گنجور

حاشیه‌ها

طوبی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

از آن دسته اند:
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی/
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
***
این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین/
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا
تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
***
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک/
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
***
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک/
دانه را دردانه کردی عاقبت
***
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/
کان دانه‌ها زیر زمین یک روز نخلستان شود
(شش جهت/خاک، همان دنیای مادی است ...)
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند/
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
***
دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی/
تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود
***
ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره/
ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
***
ز تک خاک دانه‌ها سوی بالا برآمده/
که عنایت فتاده را به علی نردبان شود
***
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر/
ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
***
ماننده دانه زیر خاکم/
موقوف اشارت بهارم
***
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود/
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
***
بد نیست این غزل را دوباره بخوانیم و بر سفره رازگشایی جلال الدین بنشینیم و دانه وجودمان را به بهترین رویش بررویانیم:
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم/
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم
در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی/
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمی‌دانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد/
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمی‌دانم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن/
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمی‌دانم
زهی دریای بی‌ساحل پر از ماهی درون دل/
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمی‌دانم
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه/
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمی‌دانم
زهی خورشید بی‌پایان که ذراتت سخن گویان/
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمی‌دانم
هزاران جان یعقوبی همی‌سوزد از این خوبی/
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمی‌دانم
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی/
دمی هویی دمی‌هایی دمی آهی نمی‌دانم
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم/
که بی‌خویشی و مستی را ز آگاهی نمی‌دانم

هانیه سلیمی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:

در مورد مصرع :"چون تاج ملوکاتش در چشم نمی‌آید"؛ استاد شفیعی کدکنی در تصحیح خود از غزلیات شمس، "تاج ملوکان" آورده که با توجه به معنی مصرع:(تاجِ پادشاهان در چشم او خار می نماید) در مقابل تاجِ ملوکات(چنانچه در نسخه ی استاد فروزانفر و سایت گنجور آمده) درست تر می نماید.
دیگر اینکه واژه ی ملوکات جمع ملوک نیست و چنانچه در لغتنامه دهخدا آمده، "ملوکان" جمع ملوک است به معنی پادشاهان. پس تاج ملوکان صحیح است.

طوبی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

شهدانه معنای دیگری هم دارد که برابرست با:
مروارید بزرگ و نفیس ... (دهخدا بنقل از ناظم الاطباء)
وانگهی "دانه" نماد باشنده ای است که فرصت رشد و دگرگون شدن و فعلیت بخشیدن به ویژگیهای بالقوه اش را دارد و در میان چنین باشندگانی، انسان، شاه (بزرگ و برتر) است.
پیشتر هم از کاربرد این نماد در اشعار مولوی و همسان سازی او میان انسان و دانه، شواهدی آورده شد.

امیر در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵:

با سلام
شعر بسیار زیبا و پر معناییست ولی انتقاد کوچکی از آهنگی که آقای چاووشی اجرا کردن دارم ، متاسفانه آهنگ جالب و مناسبی نیست ، بهتر بود این شعر زیبا رو با آهنگی سنگین و با وقار اجرا میکردند . ( منظورم آهنگ هستش ، همون صوت گوش خراشی که روی صدای آقای چاووشی قرار داره )
امیدوارم ایشون این شعر زیبا رو باز خوانی کنند و با آهنگی متفاوت اجرا کنند .
سپاسگزارم .

محمد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

شهرام ناظری به غلط به عنوان خواننده ی تصنیف معروف شهیدان خدایی معرفی شده است... این اثر توسط هوشنگ کامکار ساخته و توسط بیژن کامکار خوانده شده است

اردشیر در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۵:

با درود، جناب کامران عزیز گمان من بر این است که شعار کوتاه شده ی شعائر باشد که به ضرورت وزن و قافیه کوتاه شده و خود جمع شعور به معنی احساس میباشد. کلمه ی شعور و فعل شَعَرَ به معنای احساس و احساس کردن در عربی بکار میرود چنانکه مثلاً می گویند : أنی أشعر بالسعادة : احساس شادمانی میکنم. و معنی مصرع اول می شود : بجوشید که ما دریای احساس (احساسات) هستیم.

مصطفی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸:

با سلام.مصرع دوم ظاهرا از نظر وزنی اشکال دارد.

کامران منصوری جمشیدی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱:

با درود . حیرت میکند انسان که چگونه مردم ایرانی با وازه ترنج بیگانه شده اند که دوستی نوشته است تُرُنج : میوه ای است معروف که پوست آن را مربا می سازند و به فتح ثانی هم گفته اند
ترنج همین پرتقال امروزمان است البته که طعم و مزه اش نه چنانست که پیشتر بود لیکن میوه ای عجیب نیست پرتقال است . و این واژه بی مایه پرتقال از کجا پیدایش شده خدا داند و پرتقال فروش

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

نظر کردن به خوبان دین سعدی است ( سعدیست)
مباد آن روز کو برگردد از دین
ظریفی می گفت ؛ آینده هم همان آینده های قدیم!
می شود گفت دین هم همان دین های روزگارسعدی

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

دوست ،
درست میفرمایید ، جناب بلخی گویا میوه ای نچیده بوده است.
شیخ اما می فرماید : " تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز " به هر تقدیر؛
باری تعالی گویا در روزگار سعدی چنین حال و حوصله هایی داشته است.!

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷:

جناب 7
،ارچه روی سخنتان با من نیست اما،من نیز به سفارش سرکار اندکی ! خاراندم
و دیدم پارسا گویا همان پارسی است و پارسایان ، پارسیان، چه میفرمایید؟

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۱۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۵:

دوست طلب خان
در دو مورد با شما هم عقیده نیستم
.
اول انکه: محتوای پیمانه را می نوشند ، یا تلخ است یا شیرین .
عمر هم در هر کجا به پایان آید فرقی نمی کند چون مرده از دنیا بریده .
دوم آنکه نشانی هفت خط جام را اشتباه داده اید. بلخ در بین هفت خط جام نیست و بغداد هم خط ششم است .
توجه کنید به این ابیات از ادیب الممالک فراهانی
هفت خط داشت جام جمشیدی هـــر یکی در صفا چو آینه
جـــور و بغداد و بصره و ازرق اشک و کاسه‌گر و فرودینه
این رباعی را در ارتباط با هفت خط جام نمی بینم
مانا بوید

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

دوستان جانم
گمانم این بیت ربطی به شاهدانه و یا خشخاش نداشته باشد
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا
تمام صفات خوب را مثل دانه دانسته ولی احسان را ، شاه ِ دانه ها ، به همین خاطر شه دانه آمده نه شهدانه
می گوید : احسان که شاه همه ی دیگر صفات است ، چرا میوه ای نمی دهد ،
یا : هرچه احسان می کنیم بی نتیجه است
خوشحال می شوم نظرتان را بدانم .
مانا باشید

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:

تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
تأمل=لختی درنگ و نگریستن
از بیت آغازین این غزل شاعر آرزوی دیدن یار را دارد و نه تحمل کردن جور و ستم او را.هر چند که این جدایی و ندیدن روی یار را ستم میداند.از بس او را در خیال میگذراند و نمی آید به سراب مانند میکند:
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
و در بیتهای بعد از غم همراه شوق میگوید و خداخدا میکند برای یک دم هم که شده سرابش به آب تبدیل شود:
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
در بیت:
تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
باز هم از یک دم درنگ و دیدن روی زیبای یار و نظر باختن میگوید و البته در پاسخ خرده گیران و نه تحمل ستم و سپس در بیت پایانی بهشت با آنهمه آب و تابش را در برابر دیدن یک نظر روی یار هیچ هیچ می انگارد.
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
استاد شجریان پیش از خواندن بد نیست با اهلش مشورت کند.وقتی احمد شاملو با آن همه یال و کوپال پر از اشتباه است بر استاد شجریان نمیشود چندان خرده گرفت.

علی دوست طلب در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۵:

چون عمر به سر رسد، چه بغداد چه بلخ،
پیمانه چو پر شود، چه شیرین و چه تلخ
درستش باید اینچنین باشد
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه جمشیدی هفت خط دارد که خط پنجم ان بغداد و خط هفتم بلخ نام دارد

اشکان در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:

استاد محمود کریمی مصرع اول بیت دوم رو بدین ترتیب خوندن:
بر سر کوی تو گر حال من این خواهد بود
نمیدونم از چه منبعی ه

م ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۴:

آقای دوست طلب
اینطور بخوانید بیشتر مفهوم می شود
گر من ز می مُغانه مستم،آری هستم،
گر کافِر و گَبْر و بت‌پرستم، آری هستم
شاید می گوید اگر مرا اینطور می بینید ، ببینید ، ولی من زانِ خودم ، همینم که هستم
مانا بوید

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲:

خطای محض باشد با تو گفتن
حدیث حسن خوبان خطایی
ختایی و نه خطایی
جناب گنجور خان ختلانی،دست کم این (خطا) ها را (ختا) کن،فروغی نمیدانست شما که میدانید.

حمیدرضا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۹ - در مناظرهٔ موسی علیه‌السلام:

کاشکی همه نگاها اینطور بشه و حقیقت هم اینطور باشه اما
بحث وحدت وجود هستو خطرات این تفکرات که اینجوری نمود میکنه

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷:

جمیع پارسایان گو بدانند
که سعدی توبه کرد از پارسایی
پارسایان هست نه پارسیان
مرحمت نموده پیش از نظر دادن اندکی کله خود را بخارانید

۱
۳۴۶۴
۳۴۶۵
۳۴۶۶
۳۴۶۷
۳۴۶۸
۵۴۶۹