نادر.. در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:
کمال شوق ندارند عاشقان صبور،
که احتمال ندارد بر آتش افسردن ..
سجاد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
خدایا بیامرز این شاعر ادیب رو که تموم هم و غمش گوشزد کردن مسائل اخلاقی به ما بود.
پریشان روزگار در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:
شهاب
مایه شرمساری است گمان میبردیم ایرانیان باذوق و هنر شناس اند
اینکه می فرمایید جنس صدای او منحصر به فرد است
کاملا مورد تایید است !!!
شهاب در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:
متاسفانه این عزیزانی که طرفدار استاد ناظری و عصار هستند از روی حسادت میگن چاوشی اله و بله
استاد ناظری و عصار جای خود دارند ولی خوب محسن چاوشی سلطان پاپ ایران هست و اصلا جنس صدای چاوشی منحصر به فرده؛دیگه اینو که نمیتونید کتمان کنید. و به خاطر همینه که از محبوب ترین خواننده های کشور هستش
کوبه کو هم از شاهکارهای اقای چاوشی هست
من ب شخصه تا به حال هیچ صدایی مثل صدای محسن چاوشی نشنیدم و فکر هم نکنم که در اینده هم بیاد اینطور صدایی
خدا حفظش کنه من که عاشق و طرفدار پروپا قرص چاوشی هستم برای همیشه
بابک پرتو در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۶ - در تقصیر ملاقات یاران به یکدیگر گوید:
نقل شده است (در یک برنامه تلوزیونی) که انوری برای توصیف دوران سلطه ترکان غز این شعر را سروده است.
شهرام بنازاده در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
در مورئ بیت آخر:
خموشید فعل امر است یعنی خاموش باشید. همچنانکه مولوی در بیتی از غزل دیگری میفرماید:
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
خموشی ، سکوت ، تسلیم ، مرگ همگی یک معنا را دارند و آن بی من و مایی و فناست . تا جاییکه اولیا خدا لب به دعا نمیگشایند چرا که خواستی از درگاه حق ندارند و هر چه خدا خواسته تسلیم آنند.
که در داستان طوطی و سوغاتی تاجر از هندوستان هم کلید رهایی را مرگ ذکر کرده است.
معنی بیت آخر همان تاکید بر بمیرید است گه در کل غزل تکرار کرده و یادآوری کرده که از این زندگیست که ازین مرگ فراری هستید.
یعنی "من" و خواسته های من سد راه تسلیم و نیستی در برابر پروردگار است
رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
خوش خوش در مصرع آخر به معنای به تدریج است.
حسن در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - کارآگاه:
با سلام، بنده فقط می خواستم خدمتتان عرض کنم که بعضی از نظراتی را که در این سایت در مورد بعضی از اشعار دیده ام اصلا در شان یک سایت ادبی شاعران بزرگ نیست و از هجویات گذشته جنبه توهینهای چاله میدانی پیدا کرده است.
با تشکر از توجه شما
حمیدرضاکیانی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
کلمات زیر اشتباه تایپی دارند، لطفا اصلاح کنید:
بیت هفت : "همی" نه آفت...
بیت ده: به بام مهر "سپهری"
بیت هفده: یک دو قدم "بیشتر" رود ز روانی
... در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
عذر میخوام، امروز نمونه دیگه ای از کاربرد «بس» در معنای حصر و قصر دیدم که در تکمیل عرایضم عرض می کنم.
مولوی در فیه ما فیه یه بخشی در مورد اناالحق زدن حلاج صحبت می کنه و میگه: «... یعنی من فنا گشتم، حق ماند و بس...»
در این مورد هم که ساختار جمله کاملا منطبق بر بیت مورد بحث هست، به هیچ وجه لفظ «بس» ناظر بر کثرت نمیتونه باشه.
البته نمونه ها زیادن، ولی این مورد همین الان به چشمم خورد گفتم ذکر کنم.
با احترام...
آدم در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:
محمدجان، اول اینکه کتاب چنین گفت زرتشت از جناب نیچه به شعره. دوم اینکه چه چیزی باعث میشه فکر کنی نثر بهتره از شعر ؟ شاعر انقدر با ریتم و وزن و هارمونی دنیا در جریان و رقصه که نمیتونه بدون ریتم حرفشو بزنه.
طوبی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
از آن دسته اند:
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی/
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
***
این دانههای نازنین محبوس مانده در زمین/
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا
تا کار جان چون زر شود با دلبران همبر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
***
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک/
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
***
دانهای بیچاره بودم زیر خاک/
دانه را دردانه کردی عاقبت
***
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/
کان دانهها زیر زمین یک روز نخلستان شود
(شش جهت/خاک، همان دنیای مادی است ...)
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند/
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
***
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی/
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
***
ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره/
ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
***
ز تک خاک دانهها سوی بالا برآمده/
که عنایت فتاده را به علی نردبان شود
***
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر/
ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
***
ماننده دانه زیر خاکم/
موقوف اشارت بهارم
***
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود/
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
***
بد نیست این غزل را دوباره بخوانیم و بر سفره رازگشایی جلال الدین بنشینیم و دانه وجودمان را به بهترین رویش بررویانیم:
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم/
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی/
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد/
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمیدانم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن/
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل/
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه/
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمیدانم
زهی خورشید بیپایان که ذراتت سخن گویان/
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمیدانم
هزاران جان یعقوبی همیسوزد از این خوبی/
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی/
دمی هویی دمیهایی دمی آهی نمیدانم
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم/
که بیخویشی و مستی را ز آگاهی نمیدانم
هانیه سلیمی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:
در مورد مصرع :"چون تاج ملوکاتش در چشم نمیآید"؛ استاد شفیعی کدکنی در تصحیح خود از غزلیات شمس، "تاج ملوکان" آورده که با توجه به معنی مصرع:(تاجِ پادشاهان در چشم او خار می نماید) در مقابل تاجِ ملوکات(چنانچه در نسخه ی استاد فروزانفر و سایت گنجور آمده) درست تر می نماید.
دیگر اینکه واژه ی ملوکات جمع ملوک نیست و چنانچه در لغتنامه دهخدا آمده، "ملوکان" جمع ملوک است به معنی پادشاهان. پس تاج ملوکان صحیح است.
طوبی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
شهدانه معنای دیگری هم دارد که برابرست با:
مروارید بزرگ و نفیس ... (دهخدا بنقل از ناظم الاطباء)
وانگهی "دانه" نماد باشنده ای است که فرصت رشد و دگرگون شدن و فعلیت بخشیدن به ویژگیهای بالقوه اش را دارد و در میان چنین باشندگانی، انسان، شاه (بزرگ و برتر) است.
پیشتر هم از کاربرد این نماد در اشعار مولوی و همسان سازی او میان انسان و دانه، شواهدی آورده شد.
امیر در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵:
با سلام
شعر بسیار زیبا و پر معناییست ولی انتقاد کوچکی از آهنگی که آقای چاووشی اجرا کردن دارم ، متاسفانه آهنگ جالب و مناسبی نیست ، بهتر بود این شعر زیبا رو با آهنگی سنگین و با وقار اجرا میکردند . ( منظورم آهنگ هستش ، همون صوت گوش خراشی که روی صدای آقای چاووشی قرار داره )
امیدوارم ایشون این شعر زیبا رو باز خوانی کنند و با آهنگی متفاوت اجرا کنند .
سپاسگزارم .
محمد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
شهرام ناظری به غلط به عنوان خواننده ی تصنیف معروف شهیدان خدایی معرفی شده است... این اثر توسط هوشنگ کامکار ساخته و توسط بیژن کامکار خوانده شده است
اردشیر در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۵:
با درود، جناب کامران عزیز گمان من بر این است که شعار کوتاه شده ی شعائر باشد که به ضرورت وزن و قافیه کوتاه شده و خود جمع شعور به معنی احساس میباشد. کلمه ی شعور و فعل شَعَرَ به معنای احساس و احساس کردن در عربی بکار میرود چنانکه مثلاً می گویند : أنی أشعر بالسعادة : احساس شادمانی میکنم. و معنی مصرع اول می شود : بجوشید که ما دریای احساس (احساسات) هستیم.
مصطفی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸:
با سلام.مصرع دوم ظاهرا از نظر وزنی اشکال دارد.
کامران منصوری جمشیدی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱:
با درود . حیرت میکند انسان که چگونه مردم ایرانی با وازه ترنج بیگانه شده اند که دوستی نوشته است تُرُنج : میوه ای است معروف که پوست آن را مربا می سازند و به فتح ثانی هم گفته اند
ترنج همین پرتقال امروزمان است البته که طعم و مزه اش نه چنانست که پیشتر بود لیکن میوه ای عجیب نیست پرتقال است . و این واژه بی مایه پرتقال از کجا پیدایش شده خدا داند و پرتقال فروش
پریشان روزگار در ۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷: