متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بیحسیبت
چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری
مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
وگرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت
به قیاس در نگنجی و به وصف در نیایی
متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت
اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی
نه چنان که بنده باشم همه عمر در رکیبت
عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند
مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت
تو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوبمنظر همه میوهای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر زیبا به توصیف عشق و معضلات آن میپردازد. شاعر احساسات عمیق خود را در مواجهه با معشوق بیان میکند و از درد جدایی و انتظار سخن میگوید. او به سختیهایی که در عشق وجود دارد اشاره میکند و میگوید که هیچکس نمیتواند در این دنیای پر از عشق و تنهایی از آسیب دور بماند. شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و از ناامیدیاش در رسیدن به او ابراز ناراحتی میکند. در نهایت، او به شب جدایی و آتش درونش اشاره میکند که نشاندهندهی شدت احساسات و عشق عمیقش است.
حرکات دلفریب و جذاب تو متناسب و بجا و موزون هستند اما سخنان بیحساب و درشت تو متوجه ما هستند.
وقتی که صبر نمیتوانم کنم جور و ستمت را میپذیرم آنکه جور تو را نپذیرد آدمی نیست.
اگر تو با من ستم و دشمنی کنی و بجنگی از پیش تیر و تیغ تو کنار نمیروم و اگر سیل باشی و بنیان مرا بکنی به بلندی پناه نمیبرم.
زیبایی تو غیرقابل وصف است و من در وصف زیباییهای تو درمانده شدهام.
اگر روزی بخت و اقبال مرا به تخت شاهی بنشاند آنقدر خوشحال نمیشوم که تمام عمر در میان چاکرانی باشم که به دنبال مرکب تو پیاده میروند.
عجیب است اگر حتی کسی که در شهر به پارسایی و زهد معروف است، بعد از دیدن روی زیبای تو بگوید عاشق تو نشده است.
تو خبر نداری که در بیرون سرا و خیمهات چه غوغایی به راه انداختهای؛ بیرون بیا تا تو را ببینیم وگرنه پردههای حجاب را آتش میزنیم.
تو درخت متناسب و زیبا و سرشار از میوه هستی با این دستهای کوتاه خود چه کنم که به سیبهای درخت قامت تو نمیرسند.
تو تا بحال عاشق نشدهای و نمیدانی انتظار شب عاشقان چه سخت است و نمیدانی بر عاشقان بیصبر تو چه میگذرد.
و تو ای شب که بدین دیری میگذری و به سپیدهدم نمیرسی که یار را ببینم زودتر برو و بگذر که جان سعدی از بیرحمی تو گداخت و به پایان رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت
دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت
تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی
[...]
دل و دین خلق برده خط و خال دلفریبت
به که آوریم یرغو ز جفای بیحسیبت
بزمان واپسینم همه حیرتم از این است
که مباد بعد از این غیر به جان خرد عتیبت
چه مقام داری ای عشق فراز تو ندانم
[...]
دل زاهدان فریبد لب لعل پر فریبت
که نماند هیچ کس را، به جهان سر شکیبت
دل من بگیر و بربند، به چین زلف یارا
چه شود اگر ز غربت به وطن رسد غریبت
تو چو شمع دلفروزی همه جمع عاشقان را
[...]
هوسم کشد نگارا ز حلاوت عتیبت
که به ذوق دل ببوسم ز دهان دلفریبت
من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من
صنما که انس دارم به عتاب بی حسیبت
دل ساده لوح ما را به کمند مو چه حاجت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.