گنجور

حاشیه‌ها

محدث در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

علامه ی طباطبایی چنانکه گفته می شود در شعر حافظ شناسی ید طولا و تبحر بسیاری داشته است. مرحوم آیت الله شیخ علی سعادت پرور تهرانی شرحی بر اشعار حافظ بر اساس تقریرات درس علامه ی طباطبایی نوشته است که به گمانم در 10 جلد چاپ شده است. من دو سه جلدش را دیده ام ولی فکر کنم دیدگاه علامه نسبت به اشعار حافظ رندانه تر از این نوشته های مرحوم سعادت پرور است و الله اعلم. نام شرح ایشان" جمال آفتاب" است که با تفال به دیوان خواجه و از همین غزل زیبا اخذ شده است.

 

محدث در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

حدیث محدث هم لاجرم معتبر نیست، گاهی هست و گاهی نه، نه؟
هم رایی تان و هم راهی تان با این شیرازی گوارایتان باد. رزقنا الله. یا حق.

 

محدث در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

ایران نژاد ارجمند. سپاس از نظر شما. بنده هم افعال زبری ام و هم تفعیل مشدد زیری، و خیلی چیزهای الکی دیگر.
من گفتم پی در پی؟ حرف به دهان بنده مگذارید لطفا. گاه گاه با پی در پی فرق دارد عزیز من. بعدش وقتی از اشعار حافظ می توان فهمید وی اشعری نبوده چه نیازی به خواب است؟ نهایتش خواب برای برخی می تواند مایه ی تسکین باشد. وقتی سخنان حافظ مذهب و مکتب او را می رساند نیازی به خواب نیست اما باید سخن فهم بود و با اظهار نظرهای ناصواب و غیر متخصصانه روح او را عذاب نداد که با غصه و آه بگوید: فهم سخن نمی کنند این پسران نا خلف!

 

مرتضی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

قطعا سیمینش درست هست
ویژگی سبکی هست و پرش ضمیر داره
دوستان عزیزی که گفتند سیمین دقت کنن که وزن با این روش نگارش "سیمین" غلت میشه و یک هجا کم میاره، علاوه بر اون ضمیر ش هست نه ضمیر "ت"
چرا که مرجع ضمیر "مرد" هست نه "تو."

 

ناباور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

بی سواد جان
قربانت گردم
پدر خوانده ی خرده گیران؟؟؟
ننگین ترین قرارداد؟؟
چگونه بوده است آن حکایت؟
از مهر میهن گفتی و داغ دل تازه کردی
تقدیم مهرت

ای سر زمین من که ز اسطوره برتری
در چشم من عزیز تر از دُر و گوهری
در لا بلای جنگل گیلان پر شکوه
روید درخت زر تو عجب کیمیاگری
در قطره قطره های زلال خلیج فارس
نقشی ز آسمان ِ کرامت بر آوری
در موج پر تلاطم بحر خزر نهی
صدها گهر به دامن ما ، بس توانگری
در سنگ نقش های تو ای سرزمین من
ثبت است بر جریده ی عالم دلاوری
هرگه غریو و غرّش شیران دشت توست
بر جای جای لشگر ِ دشمن تو افسری
با اشک دیده خاک ترا شستشو کنیم
آنگه که زخم خورده ی دیوان خود سری
چون دشمنت به دیده تهدید بنگریست
آمد به صد خروش ز هرخطه لشگری
کرد و لر و بلوچ و جوانان پارسی
پس دیلمان و خوزی و یزدی و آذری
گر دشمنت چو خار نماید به روی خاک
قامت کشیده ای تو ، درخت صنوبری
تا جاودانه پرچم سبز و سپید و سرخ
در احتزاز آوری تا بام مشتری
ای سر زمین من ، که چنین می ستایم ات
در آسمان خاطره ی من چو اخگری
بس دیده ام به گرد جهان گوهر ثمین
در قلب ِ من ولی تو ز ِ یاقوت ِ دیگری
ای سر زمین من ، تو که مردان سرفراز
بر دامنت چو زال نریمان بپروری
دود از سرای مُفسِد ضَحّاک ماردوش
با یک نهیب کاوه به گردون برآوری
جانم فدای مهر ِتو ای سرزمین من
دستم تهی ست وَرنه تو از جان فراتری
-زنده باشی دوست عزیز--------------

 

ناباور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

آقا مهدی
کاش همه ی غزل را در نظر می گرفتی ، بعد می چسباندی به ائمه ی اطهار
در بیت بعدی می گوید : مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
آخر جان من کسی که هوای می و مطرب می کند که همزمان یاد اائمه نمی افتد
هر چیزی را به هر چیز نتوان چسباند حتی با سریش
زنده باشی

 

مهدی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

از دیدگاه من همه ابیات این غزل زیباست، اما اوج زیبایی این غزل در بیت چهارم هست که حافظ فرموده:
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
که منظور ایشان در این بیت اهل بیت علیهم السلام می باشند. که اثباتگر سطح عرفان و معرفت حافظ علیه الرحمه می باشد.

 

بی سواد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

ناباور گرامی،
نامتان هرچه باشد، در دل من جای گرفته اید، نه تنها از آنرو که به من آموختید که هم از دید و باورهاتان. و سروستان یاد آن خاک مشکبیز را در دلم زنده کرد ،همان نزدیکی ها کوههای صابونات ( اصطهبانات!! استهبان ) که حتا یادشان آتش در دلم می افکند، آتشی که مینوازد، می خواند ، نمی سوزاند سر خوش و سرفراز، گرم و امیدوارم میدارد مهر میهن است که چنین در سرشت مایه مان آویخته است، آمیخته است. و اما نام بی سواد را از آنروز بر خویش پسندیدم که دارو دسته پدر خوانده خرده گیران بر ننگین ترین قرارداد تاریخمان را بی سواد خواندند. تندرست و سرفراز بوید.

 

ناباور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

بی سواد جان
کاش همه مثل شما بی سواد بودند
و چه خوش شانس هستم من که اسم بنده سوسنی سروستانی نیست {صوصنی صروصتانی}
خوشحال شدم ، صاد زنده شد
در جوار شما هرچند مجازی بسیار آموختم
زنده باشید

 

روفیا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
شیخ محمود میگوید :
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستی است
دریغا که وقتی که کودکی بیش نبودیم به ما گفته اند که بت پرستان خیال میکنند بت آنها و جهان را آفریده است !
البته روفیای کوچک همان روزها هم نمیتوانست این بهتان نامعقول را باور کند .
چگونه ممکن است انسانی که قادر به درک بعد و حجم و زیبایی و تراشیدن آن بر یک سنگ است چنین تصوری داشته باشد !
آن بت بی تردید برای بشر همان روز نیز معنای نمادین داشت .
بشر قادر بود آنچنان بناهایی بسازد که هم اکنون نمیدانند با چه تکنولوژی ای سنگ را در دمای چند هزار درجه به هم جوش داده بود ،
بشر در علم نجوم چنان پیشرفت های عظیمی داشت که من امروز قادر به فهم آن نیستم ،
او آنقدرها هم ساده لوح نمیتوانست باشد !
بت اشاره به یک دارد !
یک یگانه ای که ما باید در پس عناصر ظاهرا متشتت و آشفته پیدایش کنیم .
همان ناظم مقتدر و منظم که هر چند هیچگاه از دفتر بیرون نمی آید ولی نظم حاکم بر مدرسه اش باعث میشود ما در مدرسه احساس امنیت کنیم .
اگر مدرسه به راستی آشفته و بی قانون است یا ناظم ندارد یا چند ناظم دارد .
ولی اگر مدرسه نظم هایی دارد ، کلاسها سر ساعت تشکیل میشود و معلم ها و شاگردان حاضر میشوند ، آب در شیر مدرسه جریان دارد و هزاران نظم دیگر ،
بی تردید ناظمی در پس پرده هست .
هر چند ما هرگز او را ندیده باشیم .
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از گردش او گردش این پرده نبینی
ژان پل سارتر هم این بت را دیده بود !
میگوید هر گاه آن یگانه را از جهان حذف میکنم ، جهان آنچنان احمقانه به نظر میرسد که آثار حماقت آن قبل از هر چیز دیگر در چهره خودم پدیدار میشود !

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ باباطاهر » قصیده:

عالی

 

روفیا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

درود بر شادمان گرامی و همه یاران و همرهان
در مغز آدمی بخشی به نام دستگاه لیمبیک وجود دارد که مسوول کنترل عواطف و احساسات است .
این چنین نیست که احساسات ما پدیده ای قطعا غیر مادی باشد .
حداقل بخشی از آن توسط ماده کنترل میشود .
توسط سلول و ملکول !
موادی به نام نورو ترانسمیتر ها نقش مستقیمی در انتقال دریافت های شما از محیط و تعبیر و تفسیر آنها دارند .
ماده ای به نام اندورفین طی مدت کوتاهی حس سرخوشی در شما پدید می آورد .
کمبود برخی مواد مقدمات افسردگی را فراهم میکند .
واژه های کربنی یک بیت شعر حافظ شما را به آسمان میبرد .
درست است که در خود معنا را حمل میکند .
ولی به هر حال ماده است .
میبینید ؟
ماده بسیار بیش از آنکه فکر میکنیم در زندگی ما نقش دارد .
همانطور که خاطرات ما که ظاهرا پدیده هایی غیر مادی هستند در مغز مادی ثبت شده اند .
شاید هم روزی پیدا کنند همه احساسات ما ، همه معنا ها ، توسط ماده کنترل میشود !
شاید هم نه !

 

طاهری در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:

سلام و عرض ادب خدمت ادب دوستان :
به فرموده ی قرآن کریم سوره بقره آیه 83 :
« و قولوا للناس حسنا » سخن نیکو بگوید .شاگردی کرده باشم
نزد اساتید ؛ اطلاق در آیه شریفه ، هر نوع استثنائی را منتفی دانسته است . بقول شاگرد قرآن شیخ اجل سعدی :
کسی را که نــــــــام آمــــــد انــــدر مـــیان /
به نیکوترین وصف و نعتش بخوان /
چنان گوی سیرت ، بگــــــــــــوی انـــــدرم /
که گفتن تــــــــــــوانی به روی انـــــــــــدرم /
مرحوم شبستری صاحب گلشن راز :
چو قاف قدرتش دم بر « قلم » زد /
هزاران نقش بر لـــــــــــــوح عــــــــدم زد /
کوچک شما .

 

بی سواد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

صپاص ناباور گرامی،
صبح صرکار به خیر !!( میخواهم دلی از عزا در آورم)
و شگفتا ! دیگر حروف با شیفت رخ می نمایند و صاد
تنها مانده است، در میان انبوه صفرها، انبوه یک ها
بر تنهایی او دل خواهم سوزاند.

 

شبرو در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

آنقدر ستیز با کلمات عربی در زبان فارسی زیاد شده که گمان کردم می خواهید همه صاد ها را با سین عوض کنید. :)

 

شبرو در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

آنقدر ستیز با کلمات عربی در زبان فارسی زیاد شده که گمان کردم می خواهید همه صاد ها را با سین عوض کنید. خدا را شکر اینگونه نبوده است :)

 

نام من در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار:

چرادرکتاب هشتم فقط 5 بیتش امده

 

نام من در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار:

توکتاب هشتم فقط 5بیت اورده شده

 

شادمان در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

دوستی فرموده بودند که روح ناموجود است،و حتی داستانهایی را که جناب شایق بیان کرده بودن را خرافه و دروغ و افسانه عنوان کردند.خوب در صورتیکه روح ناموجود باشد،همه اینها افسانه است.من هم معتقد با ناموجودی روح هستم .ولی یک سؤال: محبت .مهربانی،عشق چیست؟از کجا سرچشمه میگیرد؟اگر روح نیست پس چیست؟دلتنگی یعنی چه؟ نگرانی و دلواپسی برای چیست از کجا نشات میگیرد؟؟

 

شادمان در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

سلام دوستان گرانقدر ،بزرگواران عزیز
بنده تمامی حواشی تحریر شده بر این غزل را مطالعه نمودم . چه بحث زیبایی، بسی تبریک به همه بزرگواران.از این سعه صدر و شکیبایی ،این حقیر و یا به قول جناب شایق بنده فقیر ،خود را در حد نقد نظرات دوستان نمیبینم،شاگردی میکنم در محضر اساتید.اما اجازه بفرمایید سوالات و شبهات ذهنی خود را عرض نمایم واز نظرات گرانقدران بهره مند گردم.

 

۱
۳۶۶۵
۳۶۶۶
۳۶۶۷
۳۶۶۸
۳۶۶۹
۵۰۵۸
sunny dark_mode