گنجور

حاشیه‌ها

اسدالله سلیمی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

آنچه مسلّم است این قالب رباعی نیست
برای تشخیص رباعی از دوبیتی کافی ست به هجای آغازین هر مصرع توجّه نمایید
زیرا رباعی همواره با هجای بلند آغاز میشود
و دوبیتی با هجای کوتاه

سعیـــد در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۵:

بیت یکی به آخری درستش اینه:
هست طومار دل من به درازای ابد

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

سالول=سالوس

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

جناب ناشناس گمنام: اتفاقاً شعری بسیار ژرف است و تو دهنی به زاهدهای سالول. جالب اینجاست که همین جماعت "روشنفکر" که با شعر هر توهینی میکنند, تاب و توان شنیدن حتی یکی از این ابیات را ندارند. همین چند وقت پیش به یکی از همین "اساتید" در جواب به سخره کشیدن حرف امام صادق (ع) در باب ارزش انسان نوشتم (از همین شعر):
"تو که کلت پر قرمه سبزیست
وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست"
تاب و توان شنیدن نداشت و ندارد!
ولی هیچ کس حقیقت را نمیتواند بپوشاند.

ناشناس گمنام در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

نمی دانم این کسانی که از دین دلخوری دارند نادان هستند یا خودشان را به نادانی میزنند.
بحث بر سر این نیست که علم به تنهایی خوب است یا دین داری ریاکارانه.
قبل از این شعرهای شما، خود دین، مخالفتش را با انسان های ریاکار اعلام کرده و آنها را ذم نموده،
در این شعر دراز که محتوایی شعیف دارد، بین یک انسانی که خدمتی به زندگی بشر نموده با انسانی که دین ریاکارانه داشته مقایسه شده است،
چرا بین کسی که هم دین دار بوده و هم به بشر خدمت کرده(مثل خواجه نصیر طوسی) با دانشمند بی دینی که خدمت ظاهری به بشر کرده، مقایسه نمی کنید تا معلوم شود ارزش انسان به «دین و دانش» است؛ نه دین بدون دانش و دانش بدون دین.
از این یک جهت نگری های این دست افراد مثل شاعر این شعر، همواره خنده ام گرفته و خواهد گرفت.

ناشناس در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

محکمه ی الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم
همینجوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد
یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده
محکمه ی الهی بر پا شده
خدا نشسته مردم از مرد و زن
ردیف ردیف مقابلش وایستادن
چرتکه گذاشته و حساب میکنه
به بنده هاش عتاب خطاب میکنه
میگه چرا اینهمه لج میکنید
راهتونو بی خودی کج میکنید
آیه فرستادم که آدم بشید
با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید
با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبر کنید
نه اینکه جای عقل کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشالا گفتم
نیافریده بارکلا گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختید
نشستید و خدای جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد
از ما و آیه های ما جدا شد
یه جو زمین و اینهمه شلوغی
اینهمه دین و مذهب دروغی
حقیقتا شماها خیلی پستید
خر نباشین گاوو نمی پرستید
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد
از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودی شاکی هم از اجانب
گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست
پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست
چرا زنا اینجوری بد لباسن
مردای غیرتی کجا پلاسن
خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن
اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کنف شد ولی از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش میچرخه نمیدونم چشه
آهان می خواد یواشکی جیم بشه
دید یه کمی سرش شلوغه خدا
یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیه بشکه ی نفت
یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چندتا بهش ایست دادن
یارو واینستاد تا جلوش ایستادن
فوری در آورد واسشون چک کشید
گفت ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده
دیر برسم یکی دیگه تک زده
اگه نرم حوریه دلگیر میشه
تو رو خدا بذار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش کرد
با رشوه ی خیلی کلون نشد نرم
گوشای یارو رو گرفت تو دستش
کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوه ی حاجی رو ضمیمه کردن
توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر میزد
داشت روی اعصابا تلنگر میزد
خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی
یه خرده هم حبس نفس کن حاجی
اینهمه آدم رو معطل نکن
بگیر بشین اینهمه کل کل نکن
یه عالمه نامه داریم نخونده
تازه هنوز کرات دیگه مونده
نامه ی تو پر از کارای زشته
کی به تو گفته جات توی بهشته
بهشت جای آدمای باحاله
ولت کنم بری بهشت? محاله
یادته که چقدر ریا میکردی
بنده های ما رو سیاه میکردی
تا یه نفر دور و برت میدیدی
چقدر ولظالینو میکشیدی
اینهمه که روضه و نوحه خوندی
یه لقمه نون دست کسی رسوندی
خیال میکردی ما حواسمون نیست
نظم و نظام هستی کشکی کشکیست
هر کاری کردی بچه ها نوشتن
میخوای برو خودت ببین تو زونکن
خلاصه وقتی یارو فهمید اینه
بازم درست نمیتونست بشینه
کاسه ی صبرش یه دفعه سر میرفت
تا فرصتی گیر میارود در میرفت
قیامت اینجا عجب جاییه
جون شما خیلی تماشاییه
از یه طرف کلی کشیش آوردن
کشون کشون همه رو پیش آوردن
گفتم اینارو که قطار کردن
بیچاره ها مگه چه کار کردن
ماموره گفت میگم بهت من الان
مفسد فی الارض که میگن همینهان
گفت اینا بهشت فروشی کردن
بی پدرا خدا رو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینها
کفر خدا رو در آوردن اینها
بد جوری ژاندارکو اینا چزوندن
زنده توی آتیش اونو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن
خون گالیله رو تو شیشه کردن
اگه بهش بگی کلاتو صاف کن
بهت میگه بشین و اعتراف کن
همیشه در حال نظاره بودن
شما بگو اینا چه کاره بودن
خیام اومد یه بطری هم تو دستش
رفت و یه گوشه ای گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم
گفت این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن
به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این حلاکی
اینکه نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو
نه اربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده
فقط عرق خریده رفته خورده
آدم خوبیه هواشو داشتم
اینجا خودم براش شراب گذاشتم
یهو شنیدم ایست خبردار دادن
نشسته ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اونور اومد
رفت روی چارپایه و چندتا سور زد
دیدم دارن تخت روون میارن
فرشته ها رو دوششون میارن
مونده بودم که این کیه خدایا
تو محشر اینکارا چیه خدایا
فکر میکنید داخل اون تخت کی بود
الان میگم یه لحظه اسمش چی بود
همون که کاراش عالی بود
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد
همون که این لامپا رو اختراع کرد
همون که کاراش عالی بود اون دیگه
بگید بابا توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت پیش انبیا
وقتو تلف نکن توماس زود برو
به هر وسیله ای اگر بود برو
از روی پل نری یه وقت میوفتی
میگم هوایی ببرن و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه
گفت که مفهوم عدالت اینه
توماس ادیسون که مسلمون نبود
این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود نه پای منبر
نه شمر میدونست چیه نه خنجر
یه رکعتم نماز شب نخونده
با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفای یارو که به اینجا رسید
خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جا به جا کرد
یکم ببه این حاجی نیگا نیگا کرد
ازز اون نگاههای عاقل اندر
سفیهش رو باید بیارم اینور
با اینکه خیلی خسته هم بود
خطاب به بنده هاش دوباره فرمود
شما عجب کله خرایی هستید
بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود ادلف هیتلر هم بود
خنجر اگر بود رولور هم بود
حیفه که آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دین و اییمون نبود
اولا از کجا میگید این حرفو
دربیارید کله ی زیر برفو
اون منو بهتر از شما شناخته
دلیلش هم این چیزایی که ساخته
درسته گفتم عبادت کنید
نگفتم به خلق خدمت کنید ؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده
دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم
اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمیدونی چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچکی بی چراغ نبوده
یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا برای حاجی آتش افروخت
دروغ چرا یکم دلم براش سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته
اما به اینجا که رسیده باخته
یکی میاد یه حاله ای باهاشه
چقدر بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم
دهانشو آوورد کنار گوشم
گفت تو که کلت پر قرمه سبزیست
وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست
اون که نشسته یک مقام والاست
مترجمه رفیق حق تعالاست
خود خدا نیست نمایندشه
مورد اعتمادشه بندشه
خدای لم یلد که دیدنی نیست
صداش با این گوشا شنیدنی نیست
شما زمینیا همش همینید
اونور میزی رو خدا میبینید
همینجوری میخواست بلند شه نم نم
گفت که پاشو باید بری جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم
داد کشیدم یه دفعه بیدار شدم

عبدالسلام در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۳:

سلام بربیدل بزرگ.غزل بسیار زیبا وپرازفهم است.ماایرانیاچراازاین غزلسرای فارسی دوریم؟

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

فارسی زبان اول من نیست، از شما ممنونم که به من نوشتن یاد میدهید. از اینها گذشته کی برد من آلمانی است و مثلا برای ز،ذ،ظ،ض فقط یک دکمه وجود دارد. اینطور اشتباهها پیش میآیند.
منظور من این بود که ادیسون برق را اختراع نکرده، نه اینکه فقط یک اختراع دارد. جناب حمید رضا من فکر میکنم حالا که شما نمیخواهید به پند این بنده خدا عمل کنید، بهتر است که من دیگر جواب شما را ندهم.

حمید رضا در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

جناب همیشه بیدار،
معذرت را معضرت می نویسید، مطالعه را مطاله، و ادیسون را میگویید ”تنها لامپ” را اختراع کرده بود.
می خواهم کمی مثل شما بنویسم:
املاء فارسیِ خراب دارید و دقت در نوشتن ندارید، هر روز حاشیه می نوسید،
تحقیق نکرده میگویید ادیسون فقط یک اختراع داشته، ایراد می گیرید که چرا دیگران تحقیق نمی کنند. تازه با اطمینان از عرفان و اسلام هم می نویسید. (گفتم شاید چون درباره ادیسون تحقیق نکردید، درباره عرفان و اسلام هم تحقیقی نکرده اید و از خودتان چیزی سر هم می کنید و می نویسید)!
به شما قبلأ گفته بودم، در سن و سال من و احتمالأ شما، قرار است از ”مچ گیری” و ”پرت از موضوع گفتن” رشدی کرده باشیم.
آن جمله من که “ادیسون فردیست پست فطرت و…”، طعنه و همانند سازیی بود از یک استدلال دراماتیک و تندرو، و همه آن واژه های منفی و زشت، از آن متن کپی شده بود. شما که اهل تحقیق هستید، اول ببینید چه کسی کلوخ را انداخته، جمله ”او” را copy and paste کنید، و پاداش سنگ و «کمی توهین» را نثار ”آن” شخص کنید. (که البته امیدوارم نکنید)
باز نتوانستید جلوی خود را بگیرید و مرا ”حساس و ناتاب در شنیدن” خواندید. باور کنید جناب شما “اصلأ” مرا نمیشناسد. توهین های شما که هیچ، اگر بدترین ناسزاگویی به من و خانواده ام هم بشود، نه ذره ای به من بر میخورد، و نه خشمی مرا میگیرد، و هرگز پاسخ را با توهین نخواهم داد. گفته بودم که، تا زمانیکه شما بی احترامی به من و دیگران را ادامه دهید، من هم مقابله می کنم و از این کار نیز بسیار لذت می برم.
معذرت خواهی شما را در حالیکه هنوز مرا حساس و… می خوانید را نمیفهمم. به هر حال هرگز نیازی به معذرت خواهی از من نیست. همینکه اگر درباره خواهش من کمی بیاندیشید، من سپاسگزار خواهم بود.
نوشته تان درباره داماد خیام خواندنی بود. هنوز فرصت خواندن آخرین نوشته های تان را نکردم، ولی با نگاهی سطحی به نظر جالب میآیند.
فعلأ در فکر شاید تهیه متنی هستم که بروم سراغ جناب ناشناس که ”حقیقت” را یافته اند و در آرزوی” رنج کشیدن و مرگ من” هستند، تا با گفته های ایشان کمی حال کنم.

عباس در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:

در جواب ناشناس
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
اشاره به انسان دارد که از خاک و آب ( گل) آفریده شده و به مدد غمزه الهی گوینده شده و زیبائی و جلال پیدا می کند. اشاره دارد که این باور کردنی نیست

ولگرد در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴:

طبق تصحیح محمد علی فروغی مصراع دوم "سرمست بدم چو کردم این اوباشی" است.

کمال در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳:

جمع آن : 8090

حمید در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

سید محمد عزیز شما را جهت آشنایی بیشتر به موضوع قافیه ها به فصلنامه پژوهشهای ادبی شماره 6 زمستان 83
به موضوع موسیقی قافیه در شعر م سرشک محمدرضا شفعیی کدکنی ارجاع می دهم

منافی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

این شعر حافظ انسان را واقعا متأثّر می کند.

ولگرد در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶:

مصراع سوم بدین شکل است: "دُردست به از تخت فریدون صد بار".
دُرد (ته نشین شراب) صد مرتبه بهتر از تخت فریدون است.

مرتضی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

شرح این غزل حافظ را از حجه الاسلام رنجبر در برنامه سمت خدا شاهد بودم که الحق و الإنصاف شرحی زیبا بود .

سهراب فرهادی راد در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

جناب محبی در بیتی که اشاره کردید ایراد وزنی وجود نداره بلکه ایراد از خوانش هست
در رقص می آیند به صورت در رقصِ 'می' آیند
می به معنای شراب عرفانی هست
در رقص می آمدن یعنی به حالت مستی عرفانی رسیدن و رقص عارفانه(سماع) هست
پایدار باشید

آروان در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

آهنگ فوقالعاده قلاش از محسن چاوشی تنها یک بیت از این شعر رو داره بیت های دیگر در غزل شماره ی 37 وجود دارند...دیوانه کنندس.

ساران در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

درود فراوان به شما

کوروش ایرانی اصل در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

درود بر بزرگواران و اساتید....

آسمان بار امانت نتوانست کشید.....
قرعه کار به نام من دیوانه زدند.....
از تفسیر قصه ی خلقت و افسانه ی آفرینشِ، این بیت، ک مختصِ علم همان دوران است؛ اگر اجالتن بگذریم؛ منظور شاعر یحتمل اینست ک؛ جنسِ آسمان و دیگر اجسام و مقولات مشابه، آنچنان نبود و نیست ک انسان وار بتوانند امانت عشق رو پذیرا باشند... لاجرم، سنگینیِ بار این مسئولیت خطیر، ک اراده و انتخاب انسانی، در آن دخیل هستند، بر عهده ی آدمیان میباشد... تا اخلاقیات را در زندگی، برای سایر پدید آمدگان، جاری سازند...
سپاس از دوستان...
****************************

۱
۳۹۰۹
۳۹۱۰
۳۹۱۱
۳۹۱۲
۳۹۱۳
۵۴۷۱