گنجور

حاشیه‌ها

نوید بیاض در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۱:

رفتنت آبشار را ماند
چه دلهای بیمار را ماند
رفته رفته به سویم چو دیدی
در دلم انتظار را ماند
از صباح تهفهء دارم ای دوست
بوی زلف آن یار را ماند
آن نخستین نگاه خموشش
در خزانم بهار را ماند
رفت و هرگز نگفت بر سر من
آن چه شبهای تار را ماند
جز فراق بیش چیزی ندیدم
کز عشقش یادگار را ماند
قسمتم بود و حرفی ندارم
که چنین روزگار را ماند

امیر در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶:

ارزش عمررا میخواهد بیان کند که تکرارشدنی نیست وقتیکه میگویند عمرطلاست قیاس کوچکی است طلا درعین اینکه کمیاب گران بهاست ولی بازیافتنیست ولی عمریک باراست وهرگز پیدانمشود

احمد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

فقط محسن چاووشی از پس این شعر زیبا برمیاد صدا محزون و عالیه چاووشی معرکس
اینقدر با این آهنگ گریه کردم!!!!

شایان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد مارا
لطفا تصحیح شود

شایان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:

منظور خیام اینه که عشق به معشوق حقیقی و عشق ورزی به خدا خیلی برتر از بهشت و پاداش است.و در این جهان. مست عرفان باش.خدا اینده را بهتر می داند

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۱ - پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش:

گفت من سوزیده‌ام زان آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی
خرگوش گفت من از اتش ترس از ان شیر در چاه میسوزم
مگر مرا در اغوش بگیری تا من احساس امنیت کنم
تا به پشت تو من ای کان کرم
چشم بگشایم بچه در بنگرم

تا در اغوش تو ای منبع و مخزن بزرگواری من بتوانم چشمم را باز کنم و در چاه نگاه کنم
خرگوش با مهارت خاصی شیر را کور از واقعیت میکنه تا به هدف خودش برسه و بتونه نقشه اش را عملی کنه

نجمه برناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خونخوری حجیج را
حجیج ممال حجاج (حجاج بن یوسف ثقفی که مظهر خونریزی و بی رحمی است )منظور از آن گیج : مارگیر است
در بیت :ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
مفهوم : این بیت از زبان جمادات است که خطاب به ما می گویند ما می شنویم ، می بینیم و صاحب هوش هستیم اما در این دنیا خاموش هستند و در آخرت به اذن خداوند به عنوان شاهد به حرف می آیند . و اشاره به آیه قران دارد .
حتی اگر خداوند اذن دهد در این دنیا جمادات که موجودات ساکن هستند به حرکت در می آیند همچون عصای موسی که تبدیل به مار شد و سنگ در دستان حضرت محمد (ص) سلام می کند و یا آتش تبدیل به گلستان می شود و این نشان از هوش جمادات است .

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸۹:

سانا ازکدوم منبع این شعرمن دراوردی رو تهیه کردی

S J در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:

گفت پیغامبر که چون کوبی دری--------> پیغمبر
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر--------> شر و شور

V.R.N در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
عاشق، پاک و طیب از هر گونه شرک و شهوتی است در نگاه عاشق، معشوق است که با چشم عاشق ،خویش را مینگرد ، کنت سمعه و بصره
نگاه عاشق با دیگر نگاهها متفاوت و متمایز است، او همه جا و در همه چیز فقط معشوق را مینگرد و بس
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در دشت نشان روی زیبای ته وینم
عاشق لحظه ای چشم از معشوق خویش برنمیدارد
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
دل عاشق ،آهوی گریزپایی است که به هر دامی گرفتار نمی آید و از پی هر نظر به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
دل عاشق جز به دام معشوق ازلی صید نشود و خال هندوی معشوق دانه ای است ،که عاشق را گرفتار دام عشق میکند
عاشق گریزپای چون گرفتار آمد همه هستی خویش حتی آرزوهایش را هم به پای معشوق فدا میکند تا به وصال او رسد
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
می باقی شرابی است که عاشق را مست معشوق باقی میکند ، که هوالباقی
چنین شرابی فراتر از بهشت و نعیم بهشتی است ، شراب طهوری است که از هر کثرتی وتفّرقی مبرّا است ، و سقاهم ربهم شراباَ طهورا
هر گاه و هر جا ،چو با حبیب نشینی و باده پیمایی، می باقی نوشی و بهشت را در حسرت خویش بسوزانی که اینک مست روی دوستی و نقد حال را به وعده فردا ندهی
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعده ی فدای زاهد را چرا باور کنم
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
جلوه های حسن معشوق در صورت مهرویان و در افعال ایشان از عاشق شیدا دلبری ها کند و ناله و افغان از درون جانشان برآرد و طاقت و صبر از کفشان برباید
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ همه را جامه دران نعره زنان میداری

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
عاشق راستین و کامل ، معشوق است
اوست که عاشق ترین است و همه عشق است و بی نیاز از غیر
اما عاشق هنوز اسیر خویش است و تا معشوق فرسنگها فاصله دارد
عاشق باید از میان برخیزد، تا همه معشوق باشد و لاغیر
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
جمال یار بی نیاز است از عشق ورزیدن عاشقی که هنوز از خویش نرفته است و به دنبال حظ خویش و آب و رنگ و خال و خط معشوق است
جمال معشوق عین زیبایی و منبع و اصل هر زیبایی است
عاشق تا وقتی معشوق را از پس پرده ها و حجابهای خویش مینگرد در واقع خویش را مینگرد واز لقاء دوست بی بهره است تا عاشق در حجاب است و از پس پرده به معشوق مینگرد از وصال خبری نیست و چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من و اینجا معشوق است که میماند
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا
حسن دوست مطلق است و بی نیاز از آ ب و رنگ و خال و خط ، لیکن تجلی حسن در نظر عاشق روزافزون و وابسطه است به شدت حرارت عشق در وجود عاشق
حسن و عشق مترتب بر یکدیگر ند ، هر چه عشق شعله ورتر شود ، حسن نیز افزونتر متجلی میشود وتا آنجا ادامه می یابد که عاشق را از خویش به کلی فارق و به لقاء معشوق واصل نماید
پرده دری صفت بارز عشق است و آنکه در پرده عصمت ، دامن خویش از بلا مصون داشته و در کنج عافیت خزیده است تا به حسن دوست ننگرد و دل به دریای مواج عشق نزند ، عاشق نشود و از پوسته خویش بیرون نیاید و از وصل دوست طرفی نیابد
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
محبوبم عاشقان تو شراب تلخ را هم گوارا و شیرین مینوشند ، مستان تو باده ای از لبان لعلت نوشیده اند که کامشان تا ابد شیرین و جانشان تا قیامت مست آن باده است ، هر تلخی در کامشان به شیرینی و هر زهری در دریای وجودشان به شربتی گوارا مبدل میشود و زبان جزبه مدح و ثنای محبوب نتوانند که بگشایند
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
سخنی که از دهان ساقی برآید از جنس جان است و لاجرم بر جان نشیند ، آنکه سروپا گوش است و محیای شنیدن ، لایق نوشیدن است و هم اوست که راه به کوی دوست خواهد برد

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
معمای هستی و راز دهر بر کسی آشکار نگردد ،جز بر عاشقان یار
تا رسیدن به قله عشق توشه ای مهیا باید از مطرب و می ،دو زاد راهی که عشاق بواسطه گدایی از در میکده عشق طلب کنند و تا سرمنزل مقصود عشاق را همراهی کند
حکمت که زاییده عقل است کجا تواند که وادی عشق را درنوردد و به حرم وصل دوست راه یابد
زاد راه حرم وصل نداریم مگر به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
آنکه از دوست بگوید و برای دوست بسراید ، فلک را به وجد ی آورد که به شکرانه گوهرهای خویش نثار وی کند

امید زمانی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

نقد استاد مؤید شیرازی را بر خوانش استاد شجریان اینجا ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی

V.R.N در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

علی رضایی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

جناب آقا میثم
در مصراع دوم بیت ششم همان شد درست است و بود وزن شعر را به هم می ریزد. درست شد یعنی صادق آمد

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۱ - پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش:

شیر گفتش تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص کاینستم غرض
شیر به اندرزهای پیشین خرگوش توجه نکرد و گفت من میخوام بفهمم چرا اینقدر پریشانی و نگرانی و دلیل این عقب کشیدنت را بازگو کن
گفت آن شیر اندرین چه ساکنست
اندرین قلعه ز آفات آمنست
خرگوش گفت ان شیر در این چاه سکونت دارد ودر این قلعه از همه بلاها و افت ها در امان است

سیاوش بابکان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

روفیای گرامی،
فروتنی می فرمایید، و
"فروتن بود هر که دارد خرد"
باری دیو و دبیری و....
نوروز نامه: " دبیری مردم را از مردمی به فرشتگی میرساند، و دیو را از دیوی به مردمی "
در مرزبان نامه : " دیو آزموده به از مردم نا آزموده "
و شیخ رندانه : " دیو خوشروی به از حور گره پیشانی"
( شاید ترش روی )
میبینید کد همیشه مانای نا خوشی ندارد
دیو انگور، دیو جامه ،و..
سپاس و پوزش از گستاخی

شمس شیرازی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

تازگی و طراوت ، گر چه بیش و کم هم مانایند.

شمس شیرازی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

اینکه ذکر جمیل سعدی در افواه عام و خاص افتاده است، و صیت سخنش در بسیط زمین گسترده؛
نه از آن روست که دررعایت وزن و قافیه و دیگر صنایع کلام استاد بوده است، که همه در تازگی طراوت سخن اوست، به روزگار خویش، امروز و هم در روزگاران که بیاید.
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
مگر خیام، گمان نمی برم کس چنین شاعرانه، استادانه، عبرت آموز ، ساده و همه فهم از دگرگونی و فرسایشی که در بستر زمان جاری است، سخن گفته باشد.
عشق که جای خود دارد.
شب عاسقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح بازباشد
تا جهان هست، ( که تا عشق هست جهان هست)
همواره شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد.

آریایی فر در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۳ - حکایت سلطان تَکِش و حفظ اسرار:

درود بر استاد سخن سعدی شیرین کلام
من این حکایت را بسیار دوست دارم ، و همیشه فکر می کنم سعدی خیلی رئال تر از حافظ و مولوی و عطار است و بیشتر در بسط عقل کاراست.

هنگامه حیدری در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

درود بر همه ی عزیزان.
ابتدا شادمانی خود را از این که دوستان عزیز وقت می گذارند و نگارش صحیح یک واژه را با هم بررسی می کنند ابراز می کنم.
در باب این که آیا این واژه سخن است یا سخی دوستان دلایل زیادی آوردند که من فهرسست وار نکاتی عرض می کنم:
1- استناد به نسخه ی مرحوم نیکلسون کردند و استاد فروزانفر و شفیعی کدکنی را متهم به پخته خواری. که از روی دست ایشان نوشته اند. تا اینجا قبول. اصلا به فرض استاد فروزانفر و استاد شفیعی حرف به حرف از روی دست نیکلسون کپی برداری کرده باشند. غیر از آن است که هر دو از ادیبان صاحب نام این مرز و بومند و تشخیص کرده اند که سخن خوشتر نشسته است تا سخی؟
2- دوستان استناد به نسخه ای از مرحوم فروزانفر کرده اند که در آن سخی آمده است . آیا غیر از این است که در چاپ های بعدی وظیفه ی نویسنده رفع اشکال های نسخه ی قبلی است. در کلیات شمسی که من در اختیار دارم - جزو پنجم ص 65 دوره ی ده جلدی چاپ انتشارات امیرکبیر - چاپ سوم 1363 ،سخن آمده است نه سخی.
3- در گزیده ی غزلیات شمس استاد شفیعی کدکنی با نام در عشق زنده بودن ، انتشارات سخن چاپ اول 1388 ص 239 سخن آمده است.
4- با توجه به آن که مکرر دوستان پرسیدند به فرض سخی صحیح باشد این مصراع چه مفهومی را دربرخواهد داشت، دوستانی که بر سخی بودن اصرار داشتند پاسخ قانع کننده ای ندادند.
5- با توجه به دو واژه ی شمع و شکر یا در برخی نسخ شهد و شکر به نظر شما این از مولانا بعید نیست که تا این حد بی سلیقگی به خرج دهد که قبل از دو واژه ای که با حرف شین شروع می شود صفتی با حرف سین بیآغازد که واژآوایی کلام را به هم بریزد؟ مولانا دایره ی لغاتش محدود نبوده و گواهش چندین هزار بیتی است که سروده است پس اگر می خواست صفتی چون سخاوت را به کار گیرد به طور حتم آن را نیز با شین شروع می کرد.
6- از طرفی اگر سخن مگو را یک فعل مرکب هم به حساب آوریم بیت دارای معنی مستحکمی است." نزد من به غیر از شمع و شکر از هیچ چیزی سخن مگو". حالا سخی مگو را یک نفر برای من معنا کند.
7- سخن مگو برای من فارسی زبانِ اصطلاحا native ،واژه ی هضم شده ای است می شود که مستشرقی چون نیکلسون بزرگ در این باب اشتباه کرده باشد چون در نهایت زبان مادری اش که نبوده است.
8- مولانا شاعر دشوار گویی نیست اگر این مصراع متعلق به نظامی یا خاقانی بود شاید می شد پذیرفت اما مولانایی که دریای معرفت خود را به زبان مردم کوچه و بازار برای فهم بهتر آنان بیان می کند بعید است چنین پیچش هایی به زبانش بدهد.
9- رسم الخط ی و ن در کتابت قدیم بسیار به هم نزدیک بوده است . احتمال کتابت اشتباه کاتب هست.
10- در مسائل فقهی یکی از روش های تشخیص کردن صحیح از سقیم عقل گفته شده و سنت و اجماع و ....ولو مرحوم نیکلسون فرموده باشد سخی، عقل، سخن را می پذیرد و این دقیقا آن چیزی است که خدا ، رسول خدا، انبیا ، اولیا و بزرگانی چون مولانا و فردوسی از ما خواسته اند به کارگیری خرد و اندیشه . اگر اندیشه بر صحیح بودن سخن دلالت دارد- با احترام به مقام شامخ نیکلسون ایشان هر چه می خواهد بگوید وحی منزل که نیست اشتباه کرده است و عمرش کفاف نداده آن را تصحیح کند- پس همان صحیح است، مادامی که دلیل متقنی بر صحیح بودند سخی پیدا شود.

۱
۴۰۱۸
۴۰۱۹
۴۰۲۰
۴۰۲۱
۴۰۲۲
۵۴۷۴