آن قتیل فی الله فی سبیل الله آن شیر بیشهٔ تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقهٔ دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بیقرار و شوریدهٔ روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود او را تصانیف بسیار است بالفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست مگر عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری و جملهٔ متأخران الاماشاءالله که او را قبول کردند و ابوسعید ابوالخیر قدس الله روحه العزیز و شیخ ابوالقاسم گرگانی و شیخ ابوعلی فارمدی و امام یوسف همدانی رحمةالله علیهم اجمعین در کار او سیری داشتهاند و بعضی در کار او متوقفاند چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری گفت: درحق او که اگر مقبول بود برد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند و بعضی گویند از اصحاب حلول بود و بعضی گویند تولی باتحاد داشت اما هر که بوی توحید بوی رسیده باشد هرگز او را خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد و هر که این سخن گوید سرش از توحید خبر ندارد و شرح این طولی دارد این کتاب جای آن نیست اما جماعتی بودهاند از زنادقه در بغداد چه درخیال حلول و چه در غلط اتحاد که خود را حلاجی گفتهاند و نسبت بدو کردهاند و سخن او فهم ناکرده بدان کشتن و سوختن به تقلید محض فخر کردهاند چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را اما تقلید در این واقعه شرط نیست مرا عجب آمد از کسی که روا دارد که از درختی اناالله برآید و درخت در میان نه چرا روا نباشد که از حسین اناالحق برآید و حسین در میانه نه و چنانکه حق تعالی به زبان عمر سخن گفت: که ان الحق لینطق علی لسان عمر و اینجا نه حلول کار دارد و نه اتحاد بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگر است و حسین منصور ملحدی دیگر است استاد محمدزکریا و رفیق ابوسعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد و ابوعبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم و حسین را عقل او هلاک کرد اگر او مطعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی و ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود ودر بیان معرفت و توحید و در زی اهل صلاح و در شرع و سنت بود و این سخن ازو پیدا شد اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند نه ازجهت مذهب و دین بود بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد چنانکه اول به تُستَر آمد به خدمت شیخ سهل بن عبدالله و دو سال در صحبت او بود پس عزم بغداد کرد و اول سفر او در هجده سالگی بود پس به بصره شد و به عمرو بن عثمان پیوست و هژده ماه در صحبت او بود پس یعقوب اقطع دختر بدوداد بعد از آن عمربن عثمان ازو برنجید از آنجا به بغداد آمد پیش جنید و جنید او را به سکوت و خلوت فرمود چندگاه در صحبت او صبر کرد پس قصد حجاز کرد و یک سال آنجا مجاور بود بازبه بغداد آمد با جمعی صوفیان به پیش جنید آمد و از جنید مسائل پرسید جنید جواب نداد و گفت: زود باشد که سرچوب پارهٔ سرخ کنی گفت: آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم توجامهٔ اهل صورت پوشی چنانکه آنروز که ائمه فتوی دادند که او را بباید کشت جنید در جامهٔ تصوف بود نمینوشت وخلیفه گفته بود که خط جنید باید، جنید دستار ودراعه درپوشید و به مدرسه شد و جواب فتوی که نحن نحکم بالظاهر یعنی بر ظاهرحال کشتنی است و فتوی بر ظاهر است اما باطن را خدای داند بس حسین از جنید چون جواب مسائل نیافت متغیر شد و بیاجازت بتستر شد و یک سال آنجا بود و قبولی عظیم پیدا شد و اوهیچ سخن اهل زمانه را وزنی ننهادی تا او را حسد کردند عمروبن عثمان در باب اونامهها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم اهل آن دیار قبیح گردانید و او را نیز از آنجا دل بگرفت جامهٔ متصوفه بیرون کرد و قبا درپوشید و بصحبت ابناء دنیا مشغول شد اما او را از آن تفاوتی نبود و پنج سال ناپدید شد ودر آن مدت بعضی به خراسان و ماوراءالنهر میبود و بعضی به سیستان باز باهواز آمد واهل اهواز را سخن گفت: و به نزدیک خاص و عام مقبول شد و از اسرار خلق سخن میگفت. تا او را حلاج الاسرار گفتند پس مرقع درپوشید و عزم حرم کرد و در آن سفر بسیار خرقه پوش با او بودند چون به مکه رسید یعقوب نهرجوری به سحرش منسوب کرد پس از آنجا باز به بصره آمد باز باهواز آمد پس گفت: به بلاد شرک میروم تا خلق به خدای خوانم به هندوستان رفت پس به ماوراءالنهر آمد پس به چین افتاد و خلق را به خدای خواند و ایشان را تصانیف ساخت چون بازآمد از اقصاء عالم بدو نامه نوشتندی اهل هند ابوالمغیث نوشتندی و اهل خراسان ابوالمهر و اهل فارس ابوعبدالله و اهل خوزستان حلاج الاسرار اهل بغداد مصطلم میخواندند و در بصره مخبر پس اقاویل دروی بسیار گشت بعد از آن عزم مکه کرد و دو سال در حرم مجاور شد چون بازآمد احوالش متغیر شد و آن حال برنگی دیگر مبدل گشت که خلق را به معنی میخواند که کس بر آن وقوف نمییافت تا چنین نقل کنند که او را از پنجاه شهر بیرون کردند و روزگاری گذشت بروی که از آن عجبتر نبود و او را حلاج از آن گفتند که یک بار بانبار پنبه گذشت اشارتی کرد در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر شدند.
نقلست که در شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و برخود لازم داشتی گفتند در این درجه که توئی چندین رنج چراست گفت: نه راحت درحال دوستان اثر کند و نه رنج که دوستان فانی صفتاند ونه رنج در ایشان اثر کند ونه راحت.
نقلست که در پنجاه سالگی گفت: که تاکنون هیچ مذهب نگرفتهام اما از هر مذهبی آنچه دشوارتر است بر نفس اختیار کردهام وامروز که پنجاه سالهام نماز کردهام وهرنمازی غسلی کردهام.
نقلست که در ابتدا که ریاضت میکشیدی دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود روزی بستم ازوی بیرون کردند گزندهٔ بسیار دروی افتاده بود یکی از آن وزن کردند نیمدانک بود.
نقلست که یکی به نزدیک او آمد عقربی دید که گرد او میگشت قصد کشتن کرد حلاج گفت: دست از وی بدار که دوازده سالست که تا اوندیم ماست و گرد ما میگردد.
گویند رشید خرد سمرقندی عزم کعبه کرد در راه مجلس میگفت: روایت کرد که حلاج با چهارصد صوفی روی به بادیه نهاد چون روزی چند برآمد چیزی نیافتند حسین را گفتند ما را سر بریان میباید گفت: بنشینید پس دست از پس میکرد وسری بریان کرده با دو قرص به یکی میداد تا چهارصد سر بریان هشتصد قرص بداد بعد از آن گفتند ما را رطب میباید برخاست و گفت: مرا بیفشانید رطب از وی میبارید تا سیر بخوردند پس در راه هرجا که پشت بخاربنی باز نهادی رطب بارآوردی.
نقلست که طایفهٔ در بادیه او را گفتند ما را انجیر میباید دست در هواکرد و طبقی انجیر تازه پیش ایشان بنهاد و یکبار حلوا خواستند طبقی حلوا به شکر گرم پیش ایشان بنهاد گفتند این حلوا در باب الطاق بغداد باشد گفت: ما را بغداد و بادیه یکی است.
نقلست که یکبار در بادیه چهار هزار آدمی با او بودند تا کعبه و یک سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه تا روغن از اعضاء او بر آنسنگ میرفت پوست او بازبشد و او از آنجا نجنید و هر روز قرصی و کوزهٔ آب پیش او آوردندی او بدان کنارها افطار کردی و باقی برسرکوزهٔ آب نهادی و گویند که کژدم در ایزار او آشیانه کرده بود پس در عرفات گفت: یادلیل المتحیرین و چون دید که هرکس دعا کردند اونیز سر بر تل ریگ نهاد و نظاره میکرد چون همه بازگشتند نفسی بزد و گفت: پادشاها عزیزا پاکت دانم پاکت گویم از همه تسبیح مسیحان و از همه تهلیل مهلان و از همه پندار صاحب پنداران الهی تو میدانی که عاجزم ازمواضع شکر تو بجای من شکر کن خود را که شکر آنست و بس.
نقلست که یک روز در بادیه ابراهیم خواص را گفت: در چه کاری گفت: در مقام توکل توکل درست میکنم گفت: همه عمر در عمارت شکم کردی کی درتوحید فانی خواهی شد یعنی اصل توکل در ناخوردن و تو در همه عمر در توکل در شکم کردن خواهی بودن فنا در توحید کی خواهد بود.
و پرسیدند که عارف را وقت باشد گفت: نه از بهر آنکه وقت صفت صاحب است و هر که با صفت خویش آرام گیرد عارف نبود معنیش آنست که لی مع الله وقت پرسیدند که طریق به خدای چگونه است گفت: دو قدم است و رسیدی یک قدم از دنیا برگیر و یک قدم از عقبی اینک رسیدی به مولی.
پرسیدند از فقر گفت: فقر آن است که مستغنی است از ماسوی الله و ناظر است بالله.
و گفت: معرفت عبارتست از دیدن اشیاء و هلاک همه در معنی.
وگفت: چون بنده به مقام معرفت رسد غیب بر او وحی فرستد و سر او گنگ گرداند تا هیچ خاطر نیاید او را مکر خاطر حق.
و گفت: خلق عظیم آن بود که جفاء خلق در تو اثر نکند پس از آنکه حق را شناخته باشی.
وگفت: توکل آن بود که در شهر کسی را داند اولیتر بخوردن ازخود نخورد.
و گفت: اخلاص تصفیهٔ عمل است از شوایب کدورت.
و گفت: زبان گویا هلاک دلهاء خموش است.
وگفت: گفتگوی در علل بسته است و افعال در شرک و حق خالی است از این جمله و مستغنی است قال الله تعالی و ما یؤمن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون.
و گفت: بصایر بینندگان ومعارف عارفان ونور علماء ربانی و طریق سابقان ناجی و ازل و ابد و آنچه در میان است از حدوث است اما این آنچه دانند لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.
وگفت: در عالم رضا اژدهایی است که آنرا یقین خوانند که اعمال هِژده هزار عالم درکام او چون ذره است در بیابانی.
و گفت :ما همه سال در طلب بلای او باشیم چون سلطانی که دایم در طلب ولایت باشد.
و گفت: خاطر حق آن است که هیچ چیزمعارضه نتواند کرد آنرا.
و گفت: مرید در سایهٔ توبه خود است و مراد در سایهٔ عصمت.
و گفت: مرید آنست که سبقت دارد اجتهاد او بر مکشوفات او و مراد آنست که مکشوفات او بر اجتهاد سابق است.
و گفت: وقت مرد صدف دریاء سینهٔ مرد است فردا این صدفها در صعید قیامت بر زمین زنند.
و گفت: دنیا بگذاشتن زهد نفس است و آخرت بگذاشتن زهد دل و ترک خود گفتن زهد جان.
نقلست که پرسیدند از صبر گفت: آنست که دست و پای برند و از دار آویزند و عجب آنکه این همه با او کردند.
نقلست که شبلی را روزی گفت: یا ابابکر دستی بر نه که ما قصدی عظیم کردهایم و سرگشتهٔ کاری شده و چنین کاری که خود را کشتن در پیش داریم چون خلق در کار او متحیر شدند منکر بیقیاس و مُقِرّ بیشمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او دیدند زبان دراز کردند و سخن او بخلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند از آنکه میگفت: اناالحق گفتند بگوی هوالحق گفت: بلی همه اوست شما میگوئید که گم شده است بلکه حسین گم شده است بحر محیط گم نشود و کم نگردد جنید را گفتند این سخن که منصور میگوید تأویلی دارد گفت: بگذارید تا بکشند که نه روز تأویل است پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او را پیش معتصم تباه کردند علی ابن عیسی را که وزیر بود بر وی متغیر گردانیدند خلیفه بفرمود تا او را به زندان برند، او را به زندان بردند یکسال اما خلق میرفتند و مسایل میپرسیدند بعد از آن خلق را از آمدن منع کردند مدت پنج ماه کس نرفت مگر یکبار ابن عطا و یکبار عبدالله خفیف و یکبار ابن عطا کس فرستاد که ای شیخ از این سخنی که گفتی عذرخواه تا خلاص یابی حلاج گفت: کسی که گفت، گو عذر خواه. ابن عطا چون این بشنید بگریست وگفت: ما خود چند یک حسین منصوریم.
نقلست که شب اول که او را حبس کردند بیامدند او را در زندان ندیدند جملهٔ زندان بگشتند کس را ندیدند شب دوم نه او را دیدند و نه زندان هر چند زندان را طلب کردند ندیدند شب سوم او رادر زندان دیدند گفتند شب اول کجا بودی و شب دوم زندان و تو کجا بودیت اکنون هر دو پدید آمدیت این چه واقعه است گفت: شب اول من به حضرت بودم از آن نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود از آن هر دو غایب بودیم شب سوم بازفرستادند مرا برای حفظ شریعت. بیائید و کار خود کنید.
نقلست که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی گفتند میگوئی که من حقام این نماز کرا میکنی گفت: ما دانیم قدر ما.
نقلست که در زندان سیصد کس بودند چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم گفتند چرا خود را نمیدهی گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت میداریم اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم پس بانگشت اشاره کرد همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنهها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید گفتند تونمیآئی گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمیتوان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند گفت: آزاد کردیم گفتند تو چرا نرفتی گفت: حق را با من عتابی است نرفتم این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد سیصد چوب بزدند بهر چوبی که میزدند آوازی فصیح میآمد که لاتخف یا ابن منصور. شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقادمن در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح میشنید ودست او نمیلرزید و همچنان میزد پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد میآورد و میگفت: حق حق حق اناالحق.
نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند یعنی عشق اینست.
خادم او در آن حال وصیتی خواست گفت: نفس را به چیزی مشغول دار که کردنی بود و اگر نه او ترا به چیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست پسرش گفت: مرا وصیتی کن گفت: چون جهانیان در اعمال کوشند تو درچیزی کوش که ذرهٔ از آن به از مدار اعمال جن و انس بود وآن نیست الا علم حقیقت.
پس در راه که میرفت میخرامید دست اندازان وعیاروار میرفت با سیزده بند گران گفتند این خرامیدن چیست گفت: زیرا که به نحرگاه میروم ونعره میزد و میگفت:
شعر
ندیمی غیر منسوب الی شیء من الحیف
سقانی مثل ما یشرب کفعل الضیف بالضیف
فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف
کذا من یشرب الراح مع التنین بالصیف
گفت: حریف من منسوب نیست بحیف بداد شرابی چنانکه مهمانی مهمانی را دهد چون دوری چند بگذشت شمشیر ونطع خواست چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خمر کهنه خورد چون بزیردارش بردند به باب الطاق قبله برزد و پای بر نردبان نهاد گفتند حال چیست گفت: معراج مردان سردار است پس میزری در میان داشت و طیلسانی بر دوش دست برآورد و روی به قبلهٔ مناجات کرد و گفت: آنچه اوداند کس نداند پس بر سر دار شد جماعت مریدان گفتند چه گوئی در ما که مریدانیم و اینها که منکرند و ترا به سنگ خواهند زد گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی از آنکه شما را بمن حسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت میجنبند و توحید در شرع اصل بود و حسن ظن فرع.
نقلست که درجوانی بزنی نگریسته بود خادم را گفت: هر که چنان برنکرد چنین فرونگرد پس شبلی در مقابلهٔ او بایستاد و آواز داد که الم ننهک عن العالمین و گفت: ما التصوف یا حلاج گفت: کمترین اینست که میبینی گفت: بلندتر کدام است گفت: ترا بدان راه نیست پس هر کسی سنگی میانداختند شبلی موافقت راگلی انداخت حسین منصور آهی کرد گفتند ازین همه سنگ هیچ آه نکردی از گلی آه کردن چه معنی است گفت: از آنکه آنها نمیدانند معذوراند ازو سختم میآید که او میداند که نمیباید انداخت پس دستش جدا کردند خنده بزد گفتند خنده چیست گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آنست که دست صفات که کلاه همت ازتارک عرش در میکشد قطع کند پس پاهایش ببریدند تبسمی کرد گفت: بدین پای سفر خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید پس دو دست بریده خون آلوده در روی در مالید تا هر دوساعد و روی خون آلوده کرد گفتند این چرا کردی گفت: خون بسیار از من برفت ودانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من ازترس است خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونهٔ مردان خون ایشان است گفتند اگر روی را بخون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی گفت: وضو میسازم گفتند چه وضو گفت: رکعتان فی العشق لایصح وضوء هما الا بالدم در عشق دو رکت است وضوء آن درست نیاید الا به خون پس چشمهایش برکندند قیامتی از خلق برآمد بعضی میگریستند و بعضی سنگ میانداختند پس خواستند که زبانش ببرند گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم روی سوی آسمان کردو گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من میبرند محرومشان مگردان و از این دولتشان بینصیب مکن الحمدلله که دست و پای من ببریدند در راه تو و اگر سر از تن بازکنند در مشاهدهٔ جلال تو بر سر دار میکنند پس گوش و بینی بریدن وسنگ روان کردند عجوزهٔ با کوزهٔ در دست میآمد چون حسین را دیدگفت: زنید ومحکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چه کار آخر سخن حسین این بود که گفت: حب الواحد افراد الواحد و این آیت برخواند یستعجل بها الذین لایؤمنون بهاوالذین آمنوا مشفقون منها ویعلمون انهاالحق و این آخر کلام او بود پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا برد و از یک یک اندام او آواز میآمد که اناالحق روز دیگر گفتند این فتنه بیش از آن خواهد بود که درحالت حیوة بود پس اعضای او بسوختند از خاکستر آواز اناالحق میآمد چنانکه در وقت کشتن هر قطره خون او که میچکید الله پدید میآمد درماندند بدجله انداختند بر سر آب همان اناالحق میگفت. پس حسین گفته بود چون خاکستر مادر دجله اندازند بغداد را از آب بیم بود که غرق شود خرقهٔ من پیش آب باز برید و اگر نه دمار از بغداد برآرد خادم چون چنان دید خرقهٔ شیخ را بر لب دجله آورد تا آب برقرار خود رفت و خاکستر خاموش شد پس خاکستر او را جمع کردند و دفن کردند و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود بزرگی گفت: که ای اهل طریق معنی بنگرید که با حسین منصور چه کردند تا با مدعیان چه خواهند کردن.
عباسهٔ طوسی گفته است که فرداء قیامت در عرصات منصور حلاج را بزنجیر بسته میآرند اگر گشاده بود جملهٔ قیامت بهم برزند.
بزرگی گفت: آن شب تا روز زیر آندار بودم ونماز میکردم چون روز شد هاتفی آواز داد که اطلعناه علی سرمن اسرارنا فافشی سرنافهذا جزاء من یفشی سرالملوک یعنی او را اطلاع دادیم برسری از اسرار خود پس کسی که سرملوک فاش کند سزای او اینست.
نقلست که شبلی گفت: آن شب بسر گور او شدم و تا بامداد نماز کردم سحرگاه مناجات کردم وگفتم الهی این بندهٔ تو بود مؤمن و عارف و موحد این بلا با او چرا کردی خواب بر من غلبه کرد بخواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمدی که این از آن کردم که سرما با غیر گفت.
نقلست که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عداوت کرد مرا ندانست از بهر حق عداوت کرد بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند و یکی دیگر بخواب دید که در قیامت ایستاد جامی در دست و سر بر تن نه گفت: این چیست گفت: این جام بدست سر بریدگان میدهد.
نقلست که چون او بردار کردند ابلیس بیامد و گفت: یکی انا تو گفتی و یکی من چونست که از آن تو رحمت بار آورد و از آن من لعنت حلاج گفت: توانا بدر خود بردی و من از خود دور کردم مرا رحمت آمد و ترا نه چنانکه دیدی وشنیدی تا بدانی که منی کردن نه نیکوست و منی از خود دور کردن به غایت نیکوست والحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد واله اجمعین
تم الکتاب بعون الملک الوهاب
آمرزیده باد که چون بخواند کاتب وناشر را بفاتحه یاد کند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حسین منصور حلاج، عارف بزرگ و پرشور در تاریخ تصوف است که به خاطر عقاید و تجربیاتش در عشق و توحید شهرت دارد. او انسانی شجاع و با اراده بود که با ریاضتهای فراوان، به درک عمیق از حقیقت و خدا رسید. حلاج به بیان مسایل عرفان و محبت پرداخت و آثار زیادی با مضامین مشکل و عمیق در زمینه حقایق و اسرار نوشت.
برخی از مشایخ او را نپذیرفتند و او را به کفر و سحر نسبت دادند، اما برخی دیگر مانند جنید و ابوسعید ابوالخیر او را تصدیق کردند. در نهایت، اعتراف او به این که "انا الحق" (من حق هستم) باعث شد که به اتهام کفر و الحاد او را به قتل برسانند. حلاج در زندان نیز به عبادت و نماز ادامه داد و در لحظات پایانی زندگیاش بر سر دار، همچنان به عشق و توحید اعتراف کرد و جان سپرد. او به عنوان یک شخصیت جذاب و بحثبرانگیز در تاریخ تصوف باقی مانده است و گفته میشود که در قیامت، همچنان به رحمت و بخشش نگاه میکند.
هوش مصنوعی: این شخصیت که در مسیر حق و برای رضای خدا شهید شده، فردی شجاع و با فضیلت است که با شور و اشتیاقی درونی در جستجوی حقیقت بوده است. او در بستر درد و جدایی به سر میبرد و عاشق پاکی و صداقت بود. فعالیتهای او فوقالعاده و پر از وقایع شگفتانگیز است. او در عالم تصوف مقام و منزلتی عالی داشت و آثار زیادی از خود بر جای گذاشته که نشاندهنده تسلط او بر معانی عمیق عشق و زیبایی بیانی است. برخی از مشایخ بزرگ او را نپذیرفتند و سخنان مختلفی دربارهاش گفته شده است. عدهای او را به سحر نسبت داده و برخی دیگر نظری منفی دربارهاش داشتند. اما او همواره در مسیر توحید و عبادت گام برمیداشت و به حقایق عمیق اشاره میکرد. با وجود مخالفان و مشکلات، او برای رسیدن به حقیقت سفرهای زیادی را آغاز کرد و به مکانهای مختلفی رفت و آمد داشت. در نهایت نیز با وجود همه چالشها، به تدریج به مقام و معرفت رسید و به عنوان یکی از figures برجسته در تاریخ عرفان شناخته شد.
هوش مصنوعی: گفته میشود که او در یک شبانهروز چهارصد رکعت نماز خوانده و برای خود لازم دانسته که این کار را انجام دهد. زمانی که از او پرسیدند چرا این همه زحمت میکشی با اینکه به مقام بلندی رسیدهای، پاسخ داد که نه آسایش در حال دوستان تأثیرگذار است و نه رنج، چون دوستان دارای صفات فانی هستند. بنابراین نه رنج در آنها تأثیر دارد و نه آسایش.
هوش مصنوعی: در پنجاه سالگی گفت که تا به حال هیچ مذهبی را نپذیرفته است، ولی از هر مذهبی دشوارترین موارد را برای خود انتخاب کرده است. او اشاره کرد که در این سن، نماز خوانده و برای هر نمازی وضو گرفته است.
هوش مصنوعی: روزی در آغاز زمانی که مشغول ریاضت و سختیکشی بودی، جامهای داشتی که بیست سال آن را کنار نگذاشتی. یک روز، آن لباس را از رویت برداشتند و در آن زمان دیدی که درویشهای زیادی در حال افتادن بر زمین بودند. یکی از آنها را وزن کردند و متوجه شدند که نیمدانه بوده است.
هوش مصنوعی: نقل شده که شخصی به نزد حلاج رفت و عقربی را دید که دور او میچرخید و قصد کشتن آن را داشت. حلاج به او گفت: از آن دست بردار، زیرا دوازده سال است که ما در اینجا هستیم و این عقرب همچنان دور ما میچرخد.
هوش مصنوعی: روایت است که رشید خرد سمرقندی تصمیم به سفر به کعبه گرفت. در مسیر، به مجلس میرفت و داستانی را نقل میکرد که حلاج به همراه چهارصد صوفی به بیابان رفتند. پس از چند روز تلاش برای پیدا کردن چیزی، حسین به آنها گفت که باید سر بریان درست کنند. حلاج به آنها گفت که بنشینند و سپس از پشت خود دست دراز کرد و سری بریان کرد و با دو نان به یکی داد. در نهایت، او به چهارصد نفر سر بریان و هشتصد نان داد. بعد از آن، به آنها گفت که باید خرما داشته باشند و از آنها خواست که خرما را بر روی او بریزند. خرما از او بارید و آنها سیر شدند. در طول مسیر، هرجا که کسی برمیگشت، خرما روی او میبارید.
هوش مصنوعی: روایت شده است که گروهی از ساکنان بیابان به او گفتند که ما به انجیر نیاز داریم. او دستش را در هوا گرفت و ظرفی از انجیر تازه برای آنها آورد. سپس آنها خواستند حلوا بیاورد و او ظرفی از حلوا گرم و شیرین برایشان آورد. آنها گفتند این حلوا باید در کنار طاق بغداد باشد، او در پاسخ گفت: برای ما بغداد و بیابان یکسان است.
هوش مصنوعی: نقل شده است که روزی در بیابان چهار هزار نفر همراه او بودند و برای زیارت کعبه در گرمای شدید آفتاب به مدت یک سال برهنه ایستاد. به طوری که پوست او آسیب دید و روغن از بدنش بر سنگها میریخت، اما او از آنجا تکان نخورد. هر روز به او نانی و کوزهای پر از آب میآوردند و او بخشی از نان را میخورد و بقیه را روی کوزه آب میگذاشت. گفتهاند که یک کژدم در لباسش لانه کرده بود. سپس در عرفات گفت: "خداوندی که راه را به گمراهان نشان میدهی." و وقتی دید که همه دعا کردند، او هم سرش را بر تپهای از ریگ گذاشت و به تماشا نشست. وقتی همه از آنجا رفتند، نفسی کشید و گفت: "ای پادشاه عزیز، میدانم که تو پاکی و من از همه تسبیحات مسیحیان و الهامات عالمان فارغ هستم. تو میدانی که من نمیتوانم شکر تو را به جا بیاورم، پس به جای من خودت شکر کن که این خود بهترین شکرگزاری است."
هوش مصنوعی: روزی ابراهیم خواص به کسی گفت: در چه مسألهای مشغولی؟ او پاسخ داد: من در مورد توکل کار میکنم. ابراهیم گفت: تمام عمر خود را صرف پر کردن شکم کردهای، پس کی قرار است در توحید فانی شوی؟ به عبارت دیگر، اصل توکل در نداشتن نیاز به خوردن است، و تو تمام عمر را در توکل به شکمپر کردن سپری کردهای و هنوز به حالت فانی در توحید نرسیدهای.
هوش مصنوعی: سؤال کردند که آیا عارف وقت دارد؟ گفت: نه، زیرا وقت ویژگی صاحب آن است و هر کس با ویژگی خود آرام گیرد، عارف نیست. معنایش این است که من و خدا زمانی نداریم. سپس از او پرسیدند که راه رسیدن به خدا چگونه است؟ پاسخ داد: این دو قدم است و با این دو قدم، به هدف میرسی. یک قدم را از دنیا بردار و یک قدم دیگر به آخرت نزدیک شو، آنگاه به مولایت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: از او درباره فقر پرسیدند و او گفت: فقر یعنی اینکه آدم به چیزی جز خدا نیازی نداشته باشد و همیشه به خدا توجه داشته باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: شناخت به معنای مشاهده اشیا و غرق شدن در عمق معنا است.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی بنده به درک واقعی برسد، نشانههای غیبی به او وحی میشود و ذهن او خاموش میشود تا هیچ فکری به سرش نرسد که مخالف خواست خدا باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: رفتار ناپسند مردم نباید بر تو تأثیر بگذارد، به ویژه زمانی که حقیقت را شناختهای.
هوش مصنوعی: و او گفت: توکل به این معناست که در شهر، کسی را پیدا کنی که به او اعتماد کنی و از او کمک بگیری، به جای اینکه همیشه به خودت تکیه کنی.
هوش مصنوعی: او گفت: اخلاص به معنای خالص شدن عمل از هر گونه آلودگی و ناپاکی است.
هوش مصنوعی: و گفت: زبان روشن و گویا، دلهای خاموش را نابود میکند.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که بحث درباره علل و دلایل به پایان رسیده و اعمال در شرک و حق، هیچ ارتباطی با این موضوع ندارد و از این قاعده مستثنی است. همچنین به آیهای از قرآن اشاره کرد که میگوید اکثر مردم به خدا ایمان دارند در حالی که هنوز مشرک هستند.
هوش مصنوعی: او گفت: بینشهای ناظران و دانشهای عارفان و نور علمای خداجو و روشهای پیشینیان نجاتدهنده، همه از ازل و ابد هستند و آنچه در میان آنها وجود دارد، ناشی از پدیدهها و تغییرات است. اما این آگاهیها فقط به کسانی داده میشود که قلبی دارند (یعنی ظرفیت و درک دارند) یا گوش شنوا دارند و در حال حاضر حاضرند.
هوش مصنوعی: او گفت: در دنیای رضا، موجودی به شکل اژدها وجود دارد که به آن یقین میگویند و تمام اعمال هجده هزار عالم در مقایسه با آن مانند ذرهای در یک بیابان به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: او گفت: ما هر سال باید در جستجوی مصیبت او باشیم، مثل یک پادشاه که همواره در جستجوی حکومت است.
هوش مصنوعی: و گفت: حقیقت این است که هیچ چیزی نمیتواند با آن مخالفت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: مرید تحت حمایت و پناه توبه خود قرار دارد و کسی که به مرتبهٔ کمال رسیده، در حفاظت و حفاظت از معصومیت خود به سر میبرد.
هوش مصنوعی: او گفت: مرید کسی است که اجتهاد و کوشش او بر موضوعات و کشفیاتش پیشی میگیرد و منظور این است که کشفیاتش بر اجتهاد قبلی او مقدم است.
هوش مصنوعی: و گفت: زمان مرگ انسان مانند صدفی است که در عمق دریا قرار دارد. فردا این صدفها در صحرای قیامت بر زمین خواهند افتاد.
هوش مصنوعی: او گفت: ترک دنیا نتیجه دل سپردن به زهد است و ترک آخرت نتیجه زهد در دل و بیخود شدن حقیقی نتیجه زهد در جان است.
هوش مصنوعی: روزی از صبر سوال کردند که چیست؟ او پاسخ داد: صبر یعنی اینکه انسان را دست و پا کرده و از دار آویزان کنند و با این حال انسان هیچ اعتراضی نکند. جالب اینجاست که با وجود این همه سختی، باز هم انسان صبر میکند.
هوش مصنوعی: روزی شبلی به ابابکر گفت: دستی به کار بزنید، زیرا ما قصد کار بزرگی داریم و در این مسیر دچار سردرگمی شدهایم. ما در حال انجام کاری هستیم که به مرگ خود منتهی میشود و مردم به خاطر این کار، حیرتزده شدهاند. برخی از انکارکنندگان و برخی دیگر هم اقرارکنندگان در این مورد به وجود آمدند و کارهای عجیب و غریبی از او دیدند. آنها زبان به اعتراض گشودند و سخنان او را به خلیفه رساندند و همه بر این عقیده شدند که او باید کشته شود، زیرا او میگفت: «من حقیقت هستم»، در حالی که آنها میگفتند: «بگو او حقیقت است». او پاسخ داد: «بله، همه چیز اوست». شما میگویید که او گم شده، در حالی که حسین گم نشده است؛ دریا هیچگاه گم نمیشود و کم نمیگردد. جنید به او گفتند که این سخن که منصور میگوید، نیاز به تأویل دارد، اما او پاسخ داد: «بگذارید بکشند او را، چون زمان تأویل گذشته است». سپس عدهای از اهل علم بر او خشمگین شدند و سخنانش را پیش معتصم باطل کردند. علی ابن عیسی، وزیر، نیز به او غضبناک شد و خلیفه دستور داد او را زندانی کنند. او به مدت یک سال در زندان بود، در حالی که مردم همچنان میآمدند و سوالات میکردند. سپس مردم را از آمدن منع کردند و به مدت پنج ماه کسی به دیدنش نمیرفت به جز یک بار ابن عطا، یک بار عبدالله خفیف و یک بار ابن عطا که پیامی برای او فرستاد و خواست تا عذرخواهی کند تا آزاد شود. حلاج پاسخ داد: «کسی که گفت، بگو عذرخواه». وقتی ابن عطا این را شنید، گریه کرد و گفت: «ما خود چند حسین منصوریم.»
هوش مصنوعی: روایت شده است که در شب اولی که او را به زندان انداختند، کسی نتوانست او را در زندان ببیند و تمامی زندان را گشتند اما اثری از او نیافتند. در شب دوم هم او و هم زندان به طور کلی ناپدید شدند و هرچند جستجو کردند، نتوانستند او را پیدا کنند. اما در شب سوم او را در زندان دیده و از او سوال کردند که شب اول کجا بودی و در شب دوم چه بر سرت آمد؟ او پاسخ داد: در شب اول در حضور حضرت بودم و غایب نبودم و در شب دوم نیز حضرت در اینجا بود و من و او هر دو غایب بودیم. اما در شب سوم دوباره مرا فرستادند تا شریعت را حفظ کنم. حالا بیایید و کار خود را ادامه دهید.
هوش مصنوعی: نقل شده است که شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز خواند و وقتی از او پرسیدند که چرا این نماز را میخوانی، پاسخ داد: ما به ارزش خود آگاه هستیم.
هوش مصنوعی: در زندانی سیصد نفر حضور داشتند. هنگامی که شب فرارسید، یکی از زندانیان گفت که میتواند همه آنها را آزاد کند. اما آنها از او پرسیدند که چرا خودش آزاد نمیشود. او پاسخ داد که آنها در بند خداوند هستند و موظف به حفظ سلامتی خود هستند. او افزود که اگر بخواهند، به راحتی میتوانند همه بندها را باز کنند و سپس با یک اشاره، همه بندها فرو ریختند. زندانیان از او پرسیدند که حالا به کجا بروند که زندان بسته است، و او اشارهای کرد که راههای فراری ظاهر شدند. او به زندانیان گفت که باید خودشان را نجات دهند، اما آنها از او خواستند که همراهشان بیاید. او جواب داد که ارتباط خاصی با یک فرد دارد که فقط در حالت خطر میتواند صحبت کند. روز بعد، رئیس زندان از وضعیت زندانیان سوال کرد و متوجه شد که آنها آزاد شدهاند. وقتی او سوال کرد که چرا آن فرد آزاد نشده، پاسخ داد که با حق در حال گفتگو است و نتوانسته برود. این خبر به خلیفه رسید و او دستور داد که آن فرد را تنبیه کنند تا از سخنانش منصرف شود. آنها به هر یک از زندانیان چوب میزدند و در عوض، صدای خوشی از او شنیده میشد که به او اطمینان میداد. یکی از اشخاص گفت که اعتقادش نسبت به آن زندانی بیشتر از اعتقادش به حسین منصور است، زیرا او قدرت خاصی داشت که در برابر تنبیه به آرامی ایستاده بود. در نهایت، حسین را دوباره به محل تنبیه بردند و تعداد زیادی مردم جمع شدند و او به حق گفتن ادامه میداد.
هوش مصنوعی: روزی درویشی از کسی پرسید که عشق چیست. او در پاسخ گفت: امروز عشق را میبینی و فردا هم میبینی، اما پس فردا دیگر نمیبینی، زیرا در آن روز او را خواهند کشت و روز بعد او را آتش خواهند زد و در روز سوم او را به باد خواهند سپرد. بدین ترتیب، عشق اینگونه است.
هوش مصنوعی: در آن شرایط، خادم او وصیتی خواست. او پاسخ داد که باید نفس را درگیر چیزی کنی که قابل انجام است؛ در غیر اینصورت، نفس تو را به چیزهایی مشغول خواهد کرد که انجامدادنی نیستند. در این حالت، توجه به خود و وجود خود مهمتر از همه چیز است. پسرش از او خواست که وصیتی برایش داشته باشد. او گفت که در حالی که دیگران در پی اعمال دنیوی هستند، تو باید به چیزی بپردازی که از هر عملی که جن و انس انجام میدهند، ارزش و اهمیت بیشتری دارد و آن چیزی نیست جز علم حقیقت.
هوش مصنوعی: او در حین حرکت با احتیاط و به آرامی قدم برمیداشت و به حالت خاصی راه میرفت. با ۱۳ بند سنگین به تن داشت. وقتی از او پرسیدند که چرا اینگونه راه میروی، پاسخ داد که چون به نحرگاه میرود. همچنین در حین راه رفتن فریاد میزد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ما در زندگی به خاطر کارها و انتخابهایمان، به دست خودمان به وضعیتهایی میرسیم که در آنها قرار داریم. اگرچه ممکن است کسی بخواهد به ما کمک کند، اما در نهایت، هر فرد مسئول مسیر زندگی و سرنوشت خودش است.
هوش مصنوعی: جز من هیچکس به چیزی از ظلم و ستم نسبت داده نمیشود. من مثل مهمانی هستم که به مهمان دیگری مینوشد.
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان چرخید و شراب در آن ریخته شد، دعاهایی به زبان آوردند و جنگ با شمشیر را نیز همینطور تفسیر کردند. مانند کسی که در تابستان با اژدها شراب بنوشد.
هوش مصنوعی: گفت: رقیب من به جای خود نیست. افسوس که شراب تلخی به او دادند، مانند اینکه مهمانی به مهمانی دیگر بدهد. وقتی کمی زمان گذشت، خواست که شمشیر و نطع را بیاورند. این چنین باید باشد که کسی که با اژدها در تابستان شراب کهنه مینوشد، سزاوار چنین مجازاتی است. وقتی او را به درگاه قبله بردند و بر سطح نردبان قرار دادند، پرسیدند حال چه بر این است. او گفت: اینجا معراج مردان بزرگ است. سپس یک میزی در میان داشت و یک عبای بلند بر دوش انداخت، دستش را بالا برد و رو به قبله مناجات کرد و گفت: آنچه او میداند، هیچ کس نمیداند. پس بر دار رفت و جماعت مریدان گفتند: چه میگویی درباره ما که مریدان تو هستیم و اینهایی که منکرند و میخواهند تو را به سنگ بزنند؟ او گفت: اینها دو پاداش دارند و شما تنها یک پاداش. زیرا حسن ظن شما به من بیشتر از چیزی است که شما میدانید، و آنان از قوت توحید و استحکام شریعت در حال فعالیت هستند و توحید در شریعت اصل است و حسن ظن فرع.
هوش مصنوعی: روزی گفته شده که در دوران جوانی به فردی نگاه کرد و به خادمش گفت: هر که اینگونه عمل کند، سرنوشتی جز این نخواهد داشت. شبلی در برابر او ایستاده و فریاد زد که آیا از دنیا نهی نشدهایم؟ و از حلاج پرسید: تصوف چیست؟ حلاج پاسخ داد: پایینترین آن چیزی است که اکنون میبینی. وقتی پرسید بلندترینش چیست، او گفت: تو به آن راه نمیروی. سپس سنگی به سمت او پرتاب کردند و شبلی هم سنگی انداخت. حسین منصور آهی کشید و گفتند: از میان این همه سنگ، تو هیچ شکایتی نکردی، اما از گلی آه کشیدن چه معنایی دارد؟ پاسخ داد: چون آنها نمیدانند معذورند، اما از آنکه او میداند که نباید این کار را بکند، سخت است. بعد از آن دستش را بریدند و او خندید. گفتند: این خنده به چه معنی است؟ گفت: راحت کردن دستی که از آدمی بسته شده، آسانتر از بریدن دست صفات انسانی است. پس پاهایش را هم بریدند و او با تبسم گفت: به این پاهایی که به سفر دنیا میرفتیم، قدم دیگری دارم که الان میتوانم به سفر هر دو عالم بروم؛ اگر میتوانید آن قدم را هم ببرید. سپس خون آلودگی را بر صورتش مالید و گفت: خون بسیاری از من رفت و میدانم که صورتم زرد شده؛ شما فکر کنید زردی من از ترس است، برای همین خون را بر صورتم مالیدم تا در چشم شما سرخرو باشم، چرا که خون مردان طبیعی است. وقتی گفتند چرا ساعدت را آلودی، گفت: وضو میسازم. پرسیدند: چه وضویی؟ گفت: در عشق، دو رکعت است که وضو آن تنها با خون صحیح است. وقتی چشمهایش را کندند، همهمهای بین جمعیت بلند شد؛ برخی گریستند و برخی سنگ انداختند. سپس خواستند زبانش را ببرید، اما او خواست که لحظهای صبر کنند تا سخنی بگوید. به آسمان نگاه کرد و گفت: ای خدا، به خاطر رنجی که بر من میبری، آنها را محروم مکن و از این نعمت بینصیب نگذار. شکر خدا که دست و پایم را برای تو بریدند و اگر سرم را هم جدا کنند، در دیدار جلالت سرم را بر دار میکنند. سپس به او آسیب زدند و زنی با کوزهای به او نزدیک شد و گفت: محکم بزنید تا این حلاج زیبا را به چه کار آید. حسین با صدایی گفت: عشق یگانه، یگانهها را بنا میکند و این آیه را خواند که: "از آن مایهای که بیایمانان با شتاب میخواهند..." و این آخرین کلام او بود. بعد از بریدن زبانش، نماز شام و در حین بریدن سرش تبسم کرد و جان سپرد. مردم نالیدند و حسین میگفت: این کار بیش از آن خواهد بود که در زندگیاش انجام دادهاند. بدنش را سوزاندند و صدایی از خاکستر او به گوش رسید. بعد از این، خادم در آن روزگار، خرقه شیخ را به لب دجله آورد تا آب پایدار بماند و خاکستر خاموش شود. پس از این، خاکستر را جمع کردند و دفن کردند و بزرگی گفت که ای اهل طریقت، نگاه کنید چه بر سر حسین منصور آمد تا با مدعیان چه خواهند کرد.
هوش مصنوعی: عباسهٔ طوسی گفته است که در روز قیامت، منصور حلاج را به زنجیر میآورند و اگر او آزاد بود، همهچیز در آن روز به هم میریخت.
هوش مصنوعی: بزرگی گفت: آن شب تا صبح در حال عبادت و نماز بودم. وقتی که روز شد، صدایی شنیدم که میگفت: ما به تو از یکی از اسرار خود خبر دادیم، پس کسی که اسرار پادشاهان را فاش کند، مجازات او این است.
هوش مصنوعی: شبلی میگوید: شبی در کنار قبر او بودم و تا صبح نماز خواندم. در سحرگاه به مناجات و راز و نیاز پرداختم و گفتم: ای خداوند، این بندهٔ تو مؤمن، عارف و موحد بود. چرا این بلا را بر سر او نازل کردی؟ در خواب دیدم که قیامت فرارسیده است و از جانب حق فرمانی آمد که این شخص (یعنی او) به خاطر سرما و به واسطهٔ کسی دیگر به این حال درآمده است.
هوش مصنوعی: شبلی نقل کرده که در خواب منصور را دید و از او پرسید که خداوند با این قوم چه کرده است. منصور پاسخ داد که خداوند به هر دو گروه رحمت کرده است؛ آن کس که نسبت به من محبت داشت، مرا شناخت و آن کس که دشمنی کرد، مرا نشناخت و به خاطر حق، با من دشمنی کرد. خداوند به هر دو گروه رحمت کرده است زیرا هر دو معذور بودند. همچنین فرد دیگری در خواب دید که در قیامت ایستاده و جامی در دست دارد و از او پرسید که این چیست؟ او پاسخ داد که این جام به کسانی داده میشود که سرشان بریده شده است.
هوش مصنوعی: روایت شده است که وقتی برادرایشان تصمیم به جمعآوری برداشتن گرفتند، ابلیس آمد و اظهار داشت: «چرا یکی از گفتههای تو رحمت به همراه دارد و من برای خود لعنت آوردهام؟» حلاج پاسخ داد: «تو از خود توانایی را برداشت کردی و من از خود پراکنده شدم. رحمت به سوی من آمد و به سمت تو نیامد، همانطور که دیدی و شنیدی. تا بدانی که خود را در نظر داشتن نیکو نیست و دور کردن خود از آن بسیار خوب است. همه حمدها ویژه خداوند عالمیان است و درود بر محمد و خانوادهاش.»
هوش مصنوعی: کتاب با یاری خداوند بخشنده به پایان رسید.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که وقتی نویسنده و ناشر را میخواند، با فاتحهای برای آنها یاد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.