حسن در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷:
سلام خواهد میکنم شعر عربی رو ترجمه کنید
لیلا در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
مصرع دوم بیت نهم چطور خونده میشه؟ وزنش رو متوجه نمیشم: تا جان داری نمیتوان جست
علی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
سلام.دوستان انچه بنده عرض میکنم میدانم استاتید همه میدانند.صرفا یاد اوری است .یاد اوری موضوعی که میدانیم ولی کم اهمیت دانسته ایم و انچه من از مطالعاتم فهمیده ام تمام پیامبران و تمام عرفا کوششان برای نشان دادن اهمیت این موضوع بوده است : دل بستگی های این دنیایی ما.تسخیر شدگی ما با این دل بستگی ها و هم هویت شدگی ما با اینها و گرفتار من های ذهنی شدن و من واقعی مان را گم کردن.
که تو ان هوشی و باقی هوش پوش خویشتن را گم مکن یاوه مکوش
چون درک این موضوع در عین سادگی بسیاربسیار سخت است.میدانید دوستان چرا سخت است؟نکته ای بسیار ظریف و علمی در اینجا وجود دارد.و ان اینست: ما شناختمان بر اساس اضداد است.ضد را با ضد میفهمیم. ما وقتی سلامتی مان را درک(و نه دانستن)میکنیم که مریض شویم.فهماندن اب به ماهی است.ماهی ای که از داخل اب بیرون نیامده باشد هر چقدر شما سعی کنید به او بفهمانید که داخل اب غوطه ور است نخواهد فهمید و وجود اب را حس نخواهد کرد مگر از داخل اب بیرون بیاورید. نور را وقتی میفهمیم که تاریکی را درک کرده باشیم.دل بستگی ها و وابستگی های این دنیایی ما هم چنین هستند.چنان غرق شده ایم در انها (همچون ماهی در اب)و چنان هم هویت شدهایم با انها که دیگر وجود انها را در "خودمان" درک نمیکنیم.حس نمیکنیم.حال فهمیدن این وابستگی ها در خودمان به همان سختی درک اب توسط ماهی است تا زمانی که داخل اب است.در این مورد (شناخت ضد با ضد)دوستان میتوانند تحقیق بیشتری کنند.
دوستان مشکل عشق به خدا نیست.مشکل وابستگی و دل بستگی های این دنیایی است که ما را اسیر کرده.وبدتر از همه وابستگی های فکری.باورها.پردهایی صد تو در مقابل عقل و بینایی ما.و ما چنان با این وابستگی ها هم هویت شده ایم که دیگر وجود انرا حس نمیکنیم.درک نمیکنیم در خودمان.تنها زمانی ما میتوانیم عشق را درک وتجربه کنیم و ازعشق سخن بگوییم که از این وابستگی ها رها شویم.و جناب شمس الادین درک این وابستگی ها و رهایی از انهاست که به زبان ساده است و در عمل بسیار مشکل.چون به دلیل غوطه ور شدن در این وابستگی ها دیگر وجود انرا حس و درک نمیکنیم.و چون حس نمیکنیم در واقع از نظر ما مثل اینکه وجود ندارد.و قسمت مشکل کار همینجاست :درک و شناخت(عرف.معرفت.شناخت) این چسبندگی ها در خود.وبه نظر بنده کوشش پیامبران و به دنبال ان عرفا در درجه اول سعی در فهماندن این وابستگی ها در ما بوده است.به خود اوردن ما.این دل بستگی هاست که به زبان ساده است.به محض رهایی و تخلیه دل و ذهن از این وابستگی ها عشق خودش سراغ ما می اید.لازم نیست ما دنبال ان بگردیم.و اساسا کاری عبث.این عشق است که به سوی ما اینده است.چون دل ما یا از وابستگی ها(نفس و شیطان) پر میشود یا از عشق.هرگز خالی نمیماند.وظیفه ما تخلیه دل از وابستگی هاست.باید به کیفیت پذیرایی برسیم.و این نمیشود مگر اول دل را از نفسانیات خالی کنیم.
رو "سینه" را هفت اب "شوی" از "کینه ها"(اول) وانگه شراب عشق را "پیمانه" شو "پیمانه" شو(دوم)
رومیان ان صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند ان سینه ها پاک از از و حرص و بخل و کینه ها
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحر اشنایی یافتند
تا نقوش هشت جنت تافته ست لوح دلشان را "پذیرا" یافته ست
صد نشان از عرش و کرسی و خلا چه نشان بل عین دیدار خدا
دولت عشق "امد" و من دولت پاینده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو زانکه من از لطف و کرم سوی تو "اینده" شدم
حافظ :
خلوت دل نیست جای صحبت "اغیار" دیو چو بیرون رود فرشته "دراید"
کاملا مورد نظر عرفا واضح و روشن است.این معنا(تمیز کردن خودمان از دل بستگی ها و انگاه پذیرا شدن عشق و خدا و ملایک) در مثنوی در غزلیات مولانا در غزلیات حافظ و سایرین موج میزند.
و این رهایی و پاره کردن زنجیرهای دل بستگی است که پیغمبر انرا جهاد اکبر مینامد.جهاد بزرگ!نه جنگ با دیگران که جهاد اصغر است.بلکه جنگ با خود.با منیت های خود.تا ما این وابستگی ها را داریم نه عشق را میفهمیم ونه میتوانیم به درستی اظهار نظر کنیم.چرا؟چون وابستگی و منیت همه چیز را برای "خود" خواستن است و عشق همه چیز را حتی خود را برای "دیگری" خواستن.در یکی فلش وجهت همه چیز به سمت ما است.و در یکی فلش وجهت همه چیز از ما به سمت بیرون.دو جهت متضاد.کجا این دو ضد در یک زمان در یک جا میتوانند قرار بگیرند؟
عشق (همچون دل بستگی ها)واقعیتی قابل درک با ذهن و تفکر نیست.عشق از جنس چشیدنی است.لمس کردنی است.دیدنیست.شهودی است.تجربه است.و نکته جالب اینجاست که حدود 84 درصد ادراکات ما از طریق 5 حس ما حاصل میشود و فقط 16 درصد ان از طریق تفکربدست میاید. چون ما 5 حس داریم و یک ذهن که وسیله تفکر با منطق ارسطویی است.یعنی الف ب کردن و به ج رسیدن.و این نکته ایست که ما غافلیم.و صرفا چسبیده ایم به تفکرات و همه چیز را میخواهیم با تفکر درک کنیم.ببینید دوستان فکر بد نیست.اما فکری که باید همچون حس های دیگریکی از وسیله ها و ورودی های ادراک ما باشد اکنون بر ما مسلط شده و حس های دیگر را تقریبا تعطیل و از کار انداخته و چنان ذهن بر ما مسلط شده و چنان گرفتار گفتگوی درونی هستیم که حس های دیگر برایمان بی اهمیت شده اند.به عنوان مثال ما وقتی گلی را درختی را کوهی را سنگی را و...میبینیم ایا چنان در زیبایی ان غرق میشویم که چیز دیگری را حس نکنیم یا چنان گفگوی درونی داریم که با نیم نگاهی از ان رد شده و باز مشغول افکار پراکنده مان میشویم؟اصلا از دست افکارمان فرصت نگاه کردن به ان را پیدا میکنیم؟بله صرفا نگاه کردن.اگر کمی در خودمان تامل کنیم میبینیم چقدر گرفتار افکارمان شده ایم و چقدر به انها اهمیت میدهیم و از درک های ناشی از حس های دیگر غافل مانده ایم.اصلا به جایی رسیده ایم که حوصله نگاه کردن طولانی به یک گل را نداریم.امتحان کنیم دوستان.چشمهایمان را ببندیم و برای مدت فقط 30 ثانیه به هیچ چیز فکر نکنیم(سکوت درونی)!.انوقت میبینیم چقدر سخت است.این سکوت درونی زمانی اتفاق می افتد که بتوانیم به یک گل ساعتها فقط نگاه کنیم.غرق در زیبایی ان باشیم.فقط یک مشاهده گر باشیم.شهود.اگر دستمان را هم ببرند حس نکنیم.ایا میتوانیم؟اگر بتوانیم یکی از به رهایی رسیدگان هستیم.انگاه ما در اختیار افکارمان نیستیم بلکه افکارمان در اختیار ما است و هر وقت بخواهیم فکر میکنیم و هر وقت بخواهیم خاموش میکنیم.ذهن ما بدون اختیار ما از فکری به فکر دیگر نمیرود.به قول معروف میمون ذهنی نداریم.
و اشتباه ما از اینجا ناشی میشود که میخواهیم درکهایی که از تجربه و حس (همان که عرفا میگویند درک شهودی .درک مشاهده ای.درکی که از مشاهده از دیدن حاصل میشود)در ما حاصل میشود را هم با تفکرو ذهنمان درک کنیم.مگر شما میتوانید طعم یک غذا را و لذتی را که از خوردن ان برده اید با تشریح کردن و توضیح دادن به فردی دیگر کاری کنید که ان فرد نیزعین همان لذت را ببرد؟لذت را مگر میشود گفت وفهماند مگر خود فرد انرا تجربه کند.یا لذتی که از دیدن یک گل درک میکنیم.دردی که از سوختن دستمان درک میکنیم. ما فقط میتوانیم بگوییم این غذا بسیار خوشمزه است من تجربه کرده ام و تو هم اگر دوست داری میتوانی "بخوری".یا ان گل زیباست میتوانی بروی و "ببینی". و هزاران هزار از این مثالها.
عشق کجا و دل بستگی به این دنیا کجا.مثل اب و روغن اند.مخلوط وحل شدنی در همدیگر نیستند.دل ما یا جای عشق است یا دل بستگی به این دنیا.یا جای خدا و ملایک است یا جای نفس و شیطان.یا همه چیز را برای دیگری و دیگران خواستن است یا همه چیز را برای خود خواستن.
اما دوستان اساسا چرا این دلبستگی ها و خود خواهی ها بقول معروف بد هستند؟ما همه شنیده ایم بد هستند.چرا مشکل افرین هستند؟اساسا چرا همه چیز را برای خود خواستن اشتباه است و ما باید از شر این خود خواهی خلاص شویم تا دل مان با عشق پر شود؟ظاهرا به ضرر ما است.در این دنیایی که همه به دنبال جمع کردن مال و مقام برای خود هستند چرا ما همه چیز را برای دیگران بخواهیم؟ایا سرمان کلاه نمیرود؟ایا همه چیزمان را از دست نمیدهیم؟اساسا چه لزومی دارد چنین تغییر جهتی بدهیم؟ چرا پیامبران سعی درفهماندن شر نفسانیات و خیر عشق کرده اند؟چه منفعتی برایمان دارد؟
اینجاست که مولوی در ظرفی به نام مثنوی کوشش کرده به صورتی کاملا علمی و ساده و با دلایل(به نظر بنده تفاوت مولوی با سایر عرفای مشهور) و با هزاران مثال و داستان به ما نفسمان را من ذهنی مان را که از دل بستگی هایمان ساخته شده در درون خود ما (سیر در انفس)به ما"بنمایاند" بفهماند.منظور پیامبران را به ما به صورتی مبسوط بفهماند.غرور و تکبر را و طمع را و ترس را و شهوت را نه در دیگران نه در ذهنمان بلکه در تمام وجود خودمان حس کنیم درک کنیم. (چهار خوی (که همه احساس های حسد وکینه و نفرت و ... از این چهار خوی ناشی میشوند)که نمادش در قران به صورت چهار پرنده وحشی معرفی شده :طاووس و مرغابی و کلاغ و خروس و مولانا در ابتدای دفتر پنجم انرا کامل توضیح داده)
نکته مهم و کار بسیار سخت درک و حس و مشاهده ای چهار خوی در "خود" مان است.و به محض این ادراک کار تمام است.انگاه همانطور که زشتی تکبر و طمع و ترس و شهوت را در دیگران براحتی و فورامیفهمیم و بدمان میاید چهره زشت اینها را در خودمان "میبینیم"(شهود!مشاهده.حس.درک نه از نوع تفکری بلکه از نوع حسی از نوع دیدن).و طبیعی است اگر چهره اینها را زشت ببینیم فورا شروع به خالی کردن خود از این ها میکنیم.این مرحله دیگر اسان است.مهم و مرحله سخت درک و حس و قبول تاریکی ای بود که در ان بودیم.چراغ به دست ها و راهنما ها انجا ایستاده اند.ما را براحتی به سمت روشنایی و نور راهنمایی میکنند.مشکل عدم قبول ما بود که در تاریکی قرار داشتیم.
و علم روز اگر بتواند کاری کند اینست که راه شناخت خود را تسهیل کند.کمک کند که مد نظر پیامبران را راحتترو سریعتر بفهمیم.و به نظر بنده کشف کهکشانها و بیگ بنگ و کلا عالم بیرون کمک چندانی در درک و مشاهده عالم درونمان نمیتواند بکند. و السلام علی من اتبع الهدی.
ارش در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:
ببخشید..ممکن است بیت زیر را معنی کنید
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
مصطفی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بوی جوی مولیان آید همی:
چرا بوی جوی استعاره مکنیه نباشد، به این اعتبار که جوی تشبیه به عطر شده باشد.
ارش در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۲ - سخن دقیقی:
مرا شاه کرد از جهان بی نیاز
سزد گر بدارم بد از شاه باز
فکر می کنم بیت بالا که نوشتم صحیح باشد...در متن امده
سزد کر ندارم بد از شاه باز..
ناشناس در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:
ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ!
(کنایهای هم هست به خودخواهی و خودنمایی)
این غزل معرکه است!
بابک در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
اصغر جان،
با سپاس از تصحیحات شما و طلب پوزش از بنده است، چه کنم که این سیزده چهارده حرف تکراری ( 4 تا ز ، 3تا س و....) کُشت مرا...
بابک در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
اصغر جان،
با سپاس از تصحیحات شما و پوزش از بنده است، چه کنم که این سیزده حرف تکراری کُشت مرا...
کیانوش پدرود در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
بیتی از جامی باقی مانده که به نظر می رسد متاثر از بیت چهارم (همای گو مفکن) باشد:
جامی در آن چمن دهن از گفتگو ببند
کانجا نوای بلبل و صوت زغن یکیست
روفیا در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
همیشه بیدار عزیز
آنچه شما بدان اشاره فرمودید individuality یا فردیت آدم هاست.
در ارتوپدی فنی ما individuality را خیلی مهم میدانیم.
درست نیست که ما کفش طبی را به طور سری تولید کنیم. بلکه باید برای هر فرد کفش مختص او بسازیم. مختص فرم و قدرت و سایز و همه ویژگی های پای او و بدن او. حتی دو نفر هم نمی توانند در یک کفش واحد یکسان راه بروند.
و راه هم نمیروند!
در نهایت هر کسی همانطور راه میرود که پایش و کفشش و زمین زیر پایش و کمرش و روحیه اش و و و... بدو اجازه می دهد. البته من تراپیست تلاش میکنم عضلات او را تقویت کرده و او را از انحرافش از راه رفتن طبیعی و درست آگاه کنم و او را به یک ارتوپد فنی ارجاع میدهم تا با وسایل کمکی راه رفتن درست را برایش آسانتر کند ولی باز هم او در نهایت آن طوری راه میرود که می تواند .
و این بسیار دور از عقل است که من از او خرده بگیرم یا بر او خشم بگیرم که چرا پس همچنان نادرست و ناموزون راه می روی؟!
دانش امروز ما برای حل مشکل او کافی نبوده است.
این جهل ما و نقص دانش ما در حل این مساله است.
تا اینجا را همه میفهمیم و قبول داریم.
ولی در مورد امور معرفتی درک این وضعیت چندان آسان نیست.
وقتی کسی عمل نادرستی انجام می دهد، مثل کج راه رفتن، بسیاری از ما از او خرده میگیریم، خشمگین میشویم، یا هنگامی که او را به ارتوپد فنی ارجاع دادیم یا عضلاتش را تقویت کردیم، انتظار داریم دیگر به تمام و کمال درست راه برود.
البته نقش آموزش در اینجا اهمیت خود را دارد ولی خواستم تنها بگویم حقیقت individuality بسیار قدرتمند و غیر قابل انکار است.
و اما ناشناس جان مطلبی که درباره حافظ عرض کردم مطلب دیگری بود.
خواستم بگویم حافظ به عنوان یک حقیقت تاریخ پیش از آنکه بر صفحه دل و ذهن ما فرود آید و با individuality ما ترکیب شود و تبدیل به یک رویداد تاریخی شود، به اندازه یک جهان وسعت دارد.
ولی واژه تنها یک واژه است. در همان ردیف واژه های دیگر. وقتی ما واژه عارف را درست کردیم یعنی خطی دور آن کشیدیم و آن را از بی نهایت چیز دیگر جدا کردیم. حال بعضی واژه ها دایره بزرگتری دارند و برخی کوچکتر، واژه در حقیقت یک زندان است. ما نمیتوانیم جهانی را در زندانی جای دهیم.
سلمان گلشنی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ کسایی » رباعیها » هستی:
باسلام هرچند این رباعی در دیوان کوچک کسایی وجود دارد اما به اعتقاد برخی صاحبنظران این شعر متعلق به صوفیان می باشد که بعدا به ان افزوده گردیده و نسبت دادن این رباعی به کسایی صحیح نمیباشد / دانشجوی کارشناسی ادبیات محض
حسام در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
درود بر حضرت همایون شجریان.درود بر حضرت مولانا
مستور و مست کنسرت داره؟
عباس مباشری در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:
در ابتدا مصرع پنجم صد باغ بهار است ......
صحیح تر نیست
اصغر در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
باسلام در نوشته بابک عزیز برای احسان چند مورد دیده شد که به عرض میرسد
1 - غریزی درست است نه غریضی
2- فائق درست است نه فاعق
3- قائل درست است نه غائل
با پوزش
حمیدرضا در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
اشخاصی که این همه حاشیه نوشتند باید توجه به جامع بودن معنانی هم داشته باشند. رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس/گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت : شکوه از اوضاع دنیا وبه قول معروف رسم روزگار است. حالا اگر ما مسلمانان یاد امام حسین می افتیم مخصوصا از کلمه تشنه لب در این بیت اشکالی ندارد ضمن اینکه کلمه تشنه لب هم معنی جامع تری دارد ولی این بیت از شرایط دنیا صحبت می کند. اینطور که دنیا دوستان تصویر سازی ذهنی میکنند لابد از شعر قایقی خاهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند یاد حضرت نوح می افتند. تا شناخت و دانایی نباشد هیچ حس عشق و تنفر به وجود نمی آید انسان وقتی چیزی را نمی شناسد چگونه درمورد او تصویر سازی ذهنی کند و به عشق و تنفر برسد. قرآن انسان ها را به شناخت دعوت می کند و شناخت زیبایی در نهایت منجر به عشق می شود را خلاصی ما از هر غم و اندوه و هر گونه آزاری است که متاسفانه بعضی ها از بیت آخر تعبیرات ضد دین و کوچک شمردن قران را داشتند.
حامد نصیری در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:
یار ما چون گیرد آغاز سماع
و یا
یار ما چون سازد آغاز سماع
..
قدسیان در عرش دست افشان کنند
به معنی این است که اگر شروع به عملی خیر کنی ، خداوندگار قدسیان را به یاری ات میفرستد ( از تو حرکت از خدا برکت)
این بیت در ادامه ی واصل به مصرع زیر است
... هرچه فرمان تو باشد آن کنند
این اشاره به همان راز کائنات است
SMostafa Moosavi در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
محسن چاووشی عالی اجرا کرده، اما ای کاش تو ترکیب اشعار برای اجرا از ضمیر "دوم شخص" یا "سوم شخص" فقط یکیش انتخاب میشد.
Farhad در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
Very nice!
حسین توفیقی در ۹ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۴ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۶: