گنجور

 
بیدل دهلوی

چون برگ گل ز بس پر و بالم شکسته‌اند

مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته‌اند

پروانه مشربان به یک انداز سوختن

از صد هزار زحمت پر‌واز رسته‌اند

فرصت‌کفیل وحشت‌ کس نیست زپن چمن

گلها بس است دامن رنگی شکسته‌اند

تمثال من در آینه پیدا نمی‌شود

در پرده خیال توام نقش بسته‌اند

افسردگی به سوختگانت چه می‌کند

اینجا سپندها همه با ناله جسته‌اند

عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید

خوبان هنوز منکر دلهای خسته‌اند

آن بیخودان که ضبط نفس کرده‌اند ساز

آسوده‌تر ز آواز تارگسسته‌اند

آزادگان به‌ گوشهٔ دامن فشاندنی

چون دشت در غبار دو عالم نشسته‌اند

سر برمکش ز جیب‌که‌گلهای این چمن

از شوق غنچگی همه محتاج دسته‌اند

ما راهمان به خاک ره عجز واگذار

واماندگان در آبله دامن شکسته‌اند

بیدل ز تنگنای جهانت ملال نیست

پرواز ناله را به قفس ره نبسته‌اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند

زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند

چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب

گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند

دل چون بدید موی میان تو در کمر

[...]

اهلی شیرازی

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند

مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند

بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن

آیین نوبهار بیاد تو بسته اند

از خاک کشتگان غمت لاله می دمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
بیدل دهلوی

نقش دویی بر آینه‌ من نبسته‌اند

رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند

آرام عاشقان رم پرواز دیگر است

چون شعله رفته‌اند ز خود تا نشسته‌اند

غافل مشو زحال خموشان ‌که از حیا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه