علی عباسی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:
در توضیح بیت :بیا که پردهٔ گلریز هفت خانهٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
مرحوم زریاب خویی در کتاب آینه جام چنین نوشته اند:
"درشرح بیت فوق سخن بسیار گفته شده است.من شرح شارحان و مفسران را درین باره نفی و رد نمیکنم و زحمات ایشان را نادیده ونامشکور نمیشمارم،اما آنچه بنظرم میرسد دراینجا معروض میدارم.
1_ پرده گلریز بمعنی پرده نقاشی شده و رنگ آمیزی شده به رنگ گل ویا رنگ سرخ است و دراین بیت کنایه از پلک چشم است.طبقات هفت گانه چشم به هفت خانه تشبیه شده است وچون خانه راپرده ای لازم است پرده ی این خانه ها همان پلک است که مانند پرده برروی چشم فرومی افتد و برداشته میشود.گلریز و گلرنگ بودن آن کنایه از خون گریستن شاعر است که چشم و پلک را خونین ورنگین کرده است.
2_((تحریرگاه خیال)) اضافهٔ مقلوب است و اصل آن. ((کارگاه تحریر خیال)) است.خیال به کارگاهی تشبیه شدهاست که در آن انواع نقش ونگار تحریر میشود.حافظ درجای دیگر میگوید:'تحریر خیال خط او نقش بر آب است'
3_ کارگاه هم جایگاه بافتن پارچه های حریر ودیبا و نقش اندازی برروی آن است.حافظ درشعر دیگرگوید:
'نقش خیال تو تاوقت صبحدم//برکارگاه دیدهٔ بی خواب می زدم'
4_ شعرا و از جمله حافظ گاهی جای خیال دوست را در چشم میدانند. ظهیرفاریابی گوید:
' آمد خیال روی تو در چشمم آشکار//بر رغم جان که خیره زچشمم نهان برفت'
ونیز اوگوید:
' ای بس که جان زبهر قدوم خیال تو//صحن رواق دیده به یاقوت زر گرفت
جان ا زبرای طفل خیال تو هر شبی // تا وقت صبح گوشهٔ مهد بصر گرفت'
باتوجه به مطالب بالا شعر مذکور را بدو گونه می توان معنی کرد:
1) بیا! که پردهٔ منقش و رنگینِ خانهٔ چشم را،که همان پلک است،درکارگاه خیال کشیدیم و نقش بسته ایم،زیرا خیال تودر چشم سبب گریهٔ پیوسته من وخون گریستن من شده است و این گریهٔ خونین آن پردهٔ گلریز گل رنگ را نقش کرده است.یعنی در غم تو خون گریسته ام و چشم و پلک چشمم خون آلود گشته است. ((به))در مصراع دوم به معنی ((در)) و (کشیدن) به معنی (نقش کردن) آمده است.
2)یاآنکه (کشدین) را به معنی فرو افکندن پرده بگیرند ودر این صورت معنی چنین میشود: بیا که پردهٔ گلرنگ گلریز چشم را بر کارگاه تحریر خیال فروکشیده ایم تا جز تو کسی را نبیند و خیال کس دیگر به پرده راه نیابد و تنها خیال تو در آن کارگاه تحریر باشد.این معنی را بیت بعدی تایید می کند:
'بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ//
که کس مباد چومن در پی خیال محال'"
رضا ک. در ۸ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
(1) ابتدا چند تصحیح:
بیت 12: به امید وصل توام "زنده" لیکن، (زنده جا افتاده است).
بیت 14: چو نامه چه باشد مرا "گر" بخوانی. (گر، به جای اگر، برای حفظ وزن صحیح است).
بیت 15: علامت سؤال در پایان بیت بی معنی است. (جمله سؤالی نیست).
(2) ابیاتی با مضمون مشابه با بیت 12:
بیت 12 همین غزل:
به امید وصل توام زنده لیکن، کسی را مبادا چنین زندگانی.
کمال خجندی:
من مرده ام نه زنده؛ بدین حال کس مباد
حقا خجالت است از این زندگانیم.
سعدی:
چو من زنده هرگز مبادا کسی که مرگش به از زندگانی بسی.
(3) ابیات آغازین غزل یادآور این مطلع حافظ است:
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی،
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی.
مصطفی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
اینجوری زیبا تر نیست؟
دل دیوانه به زنجیر نبستم -عجبست
که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا
omid در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱:
استاد علی تجویدی آهنگساز بزرگ ومشهور کشور.با بینش موسیقایی خودشون که بسیار تحسین برانگیزه یک رمز گشایی آهنگین از این شعر کرده ومعتقد هست حافظ زمانی که این اشعار رو میخونده در چه حال وآهنگی میخونده.عزیزان حتما نگاه کنید این فیلم رو.برای دانلود به این لینک مراجعه بفرمایند سروران
پیوند به وبگاه بیرونی
علی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۴ - حکایت:
در بیت آخر، به نظر میرسد از نظر وزن یکی از این دو حالت بهتر باشد:
همینت بسند است اگر بشنوی
یا
همینت بسندهست گر بشنوی
امید در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
با تشکر از شما جناب حمید رضا گوهری
اما واژهی "عجیب و قریب" شما اشتباهی فاحش است که بیگمان "غریب" صحیح میباشد.
کامیاب در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
به عقیده بنده در بیت آخر ظلمت و نور بسیار زیبا بکار برده شده. ما چه در ظلمت مطلق باشیم و چه در معرض نور زیاد و شدید در هر دو صورت چشممون سیاهی میره و نمیتونیم چیزی ببینیم. همونطور که نمیتونیم به خورشید خیره بشیم.
فکر میکنم هجران و وصال هم همینطوره از نظر حضرت خواجه
البته در تمامی ابیات تضاد های زیبا و دلنشین وجود داره
مانند غم و سرور - غیبت و حضور - هجر و وصال و..
کامیاب در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
در بیت پنجم جناس زیبایی استفاده شده
"قصور" هم به معنای قصر ها و کاخ ها و هم به معنای خطاها و کاستی هاست.
"حور" هم دو معنا دارد .اول زیبارویان بهشتی و دوم نقص و نقصان
مهناز ، س در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
گرامی 7
برموج خیالات و خرافات سواریم
با دغدغه ی عشقِ زره دار بهاریم
این قافله تا حشر بدین گونه روان است
تا ما به غم و غصه ی اغیار دچاریم
ماناباشید
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:
دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان
به ذوق سلطنت روم و (ملک) ری بستند
محدث در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷:
در فرقت آفتاب چون ماه مخسب
زیبا بود بلخی جان
مسعود در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را:
واقعا من نمیفهمم نظامی تقریبا هفتصد سال پیش به دنیا اومده حمله اسکندر به ایران حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح به ایران بوده یه جوری حرف میزنه انگار خودش وایساده بالاسر دارا و اسکندر نظامی هم که دروغ نمیتونه بگه پس نتیجه میگیریم این هرچی گفته درسته و تاریخ واقعی یعنی این و اینا سنده نه یه مشت چرت و پرتی که نوشته حکومت هاست
۷ در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
از من به اسماعیل خان:
کاش فقط سینه میزدی
کافه رویا در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
تضمین غزل اسماعیل خان ( سرباز)
در قـــلگــاه گـفتـا زینب به حمـله¬داران بــگـذار تـا بگـریم چـون ابـر در بـهاران
ای شـمـر بـی مــروت مَنْعـَـم زِ گریه منما کَـز سـنـگ نـالـه خـیـزد روزِ وَداعِ یـاران
هـر کـَس کـه دیـده بـاشد شهدِ لَبانِ اَکبر دانـَـد که تـلْـخْ بــاشـد قطـعِ امـیـدواران
بـا ســاربان بگـوئـید از گـریــۀ سـکـیـنـه تـا بر شـتر نـبـنـدد محمل به روزِ باران
چــون فاطـمه جدا شد گفتا به نعش قاسم انـــدوهِ دلْ نَگـُفـتـم الا یـک از هــزاران
صـبح قـیامـت آمـد این شـام مــاتـم مـا از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
گـردون جـورپـیشـه زیـن غـم بُوَد همیشه گریان چــو در قـیامت چـشمِ گناهکاران
سـربـاز با دل خـــود بـرگـو غم شَـه دین با کـس نـمی توان گفت اِلّا به غـمگُساران
کافه رویا
khayatikamal@ در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۲۹:
با عرض تسلیت به خانواده ها ی زلزله زده استان خراسان شمالی.
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 5103
۷ در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
............................................................................
نقل قول از حمیدرضا گوهری
چهل سال است فریاد میکنم بیت اول شاهنامه به غلط خوانده میشود اما گوش کسی بدهکارنیست.
خوشبختانه درطول این چهل سال اخیر که این مطلب را درصد ها مکان واقعی ومجازی هم گفته وهم نوشته ام وبجزاستاد بلند مرتبۀ خود دردانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران مرحوم استاد دکترزرین کوب ونیزیکی دوتن ازشاگردان خودم ، دیگران این سخن را آنطورکه باید جدی نگرفتند...
حداقل اینجانب اسم مصدر وفعلی همچون [ برگذشتن] ندیده ام که منفی آن یا برنگذشتن وبالاخره [ برنگذرد] باشد.
............................................................................
زرین کوب زنده بود 20 تا پس گردنی کمش بود.
............................................................................
به بخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا با تو برنگذرد
ببخشاید آن را که دارد خرد
ز اندازهٔ روز برنگذرد
کسی زین نشان هیچ برنگذرد
کزان رود برتر زمین نشمرد
ز روی ریا هرچ گرد آورد
ز صد سال بودنش برنگذرد
نادر.. در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
ای طالب صَدیق! دل خوش دار، که خوش کننده ی دلها در کار توست ..
"مقالات شمس"
نادر.. در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
سپاسگزارم دوست عزیز
نگاه زیبای شماست که زیبایی خلق می کند ..
منصور در ۸ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۸ - جمع آمدن ساحران از مداین پیش فرعون و تشریفها یافتن و دست بر سینه زدن در قهر خصم او کی این بر ما نویس:
نور و سراج
خود متعالی و خود کاذب
موسی و فرعون در هستی تست
باید این دو خصم را در خویش جست
تا قیامت هست از موسی نتاج
نور، دیگر نیست، دیگر شد سراج
این سفال و این پلیته دیگرست
لیک نورش نیست دیگر، زان سرست
گر نظر در شیشه داری گم شوی
زانک از شیشهست اعداد دوی
ور نظر بر نور داری، وا رهی
از دوی واعداد جسم منتهی
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود مولانا
نتاج: با کسره نون، فرزند، در اینجا مظهر و نمونه ؛ سراج: چراغ ؛ پلیته: با فتحه پ، فتیله (معرب پلیته)؛ اعداد: اشاره به کثرت در مقابل وحدت ؛ دوی: دوئیت، خود کاذب، خودش را از باقی هستی جدا می انگارد. ؛ اعداد جسم منتهی: محدودیت خود سطحی یا خودکاذب در کثرت؛ نور، دیگر نیست، دیگر شد سراج: نور خود متعالی، یعنی آگاهی ورای فکر در همگان یکی است، ولی خودهای سطحی(سراج ها) متفاوتند.
شرحی بر این اشعار زیبا
در زبان سمبلیک و تمثیلی که مولانا در اینجا استفاده کرده است؛ شعله یا نور همان آگاهی ورای فکر و سایر قسمت های چراغ یا سراج به جز آن نور، موضوعات متغیر آگاهی ورای فکر هستند. سراج در این تشبیه هر چیزی است که ما به آن آگاه هستیم. اینکه ما اصل وجود خود را کدام بدانیم بسیار حیاتی است. آن هم نه دانستن از طریق فکر و ذهن بلکه درک و دانستن از طریق آگاهی ورای فکر. در وضعیت فعلی ما به اشتباه و از طریق فکر و ذهن، خود را چراغ و شیشه چراغ می دانیم...
البته آگاهی از آگاه بودن هم هست ولی کیفیت آگاهی از آگاه بودن حالت ریلکس شدن و رها شدن آگاهی در خودش است...و با حالت توجه آگاهی از موضوعات متغیر آگاهی متفاوت است.
موضوعات آگاهی از این چند گروه زیر خارج نیستند:
موضوعات دیدنی ، شنیدنی ، بوییدنی و... که به وسیله ی حواس پنجگانه از عالم بیرون درک می کنیم...ولی ما این موضوعات در حال تغییر و افول نیستیم! بلکه ما نور آگاهی هستیم که از این موضوعات با خبر می شود.
موضوعات دیگر آگاهی و مشاهده گری، حس های بدنی هستند، نظیر حس گرما، سرما، گز گز، مور مور، کرختی، سنگینی، درد و... که مشخص است که که ما این موضوعات در حال تغییر و افول هم نیستیم...ما آگاهی هستیم که نسبت به حس های بدنی آگاه است.
موضوعات دیگر آگاهی، هیجان های درونی نظیر شادی، غم، حسادت، خشم و..هستند که باز هم این هیجان ها در حال گذر بوده و اصل وجود ما نیستند؛ بلکه همان قسمتی که آگاه است از اینکه امروز و در این لحظه شادم یا غمگینم، اصل وجود من است. یا به عبارت دیگر کیفیت آگاهی از شادی یا غمی که در حال عبور از آسمان وجود من است، اصالت مرا تشکیل می دهد.
البته در اینجا هم متوجه می شویم که آسمان وجود یا بودن مترادف همان آگاهی است، که اصل وجود ماست و همه پدیده ها و موضوعات آگاهی در فضا یا ظرف آگاهی و بودن ما جا می گیرند.
و بالاخره موضوعات دیگر آگاهی و مشاهده گری، افکار هستند که نسبت به آن ها هم آگاه هستم. فکری که الان در حال عبور است، با فکر دو دقیقه قبل و دو ساعت قبل و دو سال پیش متفاوت بوده و اصل وجود من نیست. بلکه آن نور آگاهی که از این افکار آگاه است، خود واقعی است که به قول مولانا متعلق به من هم نیست و غیر شخصی و در همه انسان ها و کائنات هم یکی است. نه اینکه شبیه است. یکی است. به قول مولانا:
نور، دیگر نیست، دیگر شد سراج
نور همان است و تغییر نمی کند و یکی است، اما چراغ ها متفاوتند و تغییر می کنند...
این سفال و این پلیته دیگرست لیک نورش نیست دیگر، زان سرست
این روغندان سفالین و این فتیله تغیر می کند و در آدمهای مختلف متفاوت است، اما نور آگاهی و خود متعالی آدمها یکی است و از جای دیگر است. از ملکوت بی انتها ست. در حالیکه چراغ خود سطحی، محدود و دچار دوئیت است. خود کاذب خودش را جدای از جهان هستی می بیند. خود کاذب از مجموعه بدن و ذهن ( شامل حس های بدنی، هیجان ها و افکار) استنتاج شده است. وقتی خود را معادل این موضوعات آگاهی می دانیم و خود را با آنها یکی تصور می کنیم؛ از این یکی تصور کردن با موضوعات آگاهی، بت ذهنی خود کاذب ساخته می شود. خود کاذب خودش را در یکطرف و سایر عالم هستی را در سوی دیگر و جدا از خودش تصور می کند و در نتیجه خودش را دچار تنهایی و احساس جدا ئی می کند.
ور نظر بر نور داری، وا رهی از دوی واعداد جسم منتهی
رهایی در این است که در هر لحظه اصل وجودت را آگاهی بدانی نه موضوع آگاهی. آن هم از طریق نظر و مشاهده و آگاهی ورای فکر!
و بالاخره همانطور که حضرت مولانا می فرماید زاویه دید یا نظرگاه در این خصوص بسیار مهم است:
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود
در هر لحظه، اگر خود را آگاهی یا همان نور بدانیم، فرق می کند با حالتی که خود را موضوع آگاهی یا شیشه چراغ بدانیم. الان که دارم این مطلب را می خوانم این من کیست؟ که از این موضوع یا آن موضوع آگاه است؟ چه کسی از این مطالب آگاه است؟ آیا من این کلماتی است که می بینم و از آن ها آگاهم؟ یا من آن آگاهی نسبت به این کلمات است؟
همزمان در ذهنم فکری عبور می کند که نسبت به آن آگاهم. آیا من فکر یا موضوع آگاهی هستم؟ یا خود واقعی آگاهی از افکار است؟ آیا از آگاه بودنم آگاهم؟
پرسش ها را با کلمات و فکر می پرسیم. ولی بهتر است حداقل، بخشی از جواب را به سکوت ذهن و شعور ورای فکر واگذار کنیم...
تمثیل مشابهی که می توان به کار برد این است:
آگاهی را صفحه تلویزیون در نظر بگیرید و موضوعات متنوع و در حال تغییر آگاهی را فیلمی که در آن پخش می شود.
این مطلب در کانال تلگرام سایت گاه نوشت های دکتر منصور بنانی به آدرس زیر هم آمده است:
پیوند به وبگاه بیرونی
فرخ مردان در ۸ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵: