Sepehr در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۸:
یا حق
فاضل
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم، مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی، پایندگی ست
مرتضی روحانی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶:
با سلام و ارادت
و سپاس از حسن عنایت شما برای ایجاد زمینه تلمذ و نقد و نظر
شایسته است که در باره ی تطبیق معانی روح این غزل زیبا و ناب شیخ الاجل سعدی با مفاهیم بلند عرفانی در فرهنگ عمیق و عریق فارسی اشاره ای هر چند وجیز فرمایید
شیخ شیراز روح تعبد به ساحت ربوبی را به اوج کمال رسانده و گویی چنان به نماز در برابر یکتا معبود خلقت ایستاده که حتی به زبان یار با دلدار سخن می راند و به قیام و قعود و رکوع و سجود که خواسته دوست اوست می پردازد و دیگر هیچ نشانی از خویش نمی داند و این یعنی بندگی محض در برابر محبوب حقیقی بندگان در بند اوست
با سپاس فراوان
Hamishe bidar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۶ - جواب:
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح
بود شاهد فروغ نور ارواح
این کنایهُ مستقیم به آیه مبارکهُ نور است: "زجاجه" و "مصباح"
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا "مِصْبَاحٌ" الْمِصْبَاحُ فِی "زُجَاجَةٍ" الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿35﴾
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون "چراغدانی" است که در آن چراغی و آن چراغ در "شیشهای" است آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی افروخته میشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشی نرسیده باشد روشنی بخشد روشنی بر روی روشنی است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند و این مثلها را خدا برای مردم میزند و خدا به هر چیزی داناست (35)
شیخ اینجا میفرماید که شراب کنایه به زجاجه و شمع کنایه به مصباح است.
خودِ این آیه دلیل مسقیم برای تجلی خداست.
شرابی خور ز جام وجه باقی
«سقاهم ربهم» او راست ساقی
طهور آن می بود کز لوث هستی
تو را پاکی دهد در وقت مستی
این کنایه مستقیم به حدیث قدسی شراب طهور دارد:
جناب امیر المومنین علیهالسلام فرمود:
ان لله تعالی شرابا لاولیائه، اذا شربوا سکروا، و اذا سکروا طربوا، و اذا طربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، و اذا ذابوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا و صلوا، و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم.
همانا خدا را برای اولیایش شرابی است که چون بنوشند مست گردند، چون مست شوند، به وجد آیند، چون به وجد آیند پاک شوند، چون پاک شوند آب شوند (=ذوب شوند)، چون آب شوند طلب کنند، چون طلب کنند بیابند، چون بیابند برسند، چون رسیدند پیوند خوردند، و چون پیوند خورند دیگر جدایی و فرقی میان آنان و حبیبشان وجود ندارد.
با احترام!
محمد غافری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۰:
با سلام
تیزگردان درست است نه تیر گردان. ظاهراً نقطه اش جا افتاده است.
ناشناس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
لیام باز هم شعر هایی در گنجور نوشته است. این شعرش البته به زبان فارسی خالص نیست ولی در شاعر بودن انسان قوی ای است اما مطالب موجود در شعرهایش و مضمون یابی هایش، قشنگ نیست و بر خلاف اندیشه های بسیاری از نظر نویس ها است. شاید هم لیام خود مهری باشد و نمی خواهد اسم واقعی اش را بنویسد.
ناشناس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
آقای شمس شیرازی. چرا مسخره می کنید؟ گاهی اوقات ها برای آدم غلط املایی پیش می آید. در ضمن فقط ایرانی ها در این سایت گنجور نظر نمی نویسند. بعضی از انسان هایی که مسلمان و ایرانی و فارسی نیستند هم نظر می نویسند. سعی کنی بقیه رو مسخره نکن هم وطن حافظ.
ناشناس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
بابا چی میخوای بگه دیگه
این نا آشنا که شعر رو نگفته داره میگه من اینو فهمیدم
اگه جوره دیگه میخوای ، چن بار بخون شاید یه چیزی از توش در بیاری
ناآشنا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۴ - اشارت به خال:
این تفاسیر را از کجا در آورده
این سخن از کسی پذیرفته است که خود به این مقام رسیده باشد
در عالم خیال توصیف خط و خال بسیار آسان است
بیشتر گمانم برین است که شاعران خیال پردازی های خود را
می سرایند و کسان دیگر گمان بر حقیقت می کنند
و در تأئید شاعر داد سخن سر می دهند
شاعری در عشق دختر همسایه غزلی میگوید ، حاشیه نویسی می گوید مقصودش امام حسین است
شاعری دیگر عالم رویا را با حقیقت یکی می بیند
حاشیه نویسی گمان میکند او در عالم حیرت غرق است
خداوندا تا کی خیال پردازی
هرکس دیگی بار گذاشته
دیگران در گمان حلوا
ناآشنا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
بیدار جان
منظور شاعر را من به فهم خودم نوشتم
من نیز درین مانده ام ،
که وصال بهتر است یا فراق
اگر بیشتر میخواهی ، ببخشید که فضولی کردم
شما هم
خواهی دل بده ، خواهی دل ستان
حسین در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:
کلیت این شعر ان است که حضرت حافظ معتقد است در روز الست از خدا جدا گشته و باز هوای وطن دارد و معشوقی چون خدا دارد و پرورده اوست دل به کسی دیگر نمیدهد و معتقدست خداوند در کمال مطلق است و به ذره گرایان یا مادی گرایان نحیب میزند
همه ی این مفاهیم از حکمت خسروانی ایران باستان است یا به عبارتی حکمت اشراق حضرت سهروردی
از طرفی انجا که اشاره میکند
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
بر پایه اعتقاد زرتشتیانست که معتقدند چند دوره هزار ساله وجود دارد و در هزاره اول روح در عالم مینویی نزد خداوند بوده،دوره بعدی اهریمنی و بعدی اهریمنی و اهورایی و اخر زمان باز اهورایی(البته باید بگویم این تعابیر از دین زروانیت وارد زرتشت شده است و زرتشت اصیل یعنی حضرت زرتشت و گاتها از این عقاید ثنوی منزه است)
همچنین کلمه خرابات که اشاره به عالم مینوی دارد نیز باز از تعابیر حکمت خسروانی و حکمت اشراق است
اساسا حافظ پیرو عرفان ایرانیست و بدون درک زرتشت یا حداقل حکمت اشراق تفسیر حافظ سخت است
علاوه بر ان حافظ معتقد است خداوند در کمال مطلق است و همچون نیاکان باستانی ما بیشتر از ان که از خدا بترسد به او عشق میورزد
در کل قصد ندارم بگویم حافظ زرتشتی یا شیعه بوده چرا که شیعه نیز اسلام ایرانیست
تعصب دینی هم ندارم چرا که دین زرتشت(زرتشت اصیل) بیشتر از ان که یک دین بمعنای متعارف باشد یک بینش اهورایی است و فلسفه فکری ایرانی جماعت را رهایی از ان میسر نیست.
پاینده سرزمین مقدس ایران
أخّاذ المآخذ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:
جنابِ "تفکّر"!
سلام؛
گوشزدها و اشکالگیریهای مرا به پای عربیزدگی و فارسیگریزیِِ من ننویسید. بنده هیچ یک از ادّعاهایی را که در نظرِ موقّرتان فرمودید، اشاعه نکردم و قبول ندارم.
با اینکه دوبارهگویی و بلکه چندبارگویی میشود، بازهم به عرض میرسانم:
تمامِ حرفِ ما این است که جملات و تعبیرات - که اسناد دربردارند و به همان صورتی که در زبانِ متبوعشان هستند در زبانِ شیرین ما جا خوش کردهاند - حتّیالمقدور بهتر است به همانسان نوشته شوند. آن مثالی هم که آوردم (سعدی علیه الرحمة) به همین صورت و نه صورتِ دیگری از گذشته تا امروز نزدِ نویسندگانمان، رایج و شایع است؛ امری دلبخواهی نیست که هر کس سازِ خودش را کوک کند و بنوازد؛ باید بهقاعده بود و به قاعده احترام گذاشت.
بنده از تنوینِ عربی سخنی نگفتم؛ "تنوین" یکی از نشانههای خطِّ عربی و همچنین فارسی است که در نوشتارِ بزرگانِ زبانِ فارسی به همین صورت پذیرفته شده و دستورنویسان هم آن را به همین صورت، امضا و تأیید کردهاند؛ وانگهی نوشتنِ "فعلاً" به گونهی "فعلن" نه درست است و - نه به فرضِ درستی - دردی از زبانمان را درمان میکند و نه اصولاً نیازی به چنین کاری هست؛ بلکه این اقدام را میتوان تلاشی بیثمر برای عربیزدایی از زبانِ فارسی دانست. توصیهام به شما این است که در قدمِ اوّل برای پالایشِ زبانی، سعی کنید واژگانِ پارسیِ بیشتری بیاموزید و جایگزینِ خیلِ گستردهی واژگانِ عربیتبارِ دیدگاههایتان کنید و دست از سرِ این "تنوینِ" بیآزار بردارید که فقط بر سر همپالکیهای عربش وارد میشود و کاری به پارسی ندارد؛ شما اگر از واژگان پارسی یا معادلِ بیتنوینِ قیود، استفاده کنید، دیگر تنوینی باقی نمیماند که بخواهید با اظهارِ "نون"ـش، فلسفهی وجودیاش را کُنفیکون کنید.
آن جملهای که از دیدگاههای من برداشته و چسباندهاید، مربوط به همین تعابیر و جملات یا عباراتی است که اسناد و نسبتی دربردارند و حقیر اصلاً بحثی از واژگان و مفردات، به میان نیاوردم. شما نیز همان تصوّری را داشتید که جناب "mehr" (در نمونهای که آوردند: Paris با تلفّظ "پَغی"!) مطرح کردند و بنده آن را به کلّی تکذیب کرده، این امر را به شمّ و عرفِ زبانیِ فارسیزبانان و دستگاه آواییشان، وابسته دانستم.
دستِ آخر فرمودهاید: "اگر به آقای اخّاذ المآخذ اختیار بدهند، شاید دوست داشته باشند بجای کلمه «عکس» از کلمه « العکس » استفاده شود."
عرض میشود: بنده هیچگاه از روی "دوستداشت" و "دلبخواه" چیزی را نگفتم، هر چه بیان شد، مطابق با دستورِ خطِّ فارسی و نظرهای محترمِ دستورنویسان بوده است؛ اگر دیدگاههای مرا نمیپذیرید، مآلاً دیدگاههای متخصّصانِ این زبان را زیر سؤال بردهاید.
بیشتر تفکّر کنید جنابِ "تفکّر" که بنده هم چون شما فارسیزبان و فارسینویسم و با اینکه در رشتهی زبان و ادبِ عربی شاگردی میکنم، آرزویم این است که دمی پای کلاسهای سهشنبهگاهی استادِ مسلّمْ شفیعیِکدکنی بنشینم (افسوس که یا دیر میرسم یا از فرطِ ازدحام، جا نیست!) این را هم بدانید که بنده شاید عربیدوست باشم، امّا عربینما نیستم و قصدی برای اظهارِ فضل ندارم.
راستی، آن مثالی هم که از زبان فرانسه آوردهاید (فاکتولته)، به این صورت صحیح است: "فاکولته" (Faculté) (=دانشکده).
روزگارتان خوش...
حمید در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲:
مصرع دوم "هوشست" روی همه.
حمید در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰:
نشهٔ حب یعنی چی؟
Hamishe bidar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
نا آشنای گرامی: منظور من هدف خود شاعر بود. در مورد اشعار شعرای مرحوم هر کسی تفسیر خود دارد. حال اینکه شما نوشتید از شاعر که نبود، بود؟ اونی که شما از حافظ نوشتید غزل بسیار ژرفی است و حافظ خود می فرماید:
"هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود"
حالا به نظر شما باید دل به خوبان داد یا نه؟
با احترام!
محمد پرهازه در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - زاری کردن مجنون در عشق لیلی:
چو گشته از مرگ لیلایش خبر دار. گریبان چاک کرد تا روی دامان. بدید آنجا یکی کودک فتاده دو دست خود ز غم بر هم نهاده. سراغ تربت لیلی از آن جست. سپس کودک بخندید و به او گفت. که ای مجنون تو را گر عشق بودی تمنایی دگر کی می نمودی. برو اندر بیابان جستجو کن زهر خاکی کفی بردار و رو بو کن. ز هر خاکی که بوی عشق بر خاست یقین دان تربت لیلی همان جاست. والی آخر. واقعا سعر زیبایی بود من عاشق شعرهای لیلی و مجنونم
مجتبی خراسانی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۴ - اشارت به خال:
بسم الله الرحمن الرحیم
ندانم خال او عکس دل ماست/و یا دل، عکس خال روی زیباست
ز عکس خال او دل گشت پیدا/و یا عکس دل آن جا شد هویدا
دل اندر روی او، یا اوست در دل/به من پوشیده ماند این امر مشکل
این سه بیت حکایت از حال حیرت می نماید. نقل شده است که رسول الله (ص) فرمودند: «رب، زدنی فیک حیرة» پروردگارا، بر سرگشتگی و حیرت من [در خود] بیفزای.
می خواهد بگوید نمی دانم خال محبوب، عکس از دل گرفته، یعنی وحدت از کثرت است؛ و یا دل، عکس از خال، یعنی کثرت از وحدت؟ و نیز نمی دانم دل از عکس خال او پیدا شده، و یا عکس دل در خال هویدا گشته است؟ هم چنین نمی دانم دل در روی اوست، یا او در دل؟
هر دو است، زیرا وقتی خورشید در آینه می افتد شعاع آن هم باز به خودش برمی گردد.
حال حیرت هنگامی برای سالک عاشق پیش می آید که به شهود فنای خود نایل آمده باشد و جز نور ذات حضرت حق سبحانه را مشاهده ننماید که می فرماید:
نور علی نور یهدی الله لنوره ی من یشاء= روشنی بر روی روشنی است، خدا هر که را بخواهد به نور خویش هدایت می کند.
بمنه و کرمه
محمد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
این شعر مولانا در تمام ابیات بجز بیت آخر مثنویست ما ردیف هر بیت می تواند باشد و هر بیت از قافیه های درونی و کناری برخوردار است که دقیقا منطبق بر مثنویست
اما در بیت اخر عدم وجود ردیف هم یکی از صدها لغزش مولانا در وزن و عروض و قافیه است . در توانمندی این عارف شکی نیست اما او در بند وزن و عروض و قافیه نبوده است
قیس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۴ - اشارت به خال:
شخص مقابل آیینه را به خداوند تشبیه کرده است و تصویر در آیینه را به هستی...، شخص ناظر در آیینه در عین اینکه در آیینه ظهور کرده' دستخوش هیچ تغییری نشده است: این ویژگی تمثیلی است که خداوند در عالم تجلی نموده بی آنکه تغییری در ذاتش صورت گیرد= شیخ شبستر در این بیت دل انسان را به خال روی شخص ناظر در آیینه( خداوند) که در آیینه ی هستی می نگرد تشبیه کرده است و می گوید که نمی دانم که خال شخص ناظر در آیینه است که تصویر دل ما شده یا اینکه این دل ما است که تصویر آن خال بر روی زیبای شخص ناظر است و در نهایت هم به دشوار بودن این گفته ی خود اعتراف می کند...، بله شیخنا! توضیح این مکاشفات حضرات اهل دل، برای بنده ی صورت پرست دشوار است. «رستگار باشید عزیزان»
قیس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۴ - اشارت به خال:
{ندانم خال او عکس دل ماست ※ و یا دل عکس خال روی زیباست}= مهمترین تمثیلی که عرفا برای نشان دادن وحدت وجود با همه ی پارادوکس هایش بکار برده اند، تمثیل ''آیینه'' می باشد. به نحوی که بعضی از آنان چون عین القضات همدانی مدعی شده اند که اگر خدا آیینه را خلق نمی کرد معنای وحدت وجود قابل تبیین و تمثیل نبود...،، ابن عربی معتقد است خدا آیینه را در عالم برای تو مثال قرار داده است... مثالی از این نزدیک تر و شبیه تر برای تمثیل رؤیت تجلی وجود ندارد./ برای شرح این بیت دشوار باید بخاطر داشته باشیم که شیخ شبستر تلمیذ مکتب جناب ابن عربی است...
مجتبی خراسانی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا:
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ داستان منطق الطیر و بن مایۀ اندیشه های عرفانی در آن
مرغان جهان انجمنی می کنند و دربارۀ این که هر شهری شهریاری دارد و اقلیم آنان شاه ندارد به چاره جویی می پردازند و تصمیم می گیرند یک دیگر را برای جستن شاهی یاری کنند. هدهد از میان جمع برمی خیزد، خود را معرفی می کند و توانایی های خود را برمی شمارد و مرغان را به داشتن شاهی که نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف ساکن است، بشارت می دهد و آنان را تشویق می کند تا با او به جستجوی سیمرغ برخیزند. جان مرغان در شوق رسیدن به سیمرغ بی قرار می شود، اما آگاهی از راه دور و دراز سفر، باعث می شود که هر کدام برای تن زدن از سفر به بهانه ای متوسل شود. هدهد سعی می کند بی قدری دلبستگی های هر یک از آنان را آشکار کند و بی اصل بودن بهانه های آن ها را ثابت و عزمشان را برای سفر نخاطره آمیز جستجوی سیمرغ جزم کند. مرغان پس از شنیدن سخنان هدهد، عشقشان به سیمرغ افزون تر می گردد، دست از جان می شویند و عزم سفر می کنند. ابتدا هدهد را با قرعه به رهبری برمی گزینند و قول می دهند در فرمان برداری از جان هم دریغ نکنند. اما وقتی چشمشان به بیابان بی نهایتی که در پیش دارند، می افتد نفیرشان بلند می شود و از هدهد می خواهند راه و رسم و آداب سلوک را برای آنان توضیح دهد تا فارغ از نگرانی و تردید راه را بپیمایند. مرغان هر یک سؤالی می کنند و هدهد هر یک را پاسخی شایسته می دهد. سؤال های گوناگون مرغان، مراتب و جایگاه روحی و دلبستگی ها و یأس و امیدهای آنان را افشا می کند. پاسخ های هدهد در جهت رفع بهانه های آنان، از طریق اثبات بی قدری دنیا، اعتبار و ارج سفر، و توصیف عظمت مقام سیمرغ است. این پاسخ ها که با حکایات متعدد همراه می شود، حاکی از آشنایی و معرفت هدهد به روحیات مرغان و انگیزه ها و اندیشه ها و آگاهی کامل از راه و هدفی است که در پیش دارند. سرانجام یکی از مرغان دربارۀ مسافت راه می پرسد. هدهد راه را شامل هفت وادی می داند که پس از گذشتن از آن ها وصول به درگاه سیمرغ ممکن می گردد. این هفت وادی که از نظرگاه عطار مقامات یا منازل طریقت است عبارت اند از: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.
هدهد هر یک از وادی ها را معرفی می کند. سرانجام پس از شرح وادی فقر و فنا مرغان در اندوه فرو می روند و بسیاری در همان جا به زاری می میرند و بقیه از سر حسرت روی به راه می آورند و سالیان دراز راه می سپارند. عده ای در خلال گذر از موانع دشوار و خطربار راه می میرند، عده ای را شیران و پلنگان راه می درند، بعضی در آرزوی دانه ای دیوانه می شوند و خود را می کشند و سرانجام از صدها هزار مرغ، تنها سی مرغ بی بال و پر و رنجور و دل شکسته به درگاه سیمرغ می رسند؛ درگاهی بی وصف و صفت، برتر از ادراک عقل و معرفت، مجمع هزاران آفتاب و ماه و انجم که آفتاب جهان ما در برابر آن ذره ای محو می نماید تا به مرغانی پرو بال شکسته و رنجور چه رسد! مرغان در برابر عظمت این درگاه متحیر و ناامید می شوند و ناچیزی و حقارت خود را از صمیم جان در می یابند. عاقبت چاووش عزت ظاهر می گردد و از آن سی مرغ نزار نشان و مقصود آنان را می پرسد. مرغان می گویند آمده ایم تا درخواست کنیم که سیمرغ پادشاه ما باشد. چاووش با بی اعتنایی می گوید: که خواه شما باشید یا نباشید، سیمرغ پادشاه جاودان مطلق است، و آنان را به بازگشت فرمان می دهد.
ادامه دارد...