بابک چندم در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
آقا فرهاد گرامی،
نه تنها ربّ و کعبه مقصود یکی نیستند، که بر خلاف گفته شما کعبه مقصود معشوقه حافظ نیز نیست.
کعبه مقصود و تماشاگه هر دو اشاره به مکان دارند، حال آنکه نه تنها خدا که اشخاص را نیز به مکان تشبیه نمی کنند...
ممکن است که شاعری درجه دو و سه محبوب خود را به برج ایفل و یا زیبایی شهر رُم و یا شیراز، و حتی مدینه فاظله تشبیه کند...ولی از استاد سخنی چون جنابش چنین عملی بسیار بسیار بعید می آید...
باری،
جناب حافظ پاسخ شما را نه خیلی دور، که در همین غزل داده:
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
بابک چندم در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
خانوم نگار. ف عزیز،
"گنجی است در این خانه که در کون نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است"...
گویا پیش از زمان زمانی بوده که زمان نبوده، و در پیش نیز زمانی بیاید که زمان نباشد...
آن زمان همین حال باشد...
بابک چندم در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
جناب کیخا،
دوستان مدتهاست که در بدر بدنبال شمایند، امید که باز گشتتان موقتی نباشد...
علی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵:
یکی از ابیات زیبای شاهنامه در همین بخش از قلم افتاده انجا که کتایون ب اسفندیار میگه،،،سوار جهان پور دستان سام،،، ببازی سراندر نیارد بدام.
امین کیخا در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
پیشانی کردن یا پیشانیدن اینجا به معنای رودررو شدن است یعنی دقیقا مانند واژه ی confront انگلیسی که front آن از فرانسه به معنای پیشانی است
پروین آزادی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶:
کاتوره
فرهنگ لغت عمید
(صفت) ‹کاتور› [قدیمی]
[kāture]
1. سرگشته؛ سرگردان؛ گیج؛ حیران.
2. (اسم مصدر) سرگشتگی؛ سرگردانی: ♦ هیچ راحت مینبینم در سرود و رود تو / جز که از فریاد و زخمهات خلق را کاتوره خاست (رودکی: 521).
سیدمحمد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
شاید سعدی به عمد کلمه ی ” کمالیت “ را آورده که بدعتی ست ، وگرنه برای استاد سخن بسیار آسان بود به جای آن مثلاً می نوشت : هر چه گفتیم در اوصاف کمال و خِرَدش
ضمناً بسیار بسیار کلمات عربی هستند که فارسی شده اند و اعراب همانطور که ما به کار میبریم ، استفاده نمی کنند ، و همینطور کلماتی که از زبان ما به عربی رفته
برای مثال کلمه ی ” در “ به عربی شده ” درب “ و جمع آن ” دروب “ که در عربی به مانای دروازه ست
پس به سعدی ایرادی نیست.
سیدمحمد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
جناب رضوی ، در یک مورد با شما موافق نیستم
نوشته اید “وانچه در خواب نشد” به “وانکه در خواب نشد
(خواب صفت موجودات جاندار است و چشم و پروین در اینجا استعاره ای برای شخص است)
که استعاره برای شخص نیستند و همان” وآنچه“ درست است چون برای اشاره به چشم از چه استفاده می کنیم نه از که
و
همینطور پروین خوشه ی ستارگان درآسمان است که برای اشاره به آن ”چه “ به کار می بریم
{ چه در آسمان است ؟ ، خوشه ی پروین}
{با چه اشاره کرد ؟ با چشم}
چشم و پروین ، شخص نیستند
نمی گوید من در خواب نشدم ، می گوید چشم من در خواب نشد
زنده باشید
عباس مشرف رضوی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
کلمات عربی در شعر سعدی بسیار محدود و حساب شده است (مثلا در همین غزل می توانید بشمارید). در مورد نثر هم می توان توجیه کرد که قبل از سعدی متون ادبی (مثلا در حکایت و پند و اندرز ونه مثلا شرح حال، گزارش یا تاریخ که از پیش هم به فارسی وجود داشته است) عموما همه عربی بوده اند؛ و برعکس سعدی اولین (تقریبا اولین، یا اولین مهمترین) کسی بود که شروع به نوشتن متون فارسی کرد. ولی بطورکلی عربی شدن زبان فارسی به تدریج و در طی سده ها اتفاق افتاده است. مثلا در آثار سعدی کلمه "فارس" کم و "فارسی" اصلا نمی بینیم و بیشتر "پارس" و "پارسی" ذکر شده است. ولی در آثار حافظ، کلمه "فارس" نسبتا بیشترشده و حتی کلمه "فارسی" هم ذکر شده است. زیادشدن کلمات عربی در نظم و نثر مستمرا ادامه داشته و تا زمان قاجاریه به اوج خود می رسد؛ و نسبت دادن آن به کسی مانند سعدی وجهی ندارد.
عباس مشرف رضوی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
تفاوتهای جزئی درضبط:
"وانچه در خواب نشد" به "وانکه در خواب نشد"
(خواب صفت موجودات جاندار است و چشم و پروین در اینجا استعاره ای برای شخص است)
"اوصاف کمالیت او" به "اوصاف کمالیت تو" (در همه جای غزل به "تو" اشاره دارد و نه "او")
درضمن مطابق لغتنامه دهخدا، کمالیت "مصدر جعلی" است که در فارسی "مصطلح" شده است؛ پس اگر هم در عربی غلط باشد، در فارسی صحیح است.
میر ذبیح الله تاتار در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
سلام خدمت همه بزرگواران
پدرم روضه رضوان به دوگندم بفروخت
من چرادنیای دون را به جوی نفروشم
محمدامین مروتی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل و یغلبهن الجاهل:
مقام زن
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر اول از زن و شوهر فقیری می گوید که آوازه ی بخشش خلیفه به گوششان رسیده بود. زن مدام در گوش مرد می خواند که ما هم نزد خلیفه برویم و از این نمد کلاهی بسازیم. مرد از اصرار زن عاجز می شود و او را تهدید به جدایی می کند. زن هم می ترسد و در گریه می شود. مولانا می گوید در حقیقت گریه وسیله ی دفاعی زن در مقابل مرد است:
زن چو دید او را که تند و توسَنست(توسن=سرکش)
گشت گریان؛ گریه خود دام زنست
زن می گوید در وجود خودت موجود مهربانی هست که او را شفیع خود، نزد تو قرار می دهم و این شفیع، به واقع همان محبتی است که خدا در دل مردان نسبت زنان نهاده است:
از فراق تلخ میگویی سَخُن
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
در تو از من عذرخواهی هست؛ سِرّ(سِر یعنی پنهان)
با تو- بی من- او شفیعی مُستمرّ
من به اتکای این ویژگی که در تو سراغ داشتم، خطا کردم:
عذر خواهم در درونت، خُلقِ تست
ز اعتماد او، دلِ من جُرم جست
مولانا می گوید مهر زن را در دل مرد سرشته اند و زن بدونِ گریه هم دلرباست و گریه مهر زن را در دل مرد هم بیشتر می کند:
گریه چون از حد گذشت و های های
زو که بی گریه بُد او خود دلربای
شد از آن باران، یکی برقی پدید
زد شراری در دلِ مردِ وحید (وحید یعنی یگانه)
در حال عادی مرد اسیر زیبایی زن است و ناز و غرورش را به جان می خرد؛ چه رسد با این که زن نزد او اظهار بندگی هم بکند:
آنک بنده ی روی خوبش بود مرد،
چون بُوَد چون بندگی آغاز کرد؟
آنک از کبرش دلت لرزان بود،
چون شوی چون پیش تو گریان شود؟
آنک از نازش دل و جان خون بود،
چونک آید در نیاز او، چون بود؟
مگر نه این که خدا در قرآن می فرماید مهر زنان را در دلتان آراسته ایم و ایشان مایه ی تسکین و آرامش شمایند؟
زیّن للناس حق آراستست
زانچ حق آراست چون دانند جست؟
چون پی یَسکن الیهاش آفرید
کی تواند آدم از حوا برید
رستم و حمزه سهل است، پیامبر هم با هم کلام شدن با ام المومنین عایشه، آرامش می یافت و او را با نهایت محبت و عشق "حمیرا" یعنی گل سرخ روی کوچک می خواند:
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
آنک عالم مستِ گفتش آمدی
"کَلّمینی یا حُمیرا" میزدی
مولانا می گوید قدرت زنان، پنهانی است. ظاهرا مرد جسما قوی تر است ولی به قول امروزی ها، زن قدرت نرم افزاری دارد:
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی
باطنا مغلوب و زن را طالبی
و این مهر در فطرت و سرشت زن سرشته شده است. بنابراین همان طور که در حدیث نبوی آمده است، خشونت و غضب با زنان، حاصل خروج از این فطرت بشری و پیدا کردن خوی حیوانی است:
این چنین خاصیتی در آدمیست
مهرﹾ حیوان را کَمَست؛ آن از کمیست
گفت پیغامبر که: زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان، چیره شوند
زانک ایشان تند و بس، خیره روند
کم بودﹾشان رقّت و لطف و وداد
زان که حیوانیست غالبﹾ بر نهاد
مهر و رقت وصفِ انسانی بود
خشم و شهوت وصفِ حیوانی بود
و مگر نه این که زن به دلیل توالد، مظهر اسم خلاق خداوند و به واسطه ی مهرش، مظهر اسم لطیف خداوند است؟
پرتو حقّست آن معشوق نیست
خالقست آن گوییا، مخلوق نیست
در سیره ی پیامبر اکرم(ص) نهایت رفتار احترام آمیز با زنانشان را می بینیم. خدیجه که از این نظر جای خودش را داشت. با سایر زنان هم رفتار مهرآمیزی داشتند. به خلاف عرف رایجِ جاهلی ، نه تنها در تمام عمرشان دست به ضرب و شتم ایشان دراز نکرد، که در موارد کدورت هم خودش از خانه بیرون می رفت.
فرهاد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:
شب قدر را همه تا صبح بیدار میمانند، جناب حافظ میخواهند تا صبح در کنار دردانه شان بخوابند! حتمن این هم از کرامات عارفانه شان است - قابل توجه آنها که حافظ را عارف میخوانند
فرهاد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
"وان می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است" حالا حافظ خودش هم که بگوید می حقیقی است، برخی پیدا میشوند و میگوند، نه خیر!
ممد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
(من آرزوی سپاهی از عقیق دارم برای دور کردن غم)
ممد در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
از ویژگی های انگشتر عقیق گفته شده باعث دور کردن غم از صاحبش میشود. و کیست که نداند مولانای جان چه عنادی با غم داشته؛ حقیر بر این باور است که مراد خداوندگار از بیت: "هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد / کانِ عقیق نادر ارزانم آرزوست". این است که: هرچند من محتاج هر آنی هستم که دور کند غم را ولی این "عقیق خُرد"(عقیقی که تراش خورده بجهت تعبیه بر انگشتری) را نمیپذیرم ؛ من آرزوی داشتن معدن این عقیق ها را دارم(من آرزوی سپاهی . چیزی که نباید از نظر دور بماند توجه به جهان مولاناست، جهان مولانا جهان بسیار بزرگی است. وقتی سخن از آب میگوید از دریاها و اقیانوس ها میگوید؛ از آسمان ها میگوید.... حق هم دارد! این جان فربه جانانش اصلاً در این عالم محدود ما نمیگنجد.
مهدی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:
اهو درد ناف میکشد و هم دردی ایشان با اهوی ختن است .اگر ز خون دلم بوی مشک می اید عجب مدار که همدرد اهوی ختنم
مهدی کاظمی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۸ - تعظیم ساحران مر موسی را علیهالسلام کی چه میفرمایی اول تو اندازی عصا:
گر ز پشت آدمی وز صلب او
در طلب میباش هم در طلب او
ای یابنده حقیقت اگر از نسل و تیره وتبار آدم (ع) هستی همیشه راه اورا دنبال کن و پیرو او باش
ز آتش دل و آب دیده نقل ساز
بوستان از ابر و خورشیدست باز
از آتش و اشک چشم توشه ای فراهم بیاور ...
در راه طلب حقیقت باید دل آدمی بشکند چونکه باغ بواسطه بارش ابر وتابش خورشید سبز و خرم میگردد
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان
تو که حریص مال دنیایی چه میدونی از وصف شور و ذوق حاصل از اشک ریختن در راه حق رو ....
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
اگه تو ظرف وجودت رو از مادیات و حرص زدن برای مادیات خالی کنی و درویش صفت قانع باشی به داشته هایت و بدنبال یافتن حق و حقیقت بری میبینی که درون ظرف وجود پر میشه از گوهر های گرانقدر و درخشان از جنس معرفت و ارامش و روحانیت ... و شادی واقعی درونی ..........
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
کودک درون خودت رو از خواستن نفسانیات و شهوات بدور کن و بهش خوراک نده .. بعد از اون میتونی جانت رو با فرشتگان یار ودمساز کنی و فرشته خو زندگی کنی
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
تاوقتیکه درون تو تاریک و پلیده و دنبال خواسته های نفسانیت دوان دوانی اینو بدون همکاسه دیو نفرین شده ای .....
لقمهای کو نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
اگر از راه حلال و درست پول در بیاد و حرص و ولعی درکار نباشه خودش میتونه عامل رشد روحانی باشه رشدی در جهت کمال .....
روغنی کاید چراغ ما کشد
آب خوانش چون چراغی را کشد
اون روغنی که چراغ مارو خاموش کنه بجای شعله ور کردن اونو آب بدون نه روغن ... یعنی لقمه حلال و درست باعث همین روغنه و لقمه آلوده به مثال آب برای چراغ هدایت درونیه .....
علم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال
عشق و رقت آید از لقمهٔ حلال
دانش ومعرفت از لقمه حلال بوجود میاد و همینطور عشق و نرمی ولطافت(رقت) هم از معاش حلال و به اندازه بدست میاد
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
اگر امرار معاشت فتنه و بدبختی نصیبت میشه وقتی گرفتاری و گمراهی بده اینو بدون که اون لقمه حرومه که تو سفره ات میاد ...
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
دیدهای اسپی که کرهٔ خر دهد
از گندم کاشتن گندم عمل میاد ...آیا دیدی که از اسبی کره الاغی متولد شود
لقمه تخمست و برش اندیشهها
لقمه بحر و گوهرش اندیشهها
لقمه مثل کاشتن تخمی است که ثمره اش نوع اندیشه است و باز لقمه مثل دریاست و گوهرش اندیشه است... اندیشه های نکو از لقمه حلال و اندیشه های منفی هم حاصل حرام خواری و قانع نبودنه ....
زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان
میل خدمت عزم رفتن آن جهان
اگه میل به خدمت خلق داریم و برای رفتن به اون دنیا ترسی نداریم و مشتاقیم باید بدونیم که لقمه های زندگی ما حلال بوده و تاثیرش هم مثبت و تبدیل به احسنت شده.....
درکل اگر از راهی امرار معاش میکنیم و تاثیرش بروی ما نیکوست آن لقمه حلال است و برعکسش هم اگر در زندگی تاثیر منفی دارد آن لقمه برای خورنده اش حرام است ... لقمه یتونه معانی دیگه اییم بده مثل دانش و اگاهی که میتونه برای خیلی ها مفید نباشه و مضر باشه و تاثیرش در زندگی انسان رو روبه زوال بکشونه و اون دانش و اگاهی برای اون شخص حرام است ..... حتما خیلیامون دیدیم کسانی رو که خوب زندگی میکنن و درآمد خوبی هم دارن ... اما خوب زندگی کردن تعریفش برای مولانا کاملا روحانی و عرفانییه.......
کمال در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۴۴:
6681
کسرا در ۹ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳: