رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
کرد اشارت از کرم گفت بلی کلا کما
یعنی هر دو بیایید.
محسن حیدری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی:
گفت لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"
شکوه کرد و بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"
گفت این را زانکه من عاشق به معبودش شوم
بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم
گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن
من ز عشقت پی به جانان میبرم جان نوش کن
با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم
عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم
گویمش یا رب ترا در چشم لیلا دیده ام
از میان ماهرویان اختری برچیده ام
من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش
روی زیبایت ببینم در دل دریا ش ،بیش
گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو
گویمش راز سیه چشمان دلبر را بگو
آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من
با زبان یار گوید با من شیدا سخن
آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن
گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن
گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان
گویمش یارب یکی باشیم ما،او را بخوان
حمید رضا۴ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
م ، س گرامی،
حال که مسئله خشم از میان برداشته شد، فرصتی یافتم درباره نقد بنویسم.
مسلمأ نقد و انتقاد خوب است و لازم، اما در محیطی آرام تا مخالفان نیز وارد گفتگو شوند و در نهایت، دیگران و بویژه جوانان «خود» دریابند بد چیست و خوب کدام است.
وقتی در این شعر باور فلسفی مولوی و پاسخهای صادقانه دو حاشیه نویس که بدور از هیچگونه توهین و بی احترامیی بوده، کلاه برداری و زبان آوری و خرافاتی که باید بر آنان تاخت و خوش تاخت خوانده شوند، محیط متشنج می شود.
در چنین جو پر اضطرابی، یا بسیاری از دگراندیشان وحشتزده از نوشتن نقد خودشان جلوگیری می کنند و یا آن کسانی که اهل درگیری و ناسزا گویی هستند وارد میدان می شوند.
بنابراین همه نقدهای بعدی هر چقدر هم منطقی باشند، بی اعتبار هستند.
تنها درسی هم که جوانان آموخته اند این است که هنگام گفتگو باید تشنج ایجاد کرد.
با احترام
کمال داودوند در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۰۴:
9470
مسعود قیصری منوچهری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:
دوستانی که جویای معنی بیت آخر هستند، نظر بنده اینست که این بیت یکباره معنی کل شعر رو عوض میکنه. از ابتدای شعر، دلداده از دلدار گلایه میکنه و به عبارات مختلف میگه «رفتم که رفتم». در بیت آخر دلدار میگه «سبب این هجر و جدایی، همین قبیل سخنهاست». البته این نظر بنده است.
میترا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بوی جوی مولیان آید همی:
… و با توجه به نابینایی رودکی، واژه «بو» معنی عمیق تر و پر بار تر از یک تمثیل شاعرانه را پیدا میکند.
میترا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بوی جوی مولیان آید همی:
از همه کسانی که متنی در باره این شعر زیبا نوشتند سپاسگزارم. از هر کدام چیزی یاد گرفتم و این نوع بحث دوستانه و سازنده دل و روانم را شاد کرد. پیروز باشید
مرتضی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
سلام
اگر اشتباه نکنم در مصرع اول "اندررباید" با فاصله باید نوشته می شد
ممنون
مسعود در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
غزل زیبایی ست
..
کفر زلفش روی ما از مسجد و منبر گرفت
حال بازی با شکنج زلف ِ ایمان می کند
..
مرسی م ، س گرامی
نادر.. در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۹:
از این شکلِ وجودی که هم اکنون داری هرگز خارج نخواهی شد (نخواهی مُرد و یا تکرار خواهی شد)، تا زمانی که به درک درستی از هستی برسی .. با هستی یکی شوی ..
نشانه ها فراوانند ..
رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:
یعنی به جای دیگر رفتن فقط از هوس است چون آن طور که در بالا اشاره کرده یار در پیش توست.
سهیل قاسمی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
زیان درست است به نظرم.
غروب ِ شمس و قمر را چرا زیان باشد
الان چاپ سوم کتاب گزیده ی غزلیات شمس (دکتر شفیعی کدکنی) را نگاه کردم. ایشان هم زیان ضبط کرده است. منتها ایشان نوشته:
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1360.
چاپ نوزدهم 1385 را هم نگاه کردم همان بود.
ISBN 964-303-011-3
پدرام در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
متصلست او
به به
مرحبا اقای چاوشی
همیرضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:
فروغی در مقدمهٔ غزلیات عنوان کرده که گمان میکند این غزل از آن سعدی نیست و آن را مستحق آن دانسته که به ملحقات منتقل شود.
در بیت سوم به جای «نمیدانم» در مصرع اول در حاشیه «نمیداند» آمده. ارتباط مصرع دوم با مصرع اول این بیت برای من با وجود کلمهٔ «نمیدانم» مبهم است. اگر «نمیداند» بیاوریم که فاعل آن «دلم» (بیت اول) میشود میتوان بیت را اینطور معنی کرد که «دلم درفرقت تو از عمر هیچ لذتی نمیبرد و لذت عمر را در چشمهای کش دلربای تو میبیند» تا نظر صاحبنظران چه باشد.
سیاوش در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:
در پاسخ به دوست عزیز جناب علیرضا محدثی. مصرع اول از بیت دوم به این صورت خوانده میشود:
در این دریا یکی دُرّ است و ما مشتاقِ دُرِّ او . . .
یاسر در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴:
سلام. با دیدگاه بزرگمهر درباره مصرع پایانی موافقم. واژه (شدن) در پارسی به معنای رفتن، به پایان رسیدن و گذشتن نیز بکار میرود. در افغانستان از شدن بجای واژه های بالا هنوز استفاده می شود. مصرع پایانی (نه آمدمی نه بدمی نه شدمی) به ترتیب تولد، زندگی و مرگ انسان را نشان میدهد. یر علاوه چنانچه دوستان گفتند وزن بهتری نیز به شعر می بخشد.
بیداد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:
این غزل رو استاد ناظری در کاست سخن تازه اجرا کرده که به دوستان پیشنهاد میکنم حتما گوش بکنن
م ، س در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
دوستان ، کتاب شعری به دستم رسید به نام ” هلهله “
دیدم غزلی دارد به همین مضمون به نام ”درمان“ بخوانید
درمان
آن سیه مو طره ی گیسو پریشان می کند
زان پریشانی ِما را هم دو چندان می کند
گاه گاهی بر لب بام آید و گویی زند
دل اگر گویست ناز خود چو چو گان می کند
گاه در کویش مرا می بیند اما همچو ماه
روی را در هاله ای چون ابر پنهان می کند
کفر زلفش روی ما از مسجد و منبر گرفت
حال بازی با شکنج زلف ِ ایمان می کند
دیدمش در باغ با ناز فراوان در گذر
در قیاس ِ قد خود سرو خرامان می کند
چشم مستش طعنه بر مستی ساغر می زند
گوییا سودا ، نها ن با می فروشان می کند
غمزه ای گر میکند این عادت مادام اوست
این عجب هر باره این دل را خروشان میکند
دل مدامم گوش می پیچد ، خدا را چاره ای
این صنم لطفی کجا با خرقه پوشان می کند
آن نسیمی را که بوی زلف او آورده بود
گفتم این مشکین درون سینه طوفان می کند
نوش داروییست گفت این نافه برخونین دلان
چون طبیبان سحر ها رندانه بر جان میکند
گفتمش بنگر ” نیا “ را حال و روزش را ببین
عاشق شیدا و یا دیوانه درمان میکند ؟
مانا باشید
محمد تقی زاده در ۸ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
این رباعی متناسب با ؛
دانه ی تسبیح ما را حالتی هرگز نداد
بعد از این در پای خُم انگور باید دانه کرد
amir در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶: