گنجور

حاشیه‌ها

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

دوست عزیزم.. من دوره گردی بیش نیستم..
شما بزرگوار که عربی نمی دانید، به زیبایی بیت اول را نیز اصلاح نمودید!..

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن:

هر چه عشق فراگیر تر باشد، خدایی تر است..
و ... وای به حال مردمی که خدایشان در دسترس نیست و نمایندگانی دارد!..

خرم روزگار در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۶ - آه کردن مجنون از درونهٔ پرسوز، و این غزل دود اندود، از دودکش دهان، بیرون دادن:

ما هیچ کسان کوی یاریم
ماسوختگان خام کاریم
....
ای غنچه تنگ خوی ،! چونی؟
وی دشمن دوست روی، ! چونی؟
چشم سیه ات به ناز چون است؟
خوابت به شب دراز چون است؟
....
مهر تو در استخوان من باد
درد تو دوای جان من باد
تنها عاشقان راستین چنین اند، دریغا شمارشان هر روز کم و کمتر میشود، چنانکه سواران

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

دوست عزیز
شما که شاعر و متبحر هستید ، لطفاً بیت اول را با بقیه ی غزل همخوان کنید
مثل :
ای ملک المغربی والمشرقی
مثلک فی االعالم لایخلقی
ببخشید من عربی نمی دانم .

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

جنت حسنت ”چو“ تجلی کند
باغ شود دوزخ بر هر شقی

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

خار کشانند همه، گر شهند
جز تو که بر گلشن جان عاشقی..

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

باغ شود دوزخ بر هر شقی

nabavar در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن:

جان من
در زمین هم باشد تفاوتی نمیکند
باز هم وای به حالشان است

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن:

در بیت هشتم
“چون، مرغ سحر، شد ارغنون ساز“

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۶ - آه کردن مجنون از درونهٔ پرسوز، و این غزل دود اندود، از دودکش دهان، بیرون دادن:

گویا در بیت دوم” چون “درست است
چون گل ز خوشی به خنده کوشیم

قیس در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن:

وای به حال مردمی که خدایشان در آسمان باشد. «ویلیام بلیک»

بردبار وحید در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵:

سلام
در بیت سوم واژه کات نادرست است
شکل درست آن " کفر "

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 2655

تو نقشی نقش بندان را چه دانی؟
تو شکلی پیکری جان را چه دانی؟
تو خود می‌نشنوی بانگ دهل را
رموز سرِّ پنهان را چه دانی؟
هنوز از کاف کفرت خود خبر نیست
حقایق‌های ایمان را چه دانی؟
هنوزت خار در پای است بنشین
تو سرسبزی بستان را چه دانی؟
تو نامی کرده‌ای این را و آن را
از این نگذشته‌ای آن را چه دانی؟
چه صورت‌هاست مر بی‌صورتان را
تو صورت‌های ایشان را چه دانی؟
زنخ کم زن که اندر چاه نفسی
تو آن چاه زنخدان را چه دانی؟
درخت سبز داند قدر باران
تو خشکی قدر باران را چه دانی؟
سیه کاری مکن با باز چون زاغ
تو باز چتر سلطان را چه دانی؟
سلیمانی نکردی در ره عشق
زبان جمله مرغان را چه دانی؟
نگهبانی است حاضر بر تو سبحان
تو حیوانی نگهبان را چه دانی؟
تو را در چرخ آورده‌ست ماهی
تو ماه چرخ گردان را چه دانی؟
تجلی کرد این دم شمس تبریز
تو دیوی نور رحمان را چه دانی؟

هاتف در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴:

حضور همه جایی پیامبران در سراسر دیوان شمس موج میزند. و این غزل از همه پررنگتر است

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸:

فرد چرایی تو ز من، گر منی،
از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!..

نادر.. در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۶:

کیمیا و زر نمی‌جویم مس قابل کجاست..

علی تعریفی در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۶:

سلام در بیت دوم بین سر و نا فاصله گذاشته اید و نا به پدید چسبیده که ناپدید خوانده می شود...که درستش این است: هست این سرنا پدید و هست سرنایی نهان
از می لب‌هاش باری مست شد سرنای من

هاتف در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶:

این غزل از درها و گهرهای دیوان شمس است. عناصر و خصلت های یک پیغمبر کاملا در ان مشهود است

خشایار در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:

با درود بی پایان
نبشته های دوستان بزرگان اساتید اوتاد و اهل فن چنان محسور کننده و فسونگر بود که نیازی نیست کمترینی چون من نگارینه ای و خطوطی به آنچه هست بیافزایم به هر روی آنسان مباحث دلنشین و جانفزاست که هر کسی سودای عرض ادب و ارادت خواهد داشت .
بنده کمترین به هیچ عنوان نه تنها حضرت مولانا بلکه بسیاری دیگر از دانشمندان و فرهیختگان را در جرگه دین جای نمی دهم و به اشعار و کلمات و آنچه سروده اند وزن مذهبی نمی دهم به چند دلیل:
نخست اینکه مذاهب و ادیان که به ظن بنده طغیان نوع بشر در مقابل جادو بوده است در مقام الوهیت و ماورای طبیعت و عالم امکان قرار دارد بنابراین اتصال یک انسان به ماوراء انسان به واسطه قیاس امکان ندارد و جدا از گفتمان ماست
دوم اینکه در جایگاه استادی و بزرگی گاهی سرکشی افراد و دانش حویان چنان سخت و طاقت فرسا می شود که راهی جز برخورد شدید و زنهار متقابل و همچین هشدار عینی باقی نمی گذارد جونان که دستگیری فردی در هنگام خودکشی انحطاط جامعه باعث چنین رفتاری شده و حضرت با شقاوت ادبی و تادیب لغوی نمایش تراژیک و دهشناک شهوت رو در اوج هنر زیبایی و به جزییاتی که خود دلفریب است و بدون تردید بخشی از وجود همه ما بدان آمیخته و آشناست به منصه ظهور رساتده است همه انسانها گذشته از بیان و نیاز وابستگی بسیاری به لذایذ جنسی دارند به ویژه در جوامعی که این لذتها در بهشت موعود باشد و ما هم در پی درک بهشت روی زمین کما اینکه به گفته یکی از دوستان بیشتر مسایل رساله علمای اسلام در این باب است
سوم اینکه حضرات و اساتید در دوران حکام اسلامی می زیسته اند و هرچند مصلح جامعه و صاحب سبک و سیاق رفتاری و سلوک آموزگاری بوده اند و یک به یک شاید دل بستگی آنچنانی به دین یا مذهب نداشته اند و یارای تدوین قوانین موضوعه هم نبوده است و قانون حاکم شرع مقدس با همان مقام الوهیت پیش گفته و مجری آن ظل الله یا همان خلیفه یا ... بوده است بنابراین ادیب و شاعر و جامعه شناس و دانشمند و فرهیخته بایستی در وانفسای آن زمان داد و فریاد می کرده تا صدایی از وی در گوشی شنوا شاید که هزاران سال بعد شنیده شود و بری کذابی و دروغ بسیاری از شمایل دین مسلک و مذهب نشان صحه بگذارند بدین ترتیب در لابلای اشعار و نبشته های بسیار رازها و گنج هایی پنهان نموده و بر توسن زمان گذارده برای آیندگان فرستاده اند تا باشد که آیندگان درک سخن کنند
چهارم اینکه بر اساس اصول استنباط و تفسیر کلام هرچند ظهور در ظاهر است ولی آنچه تمام اصول را به استثناء میکشد قراین و شواهد است و این قراین و ادله گاهی در لغت و گاهی در جمله یا حکم کاشف از مراد گوینده است بنابراین با توجه به اسناد موجود و ماهیت آموزگاری استاد حضرت مولانا مراد ایشان تنها شماتت و ایجاد صنحه ای حذاب و تراژیک بوده و همگی اذعان داریم حضرت مولانا در ایجاد پارادوکس و جمع اضداد چیره دست و یگانه می باشند چنان که وزن بیشتر اشعار در ایجاد رفتار سماع و معانی همگی حزن انگیز می باشند و این است هنر بی بدلیل حضرت استاد که شاید از پیامبری بالاتر باشد و پیامبر کسی نیست جز کسی مثل ما به فرموده خود ایشان
پتجم اینکه اگرچه امروز من کمترین در گوشه ای نشسته با پشرفت های علمی بر منابر گوناگون حاضر می شوم و داد سخن سر می دهم کی مردمام کی مردمان از من بیاید مردمی لاکن درک حقیقت آنچه در زمان حضرت بوده است امکان پذیر نیست بنابراین من سعی میکنم با درک معانی و نگاه به پشت پرده ظاهر کلمات به مفاهیم والای انسانی نگاه کنم پیام حضرت مولانا به من کمترین نبوده بلکه ایشان بعنوان شیخ الرییس در جایگاه تاثیر بوده و با ایجاد فرایند هنرمندانه ای تصویر آنچه که یک حاکم در مقام تنبه در میان جامعه ایجاد می کند کوشیده است در حقیقت سنگسار و اعدام و شلاق و امثال این مجازاتها شاید هم مرگ آور نباشند ولی شخصیا جامعه رو کشته و از بین می برند پس بهتر است بزه کار و قاضی و حاکم از این صحنه دلخراش و مرگ بد با صد فضیحت دوری و تبری بجویند هدف غایی حضرت این بود و برای این منظور تنها استفاده از کلمات رایج کارآمد و محق به ادای مطلب
پس بخوانیم و پند بگیریم و قضاوت نکنیم که هرکسی از ظن خود شد یار من
کلام به درازا کشید و به مصداق قل و دل نخواهد بود و جمع بندی مختصری بود از آنچه که از فرمایشات دوستان آموختم و در مقام شاگردی تلمذ کردم و درس پس دادم سخن واگویه
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر بعالم سمر شود

رهگذر در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

برخی چونان بر کلام خوانده شده توسط استاد شجریان استناد میکنند که بیشتر موجب انزجار اهل ادب میشوند. گرچه استاد شجریان را میتوان به حق یکی از برترین اساتید آواز ایران دانست، اما این کسوت استادی در عرصه ادبیات نمودی ندارد و اهل شعر و ادب شاهد چندید اشتباه عروضی و اعرابی از ایشان بوده اند و با آن که ایشان شعر خوانی را در محضر اساتیدی برجسته تلمذ نموده است اما در این کسوت و همچنین عروض ، هرگز به درجه استادی نرسیده اند. حال اگر مردمی بیرون ز دایره فن ادب ایشان را استاد ادب میبینند و یا خود ایشان همچون امر گران سنگ ساز سازی هزار توی ادب را تفننی ساده انگاشته اند ، خود دانند. که در این مرتبه هر بنده خداوندانند.

مقصود در ‫۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

این غزل در آلبوم بزن باران توسط حبیب محبیان خوانده شده است. البته ایشان به اشتباه فکر میکردند که این غزل از سنایی است.

۱
۳۴۷۸
۳۴۷۹
۳۴۸۰
۳۴۸۱
۳۴۸۲
۵۶۶۶