گنجور

حاشیه‌ها

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

دوست گرامی: شما همین حالا در اسرائیل هولوکاست را میبینی. اینها که فرمودی را انکار نمیکنم ولی خدا بهتر میداند. بدان که این قوم ظالمین هم به ارادهْ خداوند هست که نابود نمیشوند.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
با حترام فراوان!

مهدی صفری در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

با سلام
در شعر فارسی شمع وپروانه به فراونی یافت میشود«پروانه در اتش شد واسرار عیان دید» مقصود مولوی از مصرع «جز سخن شمع وشکر»اینست که او هرگز سوختن پروانه در اتش شمع را دردناک نمیداند بلکه او این سوختن رابه شیرینی شکر می پنداردبیت بعدی موید این نظراست «سخن رنج مگو» وباز تکرار می کند«جز سخن گنج مگو» ونظراو اینست که ازسختی های این راه چیزی نمی خواهد بشنود سخنی که در مورد گنج است با جان ودل می شنود هدف او تنها رسیدن به ان نور بی پایان است وهزینه هر چه باشد می پردازد

بیبسواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

منتقدان تاریخ بسیاری از روایات دینی و تاریخی را که اجازه بررسی داشته اند!!! افسانه میدانند اینجا،سخن از عهد عتیق است کتاب مقدس ترسایان و یهودیان وکتاب استر که به صراحت از توطیه و کشتار با عدد و رقم و با افتخار یاد کرده است.
آن قتل عام با توجه به شرایط زمان و پراکندگی و کمی جمعیت از هولوکاست ادعایی جنگ دوم فاجعه بار تر بوده است.

احمد آذرکمان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

" سیاه بازی "
روز نم نم می رفت که سیاه بازیش رو راه بندازه . جیگرکی تازه کارش رونق گرفته بود خون بازی ای راه انداخته بود که نگو و نپرس . کرکره ی بعضی مغازه ها در حال پایین اومدن بود . یه پاک کن بدجوری افتاده بود به جون خونه های به اشتباه پُر شده ی یه جدول . یه وانتی داد می زد : " بیا که ارزون شد خیار . چه خاک بر سر شد خیار " کمی اون طرف تر یه لات چشم چرون با خنده ی چِندِشناکی می گفت : " خدایا این چشمای پاک رو از ما نگیر . "
مَه تاب ِ شیکی در حال جَست و خیز کردن بود . قایم باشک بازی اشیا داشت شروع می شد . تیرهای برق با همه ی درازیشون نورِ لاجونی داشتند به قول سعدی نه هر چه به قامت مِه تر به قیمت بهتر .
پَشه بازاری راه افتاده بود دیدنی . هر کسی رو می دیدی داشت یه جاش رو می خاروند.
یه پیرمردی که شباهت عجیبی به خنزرپنزری داستان بوف کور داشت ، داشت به دستگاه عابر بانک اَخ و تُف می کرد . هنوز اَخ و تُف این بابا خشک نشده جیغ یه زن که نمی تونست ماشینش رو از کنار یه کُمپِرسیِ پارک شده رَد کُنه بالارفت که : " این مردم اگه قطار هم داشته باشن می آرن جلو خونه پارک می کُنَن . "
بَربَری باز بود . بوی بربری داغ رو دماغ ها سورتمه می رفت و هوای اطراف رو به سرعت گز می کرد .
از یکی از پنجره ها صدای پرسیدن جدول ضرب می اومد . بَچهِه هی اشتباه جواب می داد و فحش می خورد . اونی که جدول ضرب می پرسید جدول ضرب رو می خواست مثل یه وحی تو سینه ی بَچِهِه بِنشونه بی کم و کاست . می گفت : " شیش شیش تا ؟ بچهه می گفت : " شصت و شیش تا " . آخه کسی نبود که به این پُرسَندهِه بگه کِی جبرئیل با فحش ، وحی رو جا انداخته .
سیاه بازیِ روز دیگه خیلی داشت به چشم می اومد اما بی اون که تماشاچی ای داشته باشه برای دلقک بازی خودش سبک های مختلفی رو امتحان می کرد .
" نویسنده : احمد آذرکمان _ آبان 1394

احمد آذرکمان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - برف:

( برفِ نوبار )
می گَم کدوم سیاهیه که بتونه از پسِ تضادِ با سپیدیِ برفِ نوبار بر بیاد ؟
انگار سال ها پیش بود یا شایدم دیروز ، درست یادم نیست فقط یادم هست که یه تابلو دیدم که همه یِ هدفِ نقاشش در اُوُردنِ کُنتِراستِ یه پیشاب ِ زرد رنگ بود روی سپیدی یه برفِ نوباری که ضرب الاجلی اتفاق افتاده بود . ولی چرا ذهنم تا حالا نقش اون تابلو رو تو خودش انبار کرده نمی دونم.
شاید اگه ندونم هم بهتره . چیزی که از این پرسش مهم تره به نظرم اینه که بگم الان دوست دارم از خودم بپرسم برف نوبار از کدوم صفتِ خدا سرچشمه گرفته و می گیره ؟
نه این هم مهم نیست فقط باید حالا توی این دقیقه به خودم اجازه بِدَمِ که خاطره هامو تَر کُنم و ذهنم رو چند ورق بزنم جلو و برسم به جایی که از مَلَک الشُعرایِ بهار بپرسم به تن گنبد گیتی _ دماوند _ یه برف نازک و تورتوری بیش تر می آد یا یه برف ضخیم و قَطور ؟
دلم نمی خواد به تَهِ ذهنم برسم ولی نمی دونم چرا حس می کنم تَهِ ذهنم یه روز یِه برف نوبار بی مقدمه می آد و شرم گاهِ خورشید رو تا اَبد می پوشونه ولی این فقط یه حسه یه قضیه یِ ریاضی نیست که بتونم اثباتش کُنم .
عجله نَکُن چیزی نگذشته از برف نوباری که از صدای احمد شاملو بیرون اومده ، برف نوبهاری که باید خیلی سنگین بباره تا از پس اون تُنِ صدایِ عظیم الجثه بر بیاد .
چی فکر می کنی بین برفِ صبح یا برفِ شب ، امتیاز رو به کدومش می دی ؟ ولش کُن برفِ پالتویِ خیالت رو جلو آتیشی که با اشیای بیهوده گرم و روشنه بتِکون .
" احمد آذرکمان _ بیستم آبان "

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

منتقدان تاریخ روایت استر را روایتی تاریخی نمی شمارند. من هم دیده ام که گویی آن روز هم روز 13 بدر بوده که رسم از خانه بیرون رفتن در این روز هم از آنجاست. سرور گرامی درستی این روایت حتمی نیست و قضاوت در مورد آن بسیار دشوار. برای همین جریان آن "کشتار" نوشته نشد!
با احترام!

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

?Sprechen Sie deutsch

کمال در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۴۵:

جمع آن: 5773

محدث در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

:)
Löwen fangen keine Mäuse

بیبسواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

جناب بیدار،
تقیه فرمودید !! جان کلام و مناسبت جشن پوریم ( قرعه) اینجاست که مردخای با توطیه استر را وادار میکند تا اجازه قتل عام ایرانیان را از پادشاه بگیرد . دلیل ان اینکه گویا هامان قصد کرده است یهودیان را بکشد و برای انتخاب روز قرعه انداخته است!!!، و همان روزکه عید پوریم کلیمیان است از قرعه به دست آمده است!!
پادشاه اجازه میدهد و در پنج روز 75800 ( هفتادو پنج هزار و هشتصد تن ایرانی بی گناه را به پاداش آزادیشان به دست کورش از دم تیغ میگذرانند.
جشن پوریم یادبودآن کشتار ددمنشانه است.

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

دوست عزیز شما اغراق میفرمایید. فارسی برای حقیر یک زبان خارجی هست، هر چند که در مورد استر و مردخای مطالعات کمی داشتم که مناسبتش با این شعر فقط اینست که بسیاری از مفسران قرآن میپندارند که ذوالقرنین که نامش در قرآن مجید به نیکی آمده همان کوروش کبیر میباشد. کوروش کبیر وقتی بابل را فتح کرد به یهودیانی که در اسارت بابلیان بودند اجازه داد تا به وطن خود بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند در همان زمان تعدادی از یهودیان به ایران آمده و وارد دستگاه حکومتی شدند و کم کم افکار خود را وارد حکومت ایران کردند
بر اساس داستانی در تورات، خشایار شاه در روز جشن تاجگذاری در حال مستی از ملکه وشتی میخواهد در برابر مردان بیاید تا زیبایی او را به رخ مهمانان بکشد. اما ملکه به دلیل حجب و حیا و عفت ایرانی اش قبول نمی کند و به همین دلیل پادشاه خشمگین شده و تصمیم می گیرد شخص دیگری را به عنوان ملکه انتخاب کند. در این بین یک دختر یهودی به نام هدسه (استر) مورد توجه شاه قرار می گیرد و به عنوان ملکه انتخاب می شود. ملکه ابتدا با همکاری پسر عمویش مردخای که قیم او نیز هست؛ هامان وزیر خشایارشاه را برکنار کرده و به همراه 12 پسرش می کشند و مردخای را جانشین وی می کنند.
یکی از بخش های پایانی کتاب مقدس یهودیان که در دوره هخامنشی نوشته شده؛ دفتری است به نام "اِستِر" که در پارسی باستان به معنی "ستاره" بوده است. اعمال استر و مردخای موجب جشنی با عنوان جشن پوریم برای یهودیان شده است.
منتقدان تاریخ روایت استر را روایتی تاریخی نمی شمارند. نخست اینکه هیچ سندی تاریخی در دست نیست که نشان دهد شاهان هخامنشی ملکه ای به نام استر داشته اند. بااین همه پاره ای اشارات تاریخی و توصیف هایی که از اوضاع دربار شاهان هخامنشی شده و برخی دیگر از اطلاعات مندرج در این کتاب می تواند برای مورخ مورد استفاده قرار گیرد.
آرامگاه یا بقعه استر و مردخای، مقبره‌ای در همدان متعلق به قرن سوم هجری قمری است که به نظر می‌رسد در سده هفتم تجدید بنا شده‌ است. آرامگاه استر و مردخای جزء مهم‌ترین زیارتگاه های یهودیان ایران و جهان می باشد. وجود این زیارتگاه، عامل مهمی در شکل گیری و تداوم حضور جامعه یهودی در همدان بوده است.
با احترام فراوان!

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام:

بیت چهارم رو تقدیم میکنم به همه کسایی که هنوز سایه پدر بالا سرشونه ولی متاسفانه قدر و احترامشو نگر نمیدارن، که تا فرصت هست رو سرشون بذارنشون.

حمید زارعی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

وزن غزل اشتباه قید شده
وزن غزل در اصل اینه
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

حمید زارعی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:

وزن این غزل اشتباه قید شده
وزن غزل
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
هست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

حجت اله در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت:

من عاشق این شعر از سعدی هستم ... ایول دمتون گرم

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مباهات و نکوهش حسودان:

بسم الله الرحمن الرحیم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر رمل مثمن مقصور
من همی در هند معنی راست هم چون آدمم/وین خران در چین صورت کوژ چون مردم گیا
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش/وین دو دعوی را دلیلست از حدیث مصطفا
اشاره دارد به دو حدیث معروف و مشهور:
الشعراء امراء الکلام
ان لله کنوزا تحت العرش مفاتیحه السنة الشعراء
حسین اسدی، احسنت آفرین، صحیح فرموده اید.
بمنه و کرمه

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۵:

بسم الله الرحمن الرحیم
بیت اول: مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟/ای خانه‌برانداز تو را خانه کدام است؟
گویا در این بیت روی سخن با باری‌تعالی جل اسمه می‌باشد. اقلا سه بیت اول این غزل قطعا در وحدت است. صائب به باری‌تعالی عرض می‌کند که بالاخره خانهٔ تو کجاست؛ کعبه یا بتخانه‌؟ ای کسی که اصالتا خانه را قبول نداری و در آن نمی‌گنجی، و‌ ای کسی که خانمان عاشقان خود را برمی‌اندازی تا غیر تو به هیچ چیزی و هیچ کسی دل نسپارند، خانهٔ خود تو کجاست؟ خانه‌برانداز کسی است که همه چیز را به باد می‌دهد، خواه از خود باشد خواه از دیگری، کنایه است از معشوق.
جنابش می‌فرماید:
وحشت‌آباد بود در نظر من شهری/که به هر کوچهٔ او خانه‌براندازی نیست
یا:
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست/آخر‌ ای خانه‌برانداز سرای تو کجاست؟
و:
شده یک شهر به امید خرابی معمور/تا که را جلوهٔ او خانه‌برانداز شود
بیت دوم: در دیدهٔ یکتایی ما خال دویی نیست/زنّار چه و سبحه صد دانه کدام است؟
خال کنایه از وحدت ذات مطلقه است. دویی نیز یعنی اثنینیت و دو تا بودن. می‌فرماید که در چشم وحدت‌بین ما، ذات مطلقه دو تا نمی‌شود؛ با این وجود مرا به زنار و تسبیح مشغول مکن و بگذار با خود تو باشم.
زنار رشته‌ای است که مسیحیان صلیب را با آن به گردن خود می‌آویختند؛ نشانه‌ای بوده برای تمییز مسلمان از مسیحی در بلاد اسلامی. و یا رشته‌ای (شالی) بوده که ارامنه بر کمر می‌بستند تا از مسلمانان شناخته شوند. به هر روی به هر خطی نیز زنار می‌گویند؛ مثل خطی که در پیاله به واسطهٔ پر شدن شراب بالا می‌آید. در این بیت‌‌ همان رشتهٔ مسیحیان مراد است.
زنار بستن در عهد صفوی نشانی بوده بر بیم و تهدید حاکم و یا حکام شرعی که تقریبا‌‌ همان پادشاهان بوده‌اند. و این بدین صورت بوده است که هر تهیدستی که از رنج جهان به ستوه می‌آمد زنار می‌بست و آشکار می‌شد؛ بدین معنی که اگر به دادم نرسید از اسلام دست کشیده، مسیحی خواهم شد. اگر این کار به غیرت حاکم برمی‌خورد به داد وی می‌رسید:
پناه از چشم فتانش به زلفش می‌برم صائب/که بر هر کس ستم زور آورد زنار می‌بندد
معنی بیت دوم غزل در بیتی دیگر از غزلی دیگر آمده است:
دویی نبود میان کفر و دین در عالم وحدت/دل تسبیح از بگسستن زنار می‌ریزد
نکتهٔ دیگری که در این بیت هست این است که وجود خال در چشم باعث ایجاد اختلال در بینایی می‌شود. خال دویی تعبیری است عرفانی و علمی.
بیت سوم: از کثرت روزن نشود مهر مکرّر/ای کج‌نظران کعبه و بتخانه کدام است؟
می‌فرماید که با تکثیر روزن (منفذ سقف که در قدیم رایج بوده است و امروزه هنوز در روستا‌ها کاربرد دارد) نمی‌توان آفتاب را تکثیر کرد؛ آفتاب یکی است. یعنی آفتاب اگر از منافذ متعددی بر تو بتابد باز هم واحد است.‌ ای کسانی که دید کج و ناقصی دارید و احول هستید، کعبه و بتخانه در برابر وحدت الله تعالی چیستند که شما این‌قدر بر سر آن‌ها دعوا می‌کنید و گرفتار دویی شده‌اید؟ باید دقت شود که مقصود صائب کوچک شمردن بیت الله الحرام نیست، بلکه می‌خواهد به وحدت و عظمت الله تعالی متذکر شود و بگوید که اگر با چشم کج و نگاه زشت و غیروحدتی بنگری کعبه هم برای تو‌‌ همان بتخانه است. و شاید کج‌نظر کسی است که وقتی جهتی را برای دیدن اراده می‌کند باید صورت را به جهتی دیگر بگیرد تا بتواند سمت مورد اراده را ببیند؛ این نوعی اختلال در دید است که شاید در قدیم رواج بیشتری داشته است. اما در این بیت از این جهت که صائب کعبه و بتخانه را آورده و ارادهٔ نشان دادن دویی کرده است، احتمالا کج‌نظر‌‌ همان احول معنی بدهد؛ لوچ و دوبین.
کج‌نظری را جنابش در بیت دیگر آورده است:
از کمان توست هر تیری که در دل می‌خلد/راست شو، از تیر طعن کج‌نظر آسوده باش
بیت چهارم: گر چاک گریبان نکند راهنمایی/طفلان چه شناسند که دیوانه کدام است؟
می‌فرماید که اگر گریبان پاره دیوانه را از سایرین متمایز نکند، کودکان از کجا می‌توانند دیوانه را بشناسند؟
امروزه که مراکز متعددی برای نگهداری مجانین تأسیس شده است، کمتر در شهر مجنونی دیده می‌شود. اما در قدیم هرچند محابسی نیز برای دیوانگان وجود داشته است، دیوانگان در شهر نیز دیده می‌شدند. صائب می‌فرماید:
دیوانه‌ای به‌تازگی از بند جسته است/این مژده را به حلقهٔ طفلان که می‌برد؟
گویا این‌طور بوده که کودکان با دیدن دیوانه‌ای او را دنبال می‌کردند و با سر و صدایی که ایجاد می‌کردند و با سنگ زدن به دیوانه بیچاره، موجبات عیش خود را فراهم می‌کردند.
بیت پنجم: عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد/سیلاب نپرسد که در خانه کدام است
می‌فرماید که عشق ملزم به رعایت آداب نیست. آداب را رعایت کردن نوعی تکلف است. هر وقت کسی می‌خواهد وارد خانه‌ای بشود ادب حکم می‌کند که از در خانه وارد شود. یعنی وجود درب منزل این حکم را می‌انگیزد که انسان از در وارد شود؛ وادخلوا البیوت من ابواب‌ها. اما عشق این را قبول ندارد؛ لذا از هر جایی که بخواهد وارد می‌شود. صائب برای تثبیت فرمودهٔ خود مثالی می‌زند: سیلاب هنگامی که می‌خواهد وارد جایی بشود، از در خانه سراغ نمی‌گیرد. عشق به سیلاب تشبیه شده است. صائب تکلف را مناسب عشاقان هم نمی‌داند:
تکلف نیست در گفتار، رند لاابالی را/چنانت دوست می‌دارم که عاشق شعر حالی را
سیلاب آبی است روان که تیره و ناصاف باشد و خانه‌برانداز. صائب می‌فرماید:
عشاق را خرام تو از خویش می‌برد/سیل بهار هرچه کند پیش می‌برد
یا:
اشک از غبار خاطر من ره برون نبرد/زین گرد سیل خانه‌برانداز نگذرد
و:
سیل دریادیده هرگز برنمی‌گردد به جوی/نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
تشبیه عشق به سیلاب نکته‌ای هم دارد و آن این است که عشق در آغاز ممکن است کدر باشد، شفاف نباشد و پر از سنگ و کلوخ و مشقت باشد، اما وقتی ویران کند و آرام بگیرد صاف خواهد شد. در کل می‌فرماید که عشق از آن راهی که تو تعیین می‌کنی وارد نخواهد شد؛ چرا که سیلاب وقتی سرازیر می‌شود از هر راهی که بخواهد وارد می‌شود.
بیت ششم: گر روی دلی از طرف شمع ندیده است/صائب سبب جرأت پروانه کدام است؟
می‌فرماید که لابد شمع روی خوشی به پروانه نشان داده است و لابد التفاتی به وی نموده است که پروانه این‌قدر بی‌مهابا و گستاخ به گرد شمع می‌گردد. روی دل کنایه از توجه و التفات است:
صائب مطلب روی دل از کس که در این عهد/رویی که نگردد ز کسی روی کتاب است
یا:
ندیدم روی دل از هیچ کس غیر از سخن صائب/به لوح آفرینش چون قلم چندان که گردیدم
و:
روی دل با همه کس در همه جا داشته‌ای/در پس پردهٔ نیرنگ، چها داشته‌ای؟
بمنه و کرمه

روفیا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

فرو ریختن خاکستر بر سر بایزید بی درنگ او را به یاد آتش می اندازد!!
که ای نفس من در خور آتشم
ز خاکستری روی در هم کشم؟
عارف کسی است که هر پدیده ای او را به یاد خدا می اندازد و زمینه بازگشت او به سوی خدا را فراهم می آورد. و این همان مفهوم حقیقی توبه یا بازگشت به اصل یا return است.
تناظر خاکستر به آتش مانند تناظر توبه به دوزخ است.
بازگشت به سوی اصل و حق و عدالت و درستی و زیبایی و نیکویی نسبت به زندگی در دوزخ به همان اندازه آسان است که تحمل خاکستر نسبت به آتش!
شگفتا از خوی سرکش آدمی که آتش را بر خاکستر برمی گزیند!
شگفت آورتر اینکه مسیحیان نیز چهل و شش روز قبل از عید پاک چله روزه دارند که روز نخست آن چهارشنبه خاکستر یا چهارشنبه توبه یا ash Wednesday نام دارد که در آن خاکستر بر پیشانی می مالند.
عجیب نیست که آنها نیز شباهت ظریف بین ریختن خاکستر بر سر و حقیقت توبه را دریافته بودند.
آیا بنیانگزاران مراسم چهارشنبه خاکستر داستان بایزید سعدی را خوانده بودند یا سعدی مناسبت چهارشنبه خاکستر را می شناخت؟
یا حقیقت واحدی چونان پری بر هر دو تابیده بود؟

بیبسواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او:

جناب بیدار،
شما کله گویا با عهد عتیق و جدید آشنایی کامل دارید
چه میشود داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید.
اجر شما با مولا علی

بیبسواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

جناب همیشه بیدار،
شما که گویا به عهد عتیق و جدید و جمله نوشته های آنها آشنایی و دسترسی دارید امیدوارم داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید.
اجرتان با مولا علی

۱
۴۰۵۰
۴۰۵۱
۴۰۵۲
۴۰۵۳
۴۰۵۴
۵۴۷۰