گنجور

حاشیه‌ها

ایرانی در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

با سلام خدمت اساتید گرامی بنده فکر میکنم در اشعار حضرت حافظ هر کس به اندازه خرجین خویش توشه بر میچیند و انقدر این اشعار زنده هستند که گویی برای همین امروز سروده شده. من تصور میکنم به جای سعی در تفسیر و پیدا کردن دلیل برای چگونگی استفاده حضرت از الفاظ اجازه بدهیم هر کس فرا خور حال خودش از بوستان سخن، گلی برچیند با پوزش از حضور اساتید محترم

محمد در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

با سلام خدمت دوستان عزیز. بنده نیز در حد توان ناچیز خود جسارت می کنم. در واقع حکیم توس در همان ابتدای سخن خود به ستایش ذات اقدس الهی پرداخته و به نظرم بهترین نوع ستایش را هم بجای آورده. این ستایش همان است که او می گوید اندیشه و عقل انسان در ذات اقدسش راه ندارد چرا که ابزار عقل انسان همان حواس و چشم و گوش است و این ابزارها قادر نیستند در ذات الهی نفوذ کنند تا عقل را یاری کرده باشند. خداوند نام و جان و جای و ..... چطور می خواهد در نام و جایگاه (یعنی مکان یا زمان) بگنجد؟ در اندیشه سخته کی گنجد او؟ پس راهی جز اقرار به وجودش نیست و زبان در وصف او کاملا قاصر و مقصر است. این معنای عبارت شریف "سبحان الله" است، یعنی منزه است خداوند عالمیان از هر وصفی که مخلوقات برایش بکنند. این در واقع نشان می دهد که حکیم توس به نهایت درک از معرفت توحیدی رسیده بوده. در پایان حرف آن بیت معروف خود را می گوید که "توانا بود هرکه دانا بود" و اشاره به همین منظور می کند که دانایی در این زمینه همانست که به جهل خود اقرار کنیم. آنگاه که انسان پی به جهل خود ببرد متوجه می شود که راه درازی در پیش دارد، و آنگاه که بداند عقل او در این راه کاری از پیش نخواهد برد نیازمندی او به راهنما و رهبر (یعنی پیامبر و امام) آشکار می شود. همانطور که در بخش های بعدی توصیه می کند که "به گفتار پیغمبرت راه جوی/دل از تیرگیها به این آب شوی" و یا "گرت چشم باشد به دیگر سرای/ به نزد نبی و علی گیر جای"، "که من شهر علمم علیم درست/ درست این سخت گفت پیغمبرست".
جدای از بحث های ادبی و لغتی، بعد نیست به ابعاد توحیدی کلام بسیار زیبای این شاعر توانا هم اشاره ای بشود. با پوزش از خدمت اساتید

سیاوش مرتضوی در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

همون طور که دوست دیگری هم گفته، اول من فکر کردم که «بیار» ساقی آن می که حال آورد، معنی درست تری داره، اما قافیه رو بهم می زنه، بعد گفتم شاید «بده» ساقی آن می که حال آورد، احتمالا درست باشه، اما آخرش متوجه شدم که همین صورت درسته و بیت اول و دوم موقول المعانی هستن. در واقع به این صورت هست: «بیا ساقی. آن می که حال آورد، کرامت فزاید، کمال آورد، به من ده که بس بی دل افتاده ام.» ایول!

سیاوش مرتضوی در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):

ممکنه که این نگارش درست باشه: مگر خضر مبارک پی تواند که این تن ها به آن تنها رساند.

علی رامش در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه:

سلام
در مصرع
چه دنبال لعل بدخشان سوی
به نظر شوی درست است و نه سوی.

مهناز ، س در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

جابر گرامی
خوشحالم که مقبول افتاد
مانا باشید

اخگر در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

پیشنهاد میکنم که این غزل رو با صدای همایون شجریان گوش کنید

کمال داودوند در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۹۸:

بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک
گذاشتم.
جمع این رباعی:5809

جابر در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

مهناز س گرامی
ممنون از لطفتان،
مدتها درگیر معنی این بیت بودم،
مفهوم بیت را اکنون درک کردم
سپاس

نازنین جمشیدیان در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:

واقعا فوق العاده زیبا خونده چاوشی این غزل رو . در این آلبوم غزل های مولانا توسط آقای چاوشی با حس و حال جالبی خونده شده ! ممنون واقعا :)

میلاد رومی در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:

سلام بر استادان عزیز و دوستان گنجوری
مسلمان نشود/سلیمان نشود: از چهل و چند سال پیش (چاپ اول کتاب 1366) که دیوان حافظ مصحح علامه قزوینی منتشر شد تا کنون دو گونه اظهار نظر مختلف درباره این ظبط (مسلمان نشود/سلیمان نشود) از سوی صاحب نظران و حافظ شناسان اظهار شده است.
در همان اوان شادروان پژمان در حافظ مصحح خود (سلیمان نشود) آورد و در پانویس چنین نوشت:((قزوینی:دیو مسلمان نشود. این صورت ناصواب است.اعم از آن که مسلمانی به معنای مصطلح یعنی پیروی از شریعت غرّای محمدی باشد یا به مفهوم دیگر یعنی دینداری و اعتقاد به خدای فرد واحد. داستان انگشترین سلیمان و ربوده شده آن به وسیله دیوی موسوم به صخر یا صخره معروف است و تناسب دیو با سلیمان هم چندان بدیهیست که جاجتی به توضیح ندارد))(لسان الغیب با مقدمه و تصحیح پژمان بختیاری چاپ هشتم 1361 ص222)
دو دهه بعد مرحوم دشتی در مقدمه حافظ مصصح انجوی نوشت:(( محققا یا کاتب اشتباها سلیمان را مسلمان نوشته یا رسم الخط او طوری بوده است که سلیمان،مسلمان خوانده میشده، در هر صورت بدون تردید در یان بیت مسلمان غلط و سلیمان درست است، چه اشاره به روایت خاتم سلیمان است که بر آن اسم اعظم نقش بوده و بواسطه آن خانم ، سلیمان بر دیو و پری و انسان حکومت میکرده و آن انگشتری را دیو ربوده و در جای دیگر بارها حافظ اشاره به این معنی کرده است(دیوان خواجه خافظ شیرازی به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی،مقدمه دشتی ص 29). تلقی پژمان و هومن و دشتی نخستین تلقی قاطعانه به نفع «دیو سلیمان نشود»بود.
سپس تلقی دیگر به نفع «دیو مسلمان نشود» آغاز شد. آقای اردشیر بهمنی در مقاله ای تحت عنوان «دیو مسلمان نشود» همین قرائت را درست دانست و به این حدیث نبوی تمسک جست: مامنکم من احدٍ الّا و له شیطان.قالو و انت یا رسول الله؟ قال : الّا ان الله اعاننی فاسلم فلا یامر الّا بالخیر. و بیت را چنین معنی کرد: ای دل برای کشتن دیو نفس و همراه کردن وی ،به گرد حیله و تزویر مگرد... و دل خوش کن که اسم اعظم الهی (=عشق) کار خود را خواهد کرد و دیوی را که در وجود تست مسلمان و به راه راست و صلاح هدایت خواهد نمود(«دیو مسلمان نشود» نوشته اردشیر بهمنی،ارمغان،دروه چهل و ششم(1356) شماره 4و5 ص 279-276)
استاد دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی هم در اشاره به این بیت مولانا در غزلیات شمس که میگوید:
از اسلم شیطانی شد نقس تو ربانی ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
می نویسد :«اشاره است به حدیث اسلم شیطانی علی یدی،شیطان من بر دست من مسلمان شد؛ و این حدیث مورد توجه بسیاری از شعرای فارسی زبان بوده و ژویا در بیت معروف حافظ {اسم اعظم بکند کار خود...} که اغلب به «سلیمان نشود» تصحیح کرده اند (و با ذوق هم مناسب تر می آید) ناظر به همین حدیث است. در شعر ناصر خسرو و نیز آمده است:
آن دیو را که در تن و جان منست باری به تیغ عقل مسلمان کنم
و سنایی گوید:
دیوی که بر آن کفر همی داشت مرا آن دیو مسلمان شد تا باد چنین بادا
سپس در سالهای اخیر دوباره کانون بحث درباره این بیت مشتعل شد. آقای احمد سمیعی با دقت نظری که از ایشان معهود است،دلایل دشتی را با استدلال تازه خود رد کرد و مستندات و شیوه استناد دکتر شفیعی را معتبر شمرد(نکته های در باب تصحیح متون) نوشته احمد سمیعی،نشر دانش،سال چهارم،شماره 2،ص 48-49)
در متن دیوان مصحح خانلری (چاپ دوم 1362) «مسلمان نشود» ظبط شده (از میان 7 نسخه ای که این غزل را داشته اند، 6 نسخه مسلمان، و یک نسخه «سلیمان نشود» را داشته است) ولی ایشان در تعلیقات خود( ص 1186و1226) جانب «سلیمان نشود» را میگیرد.
روشمندانه ترین بحثی که درباره این اختلاف قرائت تا کنون مطرح شده،از سوی دکتر عباس زر یاب خوئی است. ایشان در مقدمه بحث خود میگویند اکثریت دوستداران حافظ یا سایر متون کهن،نه زبان آن متون، بلکه زبان عصر خود را مبنای تصحیحات قرار میدهند. ولی اگر بحث بر سر دریافت های شخصی و ذوقی نباشد،مهمترین معیار عینی قدیمی دیوان خارجی اقدم نسخ یا نسخ اقدم است و چون به گفته خانلری شش نسخه از هفت نسخه قدیمی دیوان حافظ «مسلمان نشود» و فقط یک نسخه به صورت «سلیمان نشود» ظبط کرده است جای تامل جدی است. سپس اصل اصیلی را که از اصول اساسی تصحیح متون است مطرح کرده اند و آن اینکه «هیچ کاتب و ناسخی کلمه رایج و مانوسی را به کلمه قریب ونامانوسی تبدیل نمیکند و تقریبا بطور مطرد در تحریفات و تصحیفات عکس مطلب صحیح است(یعنی به طور طبیعی محتمل تر این است که کاتبان در اینحا مسلمان را که غریب تر است به سلیمان که مانوس تر و ظاهرا مناسل ترست تبدیل کنند نه بالعکس). و می افزایند که حدیث دیو نفس و اسلام او نیز به مناسبت حدیثی که از حضرت رسول (ص) روایت شده به اندازه داستان دیو و سلیمان معروف بوده است و بعضی از شاعران پیش از حافظ (از جمله ناصر خسرو و مولوی) در شعر خود به آن اشاره کرده اند و با «مسلمان» نشود بیت بهتر خوانده میشود و این ظبط سازگار تر یا لااقل سازگار است. دکتر زریاب در جای دیگر از این مقاله مینوسد :«من واقعا اصراری در ترجیح روایت قزوینی ندارم ولی آن را چنانکه بعضی میپندارند،باطل و مردود نمیدانم و بلکه برای‌ آن معنی مناسب و مقبولی میشناسم که در نظر من این معنی با در نظر گرفتن موقعیت بیت در غزل بهتر از معنی قرائت مشهور {سلیمان نشود} است. اما چنانکه گفتم من قرائت مشهور را هم نفی نمیکنم و احتمال میدهدم که شاید جافظ خود در تغیر و تبدیل این روایت و قرائت دست داشته است («دیو مسلمان نشود/ دیو سلیمان نشود» نوشته عباس زریاب.آینده،سال دهم،شماره 10و 11 دی و بهمن 1363 ،ص651-654 )
معنای بیت به صورتی که آقای اردشیر بهمنی آورده اند و در اواسط این بحث نقل کردیم کاملا معقول و مقبول است. برای درست تر دریافتن معنای پیشنهادی ایشان لازم است که تاکید و مکثهایی در «اسم اعظم» و نقطه مقابل آن یعنی «تلبیس و حیل» به هنگام خواندن صورت گیرد، و همه تاکید بیت بر روی مسلمان یا سلیمان جمع نشود.
در پایان این نکته هم ناگفته نماند که بعضثی محققان به تکرار قافیه ـ که در صورت پذیرفتن «مسلمان نشود» پیش خواهد آمد اشاره و استناد میکند. زیرا در مصراع دوم از مطلع غزل داریم : تا ریا ورزد و سالوس «مسلمان نشود» ولی باید گفت این استناد راهگشا و حلال مشکل نیست چرا که تکرار قافیه بیش از هفتاد مورد در غزل حافظ سابثه دارد و معلوم است که اگر به قول روانشاد استاد امیری فیروز کوهی نگوییم که نوعی هنر و مهرات نمایی فنی شمرده میشده،لااقل عیب هم به شمار نمی آمده است.
حافظ نامه دکتر بهاالدین خرمشاهی شرح غزل (گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود) 1378چاپ نهم
در انتها تشکر از دوستان که وقت گذاشتن و نقل بنده از کتاب دکتر خرمشاهی مطالعه کردند.!

سروش در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیه‌السلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیه‌السلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است:

این شعر مولانا از هر لحاظ سنجیده و پخته به رشته تحریر درآمده،چون از سر تفکیر بوده است.

مهناز ، س در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

جابر گرامی
مصرع “از روی تو بیزارم گر روی بگردانم” دنباله ی مصرع اول بیت است .”یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند“ ،
می گوید اگر همه مردم دنیا با من دشمنی کنند از تو روی نمی گردانم ، که اگر رویگردان شوم ، مثل این است که از تو بیزارم .
مانا باشید

جاوید مدرس اول رافض در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

سرّیست بدل گویم ،با آنکه امین باشد
ایجاز بگویم گر، ترسم که کمین باشد
شعری بسرایم تا شایسته ترین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
...............................................
در حسرت لعل تو سرگشته ام و بیمار
آن قوت چو یاقوتت معجون می اسرار
جان بسته حکم تو تا کی کنی اش احضار
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
...............................................
مرآت وجود ما فصلیست زآب و گل
صیقل چو دهیم آنرا باشد که بود مقبل
در محضر آن سلطان باشیم اگر قابل
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
..................................................
در فربهی ات ایجان باید که کنی پرهیز
در راه وصول حق ،خود را چو کنی تجهیز
البته که می یابی ، با ذائقه تمییز
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
......................................
بشنو دهمت ایدل این لحظه ترا یک پند
روزی تو اگر گشتی بیمایه و حاجتمند
ورغرقه غم گشتی می خورکه کنی ترفند
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
.....................................
در زیر قبا پنهان، دارد چو خدا فرمود
نشناسدشان اغیار،هستند همه محمود
بازار خلایق را باشند چراغ سود
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
.............................................................
اشکست که سرّدل گشتست به آن ظاهر
در سلک نشاید شد ،در راهروی قاصر
"رافض"چو بود قسمت از جانب حق صادر
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

فریبا نصیرآبادی در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۰ - مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و سلم بخواند گفت پس من هم محل وحیم:

نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
اشاره داره به آیه 74 سوره بقره
و ان منها لما یهبط من ...

عمر شیردل در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲:

بیت اول ، مصرع اول ، را باید چنین نوشت : ما خِرقهٔ رسم ، از سَر انداخته ایم ؛ بیت اول ، مصرع دوم ، را باید چنین نوشت : سَر را بَدَلِ خرقه ، در انداخته ایم ؛ و بیت دوم ، مصرع دوم ، را باید به این شکل اصلاح نمود : گر خود همه جان است ، بر انداخته ایم .

جابر در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

سلام بر دوستان
مصرع "از روی تو بیزارم گر روی بگردانم" رو نمی فهمم.
کسی از دوستان صاحب نظر میتونه برام معنیش رو توضیح بده
سپاس از همه

مسعود در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:

تشکر از جوابتان مهناز خانم.
گفته ی شما متین، اما فکر کردم شاید ارتباطی به بیماریی به نام haemolacria داشته باشد که احتمالا در گذشته هم بوده و شاعران از آن بهره ی خود را برده اند. خصوصا که در جایی خواندم وقتی در کیسه ی اشک، اشکی نماند خون از چشم جاری می شود.

منصور پویان در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

در داستان دوّم ِمثنوی، کنیزک نمودی ست از وجه سرگردانی ِما که در افکار و آمال دنبال خوشبختی می گردیم. زرگر همانا زر و سیم یا عوامل دنیویست که ما را گویا از سعادت در عالم ِپدیدار بازداشته است. مرد خردمند همانا عارفی ست که موجب بیداری می شود و بنابر مشیت الهی؛ بند ِتعلقات زمینی را از ذهنیت آدمی می گسلد. انسان از خدا آفریده شده است و جلوه درونی آن همانا کودک درون است که بعداً به امیال دنیوی و تحت القای افکار و امیال؛ مبتلا می گردد. تحت تأثیرالقائات و تمایلات، خلجان ها تقویت میشوند و پزشکان که همان راهجوئی های دنیوی اند؛ با دادن سرکنگبین یا روغن بادام؛ کوشش در جهت تخفیف ِتأملات مبذول می دارند ولـّـی نتیجه ای معکوس و وارونه گرفته می شود. بنابر نهاد ِناآرام ِجهان؛ همه چیز برعکس عمل می کند؛ چرا که شاه و حرکتش در کوه و دشت یعنی در دار ِزندگی ِجسمانی؛ در جهت صید خوشبختی های تخیلی و عشق های اثیری مثل دلبستگی به همین کنیزک در این داستان؛ آدمی را از شاهراه حضور و سلوک بازمی دارند. جانمایهء این داستان نمایشی و نمادین این است که همه گرفتاریها و رنج انسان از دلبستگی ها و از وابستگی ها نتیجه می شوند. در ادامه داستان، حکمت یعنی معرفت روحانی یا خرد برتر یا عقل قدسی به سراغ شاه می آید و می فهمد که درد وابستگی ها و دلبستگی ها به رنگهای عالم پدیدار و منجمله به عشق و سعادت دنیوی ست که موجب حرمان ِخاطر و پژمان اش شده است. سخن اینجاست که نفسانیات و کارکرد ِعقل جزئی و دنیا-محوری و رنگ ِتعلقات ِدنیایی؛ آنچنان ما را در ستیز با ذات زندگی و با حضرت ِجانان قرار می دهد که شیفته خودمان یا باورهایمان می شویم. آنچنانکه پالان خر را بدست می آورد ولـّـی گرگ یعنی حوادث دنیوی؛ خر را در می رباید یا اینکه وقتی آب یعنی مایهء حیات ِفیزیکی را پیدا می کنیم؛ کوزه در پی رویداد ها در هم می شکند. بعبارت دیگر، وقتی پی ِعشق یعنی خوشبختی در عالم مادّه باشیم، لاجرم در پی کنیزک هستیم و وقتی کنیزک را پیدا می کنیم؛ ناگزیر او بیمار و نالان می شود و حال ِموقت ِرضایت و خوشباشی تداوم نمی یابد.

آرسیس در ‫۹ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

بسوزد پدر عاشقی :(

۱
۳۷۷۳
۳۷۷۴
۳۷۷۵
۳۷۷۶
۳۷۷۷
۵۶۲۶