گنجور

حاشیه‌ها

سولماز در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

تفسیر ها جنجال برانگیز است چون حافظ اینگونه خواسته.هرکسی با توجه به عقیده ی خود آن را تفسیر میکند و خواندن این تفسیر ها در حاشیه برایم بسیار جالب است

شهاب در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

خوشبختانه این عزیزانی که گفتم خوب شخصیت خودشون رو نشون میدن لازم نیست من دیگه چیزی بگم

م، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

آری هر صدایی منحصر به فرد است
صدا ، نقش نوک انگشت ، نقش چشم ، موی شقیقه و ”بسیار دیگر
ولی تمایز قایل شدن چیز دیگریست ، فریفتگی همراه با خشک اندیشی

منصور پویان در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:

خداوند یعنی ذات هستی، کارهائی می کند که در ظاهر خلاف عقل است و حتی ظلم می نماید. ما با معیارهای عقلانیت ِثنویتی و مادّی نمی توانیم حقیقت را دریابیم.
حضرت مولانا، اسرار هستی را برای فهم آسانتر، در قالب تمثیلهایی این چنین بیان می دارند تا از نگرش علّیت همانا شالوده-شکنی کنند. مرحله دریافت شهودی با سامانه گواه آوری خردمندانه انسان ناهمساز است. در قصه خضر و موسی، درست است که خضر کشتی آن مردم مستمند را شکست و به ظاهر کار بدی انجام داد اما کارش نیکو بود زیرا باعث شد پادشاه ظالم آن کشتی‌ را که وسیله امرار معاش آن مستمندان بود، غصب نکند.
وهم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب، تو بی پر مپر
هدایت پیر، حکم پر را برای سالک در پرواز دارد تا در آسمان معانی سیر و سیاحت تواند کرد.
ریختن خون زرگر ظاهرش خونریزی و زشت بود اما باطنش در امر وحدانیت، همچون یک گل سرخ زیبا می باشد. مولانا در بیان حکمت ریختن خون زرگر می‌گوید: اگر ریختن خون کسی به ناحق مراد آن پادشاه بود، من هرگز نام او را نمی‌بردم ‌ و از او دفاع نمی‌کردم.
می‌بلرزد عرش از مدح شقی
بد گمان گردد ز مدحش متقی
عرش و فرش ِهستی در اثر ستایش بدکاران به لرزه درمی‌آید و باعث می‌شود که پرهیزگاران نسبت به هستی نیز بدگمان شوند و ذات ِعشق را در معرض اتهام قرار دهند.
تو قیاس از خویش می‌گیری ولیک
دور دور افتاده‌ای بنگر تو نیک
کرامت آن پیر این بود که شاه را کمک کرد که واقعیت عشق زمینی خود ببیند تا او را به معشوق حقیقی یعنی به جان ِجانان برساند. وانگهی خداوند همه چیز است و در همه چیز وجود دارد. ما با عشق، با جهان یکی می شویم و لذا با تضاد های ناگزیر جهان مادّی عناد نمی ورزیم؛ چرا که قضاوت ما خاموش می شود و با ذات هستی یکی می شویم.

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

با شما موافقم پریشان روزگار گرامی
از حکیم توس انتظاری جز این نیست که غیر ایرانی را نیز دارای هنر بداند .
ایرانی را دارای هنر ِبسیار می داند.
هنر را تنها به ایرانیان محدود نمی کند.
آری ، ، “بس ” مانای بسیاری را نهفته دارد.
مانا باشید

... در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

پریشان روزگار عزیز
متوجه منظورتون نمیشم. ممکنه بیشتر توضیح بدین چطور معنی کثرت و وفور در «بس» بیت شاهد نهفته هست؟
یعنی شما چجوری میخونید بیت رو؟

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

.......
اجازه فرمایید " به هیچ وجه " را از نوشته تان برداریم
چه در همان بیت شاهد که آورده اید، "بس " مانای بسیاری را نهفته دارد.

نادر.. در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

کمال شوق ندارند عاشقان صبور،
که احتمال ندارد بر آتش افسردن ..

سجاد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:

خدایا بیامرز این شاعر ادیب رو که تموم هم و غمش گوشزد کردن مسائل اخلاقی به ما بود.

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

شهاب
مایه شرمساری است گمان میبردیم ایرانیان باذوق و هنر شناس اند
اینکه می فرمایید جنس صدای او منحصر به فرد است
کاملا مورد تایید است !!!

شهاب در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

متاسفانه این عزیزانی که طرفدار استاد ناظری و عصار هستند از روی حسادت میگن چاوشی اله و بله
استاد ناظری و عصار جای خود دارند ولی خوب محسن چاوشی سلطان پاپ ایران هست و اصلا جنس صدای چاوشی منحصر به فرده؛دیگه اینو که نمیتونید کتمان کنید. و به خاطر همینه که از محبوب ترین خواننده های کشور هستش
کوبه کو هم از شاهکارهای اقای چاوشی هست
من ب شخصه تا به حال هیچ صدایی مثل صدای محسن چاوشی نشنیدم و فکر هم نکنم که در اینده هم بیاد اینطور صدایی
خدا حفظش کنه من که عاشق و طرفدار پروپا قرص چاوشی هستم برای همیشه

بابک پرتو در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۶ - در تقصیر ملاقات یاران به یکدیگر گوید:

نقل شده است (در یک برنامه تلوزیونی) که انوری برای توصیف دوران سلطه ترکان غز این شعر را سروده است.

شهرام بنازاده در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

در مورئ بیت آخر:
خموشید فعل امر است یعنی خاموش باشید. همچنانکه مولوی در بیتی از غزل دیگری میفرماید:
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
خموشی ، سکوت ، تسلیم ، مرگ همگی یک معنا را دارند و آن بی من و مایی و فناست . تا جاییکه اولیا خدا لب به دعا نمیگشایند چرا که خواستی از درگاه حق ندارند و هر چه خدا خواسته تسلیم آنند.
که در داستان طوطی و سوغاتی تاجر از هندوستان هم کلید رهایی را مرگ ذکر کرده است.
معنی بیت آخر همان تاکید بر بمیرید است گه در کل غزل تکرار کرده و یادآوری کرده که از این زندگیست که ازین مرگ فراری هستید.
یعنی "من" و خواسته های من سد راه تسلیم و نیستی در برابر پروردگار است

رضا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

خوش خوش در مصرع آخر به معنای به تدریج است.

حسن در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - کارآگاه:

با سلام، بنده فقط می خواستم خدمتتان عرض کنم که بعضی از نظراتی را که در این سایت در مورد بعضی از اشعار دیده ام اصلا در شان یک سایت ادبی شاعران بزرگ نیست و از هجویات گذشته جنبه توهینهای چاله میدانی پیدا کرده است.
با تشکر از توجه شما

حمیدرضاکیانی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

کلمات زیر اشتباه تایپی دارند، لطفا اصلاح کنید:
بیت هفت : "همی" نه آفت...
بیت ده: به بام مهر "سپهری"
بیت هفده: یک دو قدم "بیشتر" رود ز روانی

... در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

عذر میخوام، امروز نمونه دیگه ای از کاربرد «بس» در معنای حصر و قصر دیدم که در تکمیل عرایضم عرض می کنم.
مولوی در فیه ما فیه یه بخشی در مورد اناالحق زدن حلاج صحبت می کنه و میگه: «... یعنی من فنا گشتم، حق ماند و بس...»
در این مورد هم که ساختار جمله کاملا منطبق بر بیت مورد بحث هست، به هیچ وجه لفظ «بس» ناظر بر کثرت نمیتونه باشه.
البته نمونه ها زیادن، ولی این مورد همین الان به چشمم خورد گفتم ذکر کنم.
با احترام...

طوبی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

از آن دسته اند:
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی/
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
***
این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین/
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا
تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
***
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک/
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
***
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک/
دانه را دردانه کردی عاقبت
***
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/
کان دانه‌ها زیر زمین یک روز نخلستان شود
(شش جهت/خاک، همان دنیای مادی است ...)
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند/
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
***
دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی/
تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود
***
ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره/
ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
***
ز تک خاک دانه‌ها سوی بالا برآمده/
که عنایت فتاده را به علی نردبان شود
***
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر/
ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
***
ماننده دانه زیر خاکم/
موقوف اشارت بهارم
***
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود/
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
***
بد نیست این غزل را دوباره بخوانیم و بر سفره رازگشایی جلال الدین بنشینیم و دانه وجودمان را به بهترین رویش بررویانیم:
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم/
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم
در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی/
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمی‌دانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد/
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمی‌دانم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن/
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمی‌دانم
زهی دریای بی‌ساحل پر از ماهی درون دل/
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمی‌دانم
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه/
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمی‌دانم
زهی خورشید بی‌پایان که ذراتت سخن گویان/
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمی‌دانم
هزاران جان یعقوبی همی‌سوزد از این خوبی/
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمی‌دانم
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی/
دمی هویی دمی‌هایی دمی آهی نمی‌دانم
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم/
که بی‌خویشی و مستی را ز آگاهی نمی‌دانم

هانیه سلیمی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:

در مورد مصرع :"چون تاج ملوکاتش در چشم نمی‌آید"؛ استاد شفیعی کدکنی در تصحیح خود از غزلیات شمس، "تاج ملوکان" آورده که با توجه به معنی مصرع:(تاجِ پادشاهان در چشم او خار می نماید) در مقابل تاجِ ملوکات(چنانچه در نسخه ی استاد فروزانفر و سایت گنجور آمده) درست تر می نماید.
دیگر اینکه واژه ی ملوکات جمع ملوک نیست و چنانچه در لغتنامه دهخدا آمده، "ملوکان" جمع ملوک است به معنی پادشاهان. پس تاج ملوکان صحیح است.

۱
۳۴۶۱
۳۴۶۲
۳۴۶۳
۳۴۶۴
۳۴۶۵
۵۴۶۷