگونه نوشته شده:
سکه مهر ترا بر در میباید زد
اگر چه که بسیار از اشتباهات تایپی را که دوستان تذکر میدهند تصحیح نمی کنید، اما به هر حال گفتنش بهتر از نگفتنش است. شاید یک روزی اعمال شد.
با سپاس
تفکر در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:
آقای «اخّاذ المآخذ» می نویسد:
.
«منطقیتر و درست تر این است که بتمامه مطابق با قواعد زبان متبوعش نوشته شود؛ چنانکه مینویسیم: “سعدی علیه الرحمة” نه “سعدی علیه رحمه” یا مینویسیم: “قدّس سرّه الشریف” نه “قدّس سرّه شریف”.»
...
یعنی که اگر کسی به «قواعد زبان متبوعش» به قول ایشان... آگاهی نداشته باشد، نباید بنویسد!
یا برای استفاده از یک لغت عربی در فارسی، بایستی که کل قواعد زبان عربی را یاد بگیریم تا اینکه بقول ایشان درست بنویسیم.
.
از اسم ایشان چنین بر می آید که بطور شدیدی عربی دوست و عربی نما هستند.
.
برای من بسیار خوانا تر و گویا تر است که بجای نوشتن «فعلاً» آنرا بصورت «فعلن» بنویسم.
ما در فارسی نویسی علامت تنوین « ً » عربی نداریم و «فعلا» را هم که بدون تنوین بنویسیم بصورت « فعل آ » خوانده می شود.
در فارسی نویسی « ه » با دو نقطه نداریم که بنویسیم :
علیه الرحمة
بلکه نوشته می شود:
علیه رحمه
...
در طول سال های سال دیده ام که آنان که به زبان عربی آشنائی دارند سعی می کنند از لغت های
عربی برای اظهار فضل و معلومات استفاده کنند، ولی وقتی یک نویسنده ای که به زبان فرانسه تسلط
دارد می نویسد « فاکتولته » داد و هوارشان به آسمان می رود که آی زبان فارسی را خراب کردند...
پس بایستی سعی کرد که به فارسی نوشت.
زبان عربی برای فارسی زبانان یک زبان خارجی است، اگرچه در طول زمان به هر علتی... لغت های
بسیاری در زبان فارسی هستند که عربی هستند و یا ریشه عربی دارند.
اگر به آقای اخّاذ المآخذ اختیار بدهند، شاید دوست داشته باشند بجای کلمه «عکس» از کلمه
« العکس » استفاده شود، ولی این روش نوشتن و خواندن مورد پسند فارسی زبانان نیست.
فتوت در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
می ارد و جد و می برد هوش به نظرم درست تر باشه..چون هم معنای ظریف تری دارد و هم با نگارش میارد وجد و می برد هوش حرف دال باز باید با اعراب ضمه خوانده بشه که اینطوری وجد هوش را میبرد، پس واو قبل از هوش اضافه هست، و اگر میاورد وجد و میبرد هوش به این معنا که وجد را میدهدو بها هوش را میبرد، معنی باشد ، در میارد حرف دال باید ساکن باشد،که وزن را به هم میزند، اما ، می ارد و جد و می برد هوش معنای بسیار ظریف و لطیفی میدهد که از استاد سخن سعدی شیرین سخن بیشتر اینگونه معانی انتظار میرود،و دیده شده،،با تشکر از سایت خیلی خوبتون
khaste در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲ - تقریر عشق مجازی و قوت آن:
با سلام. فکر کنم یک اشتباه تایپی در بیت دوم رخ داده و به جای "بر حط و خال ..." نوشته شده "یر خد و خال ..."
مسعود سعیدی در ۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بیتقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست: