گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

اگه قاب از کعب گرفته شده و اگه ریاضیدانان ایران پیشرو بودند وقتی قبل از انتقال کلمه کعب به فارسی میخواستند ریشه سوم یک عدد رو بگیرن یا توان سه یک عدد رو یا حجم یه مکعب رو حساب کنن چی صداش میکردن ؟!

 

روفیا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

ببخشید حالا ایا ما هر چه باید می فهمیدیم رو فهمیدیم فقط همین یه قلم نوع تمایلات جنسی حافظ مونده ؟!
اگه همه رو هم فهمیده باشیم و این الان تنها مجهول زندگی ماست برای فهمیدنش باید چندین کتاب تاریخ رو که دوتاشم در همه موضوعات متفق القول نیستن بخونیم و دربارش فکر کنیم .
کی میره این همه راه رو ؟!
که چی بشه ؟!
چه سرویسی به بشر میده جواب این سوال ؟؟
اقا جان زندگی کوتاهه و چون وقت کمه صرفه گر باشیم و بریم یه تجارت پرسودتر بکنیم که توش کمتر ببازیم و بیشتر ببریم .
از حافظ و مولانا و بودا و محمد هم هر چی فهمیدیم و به دلمون نشست قبول کنیم و هر چی نفهمیدیم صبر کنیم تا روزی که بفهمیم . نگیم این قدیسه اون تبه کاره اون یکی همجنس گراست ببینیم حرفش چیه :
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ...

 

روفیا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:

من فقط به توصیه ی مولانا گوش کردم که گفت:
هیچ ترتیبی و ادابی مجوی
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی
فقط خواستم خودم باشم .

 

Mehdi در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

بیت دوم باید باشد ؛
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز "کویت "
در بسیاری از منابع دیده ام که نوشته شده "زدستت "
استاد ایرج هم در برنامه گلهای شماره 41 آنرا نیز "زکویت " خوانده اند و الحق هم که چه زیبا خوانده اند

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

روفیای گرامی، بو در نیم بیت نور زخورشید جوی، بو که برآید
دو مانا دارد نخست ریشه زمان حال بودن است به معنای بود ، باشد ( در فرم دعایی) دو دیگر همانگونه که خود فرموده اید امید و ارزوست.

 

روفیا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

از دوستان گرامی که در باره لغت کار کردن یه سوال راجع به ریشه کلمه بو دارم .
در مصراع نور ز خورشید جو بو که براید
بو یعنی بود که یا امید است که .
قبلا از استادی شنیدم که بو که یا بود که ریشه اش کلمه بو است همانطور که بوی خوش گل نوید میدهد که گلی در همین نزدیکیهاست ؟!

 

مرادعلی رضایی ورمزیار در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۸ - دعوت کردن مسلمان مغ را:

خدمت جناب مروتی خداقوت عرض می کنم بنده هم از نوشته ی شما استفاده کردم. در مکاتب روانشناسی به نوعی موضوع جبر و اختیار مطرح است مثلا رفتارگراها و روانکاوی ها تا حدودی جبر را وانمود می کنند در حالیکه مکتب شناختگرایان اختیار را(به استثنای بندورا که با طرح مثلث جبر متقابل یعنی: تعیین گر متقابل شخص (p)، محیط (E)، و رفتار (B) بر یک‌دیگر تا حدودی لاجبر ولا تفویض بل امر بین الامرین را به ذهن متبادر می کند)

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

،مرسده بانو ، مهر مانگار ، مگر می شود از این همه احساس پاک که در پس اهنگ این سخن فاخر است شاد و سرشار نشد؟ و دیگر که
دست این کمترین نیز کوتاه است ، تنها به یاد آرامگاه استاد توس دل خوش میکنم و دیگریادها. باری ،
بختتان سبز ، روزگارتان سپید و چهرتان هماره سرخ باد،

 

سعید در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۶:

انقدر این حکایت لطیف و ظریف و زیباست که چند سال پیش از برش کردم. بویژه آنجا که گفت: ندانم به گلابش مطیب ...

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲:

آنچه من از سده و سده سوزان به یاد دارم:
در نخستین ساعات روز دهم بهمن که آغاز چله کوچک بود، جارچی مردم را به سده سوزان میخواند: «سده، سده، ، پنجاه روز به نوروز»
میدانستیم و همه اهل آبادی می دانستند کی و کجا سده سوزان است،
به سده گاه می رفتیم به گرد کردن هیمه بزرگان دم دمای غروب می آمدند با آجیل و شیرینی پس آتش در خرمن خاشاک می افکندند، آتش زبانه می کشید و ما دانش آموزان سرود آتش می خواندیم ( دریغا که فراموش کرده ام) .
آتش که فرو می نشست شب که فرو می ریخت برزگران به خنک کردن و بار کردن خاکستر سر گرم می کردند و خوردن آجیل شیرینی ، خاکستر را به کشتمان میبردند تا زمین را گرم و بارور کند. و ما به خانه بر می گشتیم چشم به راه پدر که شاهنامه بگشاید و داستان هوشنگب بخواند.
....بگفتا فروغی است این ایزدی پرستید باید اگر بخردی.
شب آمدبر افروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
زهوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار

 

کیوان در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۳۷:

از خاک برآمدیم و بر باد شدیم

 

Mehr در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

جناب دکتر ترابی
با سلام
آیا شما از اینهمه ظرافت سخن و نکته سنجی مرسده بانو حظ نمیکنید؟
شعر هم بمناسبت میگوید
من بسهم خودم بر ایشان آفرین میگویم
شاد باشید

 

Merce در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

ای جانم
که بر هیچ ادیبی دل نبستم چنان که بر استاد توس
لطف می کنید که نایب الزیاره باشید جناب ترابی ، و چه سعادتی
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
هر زمان که به خراسان سفری داشته ام
جز به عشق زیارت استاد نشتافته ام
به تربت اش چو گذشتی سلام ما برسان
که بر زمین ادب بوسه می زنم بسیار
که دامن ادب اش را نمی نهم ازکف
ز بحر پیر سخن درّ گرفته ام شهوار
جامتان از شراب نوشین استاد توس لبریز باد
مرسده

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

مرسده گرامی، همانگونه است که شما می فرمایید در باغ خاطر شاعر هزاران گل میروید همانسان که به باع عارض ساقی،هزاران لاله چوآفتاب می از مشرق پیاله بر آید
این ماعندلیبا نیم هزاران هزار ، هر یک سرودی در گلو و اما فردا جشن سده است چه طور است به زیارت حکیم توس برویم؟؟

 

ایوب آگاه در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:

در بیت دوم به جای «درفن» «در این» درست است

 

تماشاگه راز در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

جناب شمس الحق
بزرگوارید. ممنون از راهنمایی شما

 

احسان در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

متأسفانه این طرز فکر که آدمی مخلوقی برتر و تافته جدابافته از سایر موجودات هست باعث هرچه سریعتر و شدیدتر شدن روند انقراض انواع گونه ها از قرنها پیش شده که این به معنی نابودی طبیعت و در نتیجه نابودی نسل بشر میشه !!
بنابراین با وجود نهایت احترامی که برای حضرت سعدی واین ابیات زیباشون قائلم ولی متأسفانه نگران تفسیرهای این چنینی ازین شعر هم هستم.

 

Merce در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

جناب ترابی
نظر شمارا صائب تر می بینم چون دلیلی بر سوگواری زلف نیست
ولی چون حق نداریم اشعار دیگران را دستکاری کنیم
تعنیر بنده چنین است که نوشتم
شاید دلیل سوگواری زلف ،دیدن آب دیده ای ست که در بیت قبلی یاد کرده
و چه خوش است که درین باغ هر بلبلی نغمه ای دیگر می سراید
پاینده باشید
مرسده

 

روفیا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

در پاسخ به اقای عباس گرامی
جناب حافظ جزو اشاعره بودند یعنی جبری بودند
بیت
بر ان سرم که ننوشم می وگنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
گواه بر این باور است
و اشاره به روایت العبد یدبر والله یقدر دارد
در مصراع اول از تدبیر خودش میگه ولی بلافاصله اونو مشروط میکنه که باید تقدیر هم با این تدبیر همراه بشه تا محقق بشه .
و تقدیر به زبان امروزی برایند همه نیروهای جهانه که در یک کنش و واکنش دائمی با هم هستند
مثلا تمایلات حافظ مثل میل به گناه و فراهم بودن یا نبودن شرایط مساعد و تطابق داشتن یا نداشتن شرایط با اصول حافظ و توانایی های فیزیکی و ذاتی او در رد یا قبول شرایط همه جزو اون تقدیر هستن .
و تدبیر او فقط یکی از ایتم های تعیین کننده است
انسان تا وقتی اختیار مطلق نداره یهنی در جبر مطلقه چون اختیار جزو مقوله های صد در صدیه یعنی مفهومش با قطعیت همراهه مثل عشق و یقین سما نمیتونید به کسی بگید من نود و نه در صد عاشقتم یا به یکی بگید من نود و نه در صد به تو یقین دارم اگه نود و نه در صده اصلا اسمش یقین نیست و تردید محضه .
چون ما در هیچ لحظه ای اختیار مطلق نداریم
هر زمان پابسته دامی نویم
پس ما در جبر مطلق بسر می بریم .

 

دارا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
بهار فصل رویش و جنبشه. اینجا حافظ از شکستن چله ای که در زمستان در خلوت خودش بوده با نزدیک شدن بهار صحبت می کنه. میگه از این انزوا و خلوت گزینی توبه کنم و برای این توبه به سراغ استخاره می ره.
و همینطور در ابیات بعدی میگه که نمی توانم دید که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم...

 

۱
۳۹۶۱
۳۹۶۲
۳۹۶۳
۳۹۶۴
۳۹۶۵
۵۰۴۷
sunny dark_mode