فرخ مردان در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
بیت های ششم و هفتم و هشتم رو هیچ جور نمیتونم ربط منطقی بهم بدم. حتی بنظر متناقض هم میرسن.تبدیل "دل" به "گل" هم دردی رو دوا نمیکنه! اگه کسی که متوجه میشه راهنمایی کنه ممنون میشم.
نادی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
در مورد بیت چهارم شاید با توجه به برده شدن اسم حضرت سلیمان در این غزل، منظور داستان هدیه بردن مورچگان برای سلیمان(ع) است و اینکه خدا از هر کس بنا به استعدادش انتظار دارد و نباید از رحمت الهی ناامید شد.
فرخ مردان در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:
1-"رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست ...نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار ...که عقل کل به صدت عیب متهم دارد"
منظورشکل گل نرگس است: شش گلبرگ آن بصورت مسطح اطراف تخمدان گل (که بشکل کاسه ای در وسط گل ست) قرار گرفته. حافظ میگه که این همان "شش درم" است که گل تقدیم جام شراب کرده.
2-با یادآوری دوست کامت گذار باید گفت که:
درود من هم به روان جاوید یعقوب لیث صفاری باد.
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵:
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همیدیدم و از کالبدم جان میرفت...
گم کرده راه مقصود در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
4- بیت 7 ؛ مالک ملک وجود چه کسی است جز حضرت حق
وبسیاری ظرائف و دقایقی که برای اهل معنی در این شعر مستتر است و ما جز همین قدر اندک بیشتر درک نکردیم که اگر نیاز به نثر بود و توصیف قطعا دیگر جناب سعدی زحمت سرودن شعر را نمیکشیدند دل است و هنر نظم و شعر که تنها باید حظشو برد دوستان
یک نکنه را دلم نمیاید نگویم هر چند برداشت شخصی من است و دلی خودم ولی فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
انجا که حضرت سعدی میفرمایند:
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
زهری که بر جام فکنده شد برای آن امام رئوف که رضا داد به رضای حق
نمیدانم جناب سعدی هم به طور مستتر و پنهانی و رمزی چنین مراعات النظیر و تلمیحی را قصد داشته یا نه ؛ الله اعلم
یا علی ابن موس الرضا یا باب الوائج
گم کرده راه مقصود در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
3- ابیات 4،5 و 6 :
کاملا سخن از شرع و عجز آنها در بیان و توجیه عشق است
عقل گرفتار عشق و صبر درمانده هوای نفس است حال آنکه این دو یعنی عقل و صبر دو ابزار اساسی پرهیزگاران است ، متقین که در جای جای قران کریم به تقوا و پرهیزگاری دعوت کرده است
دلشده پایبند و پرهیزگار گردن جان در کمند یار، این پارادوکس را زهره گفتار نه و بگو کاین چه سبب وان چراست
یه چیزی شبیه حرفای اقای میرسلیم تو مناظرات که میگفت : اینو چی میگی آقا؟
گم کرده راه مقصود در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
سلام بر همگی
در ابتدا بگویم که هرچه این شعر را میخوانم لذتی مضاعف برم حاصل می شود، رحمت الله علیک یا سعدی
از بزرگی هنر سعدی همین است که هر کس بهره ای از آن می برد چه برداشت به عشق انسان به انسان باشد و چه برداشت به عشق الهی
به قول جناب مولوی بزرگ : عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
و اما در رابطه با این شعر به خصوص حضرت سعدی نظر بنده بر این است که قریب به یقین شعر عرفانی و شامل نکات ظریف برای اهل معنی و سالکان طریقت حضرت حقست که سعی میکنم به قدر وسع خویش از جناب سعدی در این مقام دفاع کنم
1- بلاء : مفهوم بلاء که در بیت اول به سلسله موی دوست تشبیه شده است در بسیاری از ایات و احادیث ذکر شده است
وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (124)
ابتلی همان معنی بلا و آزمون است
در روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
إنّما المؤمنُ بمنزِلَةِ کَفّةِ المِیزانِ ؛ کُلّما زِیدَ فی إیمانِهِ زِیدَ فی بلائِهِ؛( کافی، ج 2 ، ص 254.)
مؤمن مانند کفه های ترازو است؛ هرچه ایمانش زیادتر شود، بلاهایش هم زیادتر می شود.
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
لا تفرح بالغناء و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فإن الذهب یجرب بالنار و المؤمن یجرب بالبلاء؛( غررالحکم، ص 99.)
می فرمایند که: اگر سطح مالی تو بالا است، خیلی خوشحال مشو. اگر خیلی سرحال و صحیح هستی و هیچ کسالتی سراغ تو نیامده است، خیلی خوشحال نشو و در گرفتاریها هم خیلی ناراحت نشو؛ چون طلا، با آتش امتحان می شود، تا عیار آن مشخص شود. یک شمش، بیشتر نیست؛ اما از بس که در آن آتش دمیده اند و بر آن، چکش زدهاند، ببین چه چیزهایی از آن در می¬آید، زنجیر در می آید. گوشواره در می آید. این، از آثار تحمل است. حرارت آتش و ضربات چکش را تحمل کرد و بعد هم عزیز شد و به آن مرتبه رسید.
به نقل از آیت الله ناصری که از اوتاد زمان ما محسوب میشوند،خدا برایمان حفظشان کنند ❤
باری، دام بلاء همان سلسله موی سیاه و تاریک حضرت دوست است که هر چه از او رسد نیکوست و این سلسله مو مانع وحایل رویت روی زیبای حضرت حق است
و چه بلاءی بیشتر از هوای نفس و خدوات و وسوسه های جنود شیاطین که هر دم تیغ میزنند ما را که راه به حضرت حق نبریم چنانچه در بیت دوم میگوید :
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
2- خونبها :
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته و انا دیته
هر که مرا طلب کند پیدایم میکند و هرکه مرا یافت مرا می شناسد و هر که مرا شناخت دوستم می دارد و هر که مرا دوست داشت عاشقممی شود و هر که به من عشق ورزید او را می کشم و هر که را کشتم پس بر من است خونبهای او و هر که خونبهایش بر من باشد پس من دیه و خونبهای اویم
خونبها در مصراع دوم به وضوح اشاره به این حدیث قدسی دارد که بسیار هم در بین جماعت عرفا معروف و مشهور است
حسین در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
چه شعری
چه خاطره هایی که باهاش زنده میشن و روزگار که رفته باز زنده میشه
چقدر ما دلشکسته داریم...انگار همه زخم خوردن که خودمم یکی از اونام
منم شاید یه روزی دلم برا معشوقم بگیره ولی نمیدونم ارزشش رو داره یا نه
کاش ادما رو تا همه ی احساس و عشقت رو به پاش میریختی هار نمیشدن...
البته میگذره ....
khayatikamal@ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۱:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6881
علی سالک در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:
ما عدمهاییم هستی ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
....لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را...
سخن از وجود و هستی شناسی است
برای کمی فهم بیشتر ابیات فوق که بسیار سهمگین است از خود چیزی ندارم بگویم فقط اشعاری از شیخ محمود شبستری
کسی بر سر وحدت گشت واقف
که او واقف نشد اندر مواقف
دل عارف شناسای وجود است
وجود مطلق او را در شهود است
به جز هست حقیقی هست نشناخت
از آن رو هستی خود پاک در باخت
وجود تو همه خار است و خاشاک
برون انداز از خود جمله را پاک
برو تو خانهٔ دل را فرو روب
مهیا کن مقام و جای محبوب
چو تو بیرون شدی او اندر آید
به تو بی تو جمال خود نماید
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
دل کیست؟ شکار خاص شاه است!..
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۰:
مست تو بوالفضول شد..
عشق تو را رسول شد..
m۱۹۹۱ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۲ - مردن مریم و تعزیتنامهٔ شیرین به خسرو از راه باد افراه:
این بیت غلط املایی دارد:
خداوندی که مار کار سازست --- ز ما و خدمت ما بینیازست
مار --> ما را
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۰ - امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست:
کاش به جای این همه تعصب بر سر روایت ها و گفته ها و شنیده ها و کسان و ..، اندکی بر رها شدن از تعصب ها با ژرف اندیشی و بلند نظری همت می گماشتیم..
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور:
روفیا جان
جست و جویی کردم که حاصلش این بود:
گر در دل تو گل گذرد، گل باشی
ور بلبل بی قرار، بلبل باشی
تو جزوی و حق کل است، گر روزی چند
اندیشه کل پیشه کنی،کل باشی
چه خوش است "باور داشتن" ..
نوا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
سلام. ضمن تشکر از سایت مفیدتون، یه انتقادی که میشه به ترجمه این شعر وارد کرد اینه که طول مصرعهای ترجمه بلندتر از طول مصرعهای شعر اصلیه، شعر مصرعهای 11 هجایی داره ترجمه 14 هجایی، در منظومه های طولانی، این مساله باعث خستگی خواننده و شنونده میشه. البته بلند بودن مصرعهای این ترجمه یه دلیل دیگه هم داره که اونم سریع البیان بودن زبان ترکی است و شاید اصلا امکان ترجمه این شعر با قالب 11 هجایی وجود نداشته باشه.
مساله دیگر اینکه شعر در وزن هجایی سروده شده ولی مترجم در وزن عروض ترجمه اش کرده، مطمئنا اگه استاد شهریار میخواست، شعر رو به وزن عروض می سرود ولی زیبایی این شعر در همین وزن هجایی است که به شعر خلق و شعر عاشیقی نیز معروف است. عروض آزادی روح و احساس این شعر رو میگیره و در قالب منطق خودش گرفتار میکنه.
مساله دیگه هم اینکه بهتره اول اصل شعر و بعد ترجمه نوشته شود. با تشکر.
روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
زهرا جان
بسیار خوب گفتید، کاملا معقول و منطقی.
یعنی هر که سخن دردناک در او درد پدید نمی آورد سزاوار تیغ است، بلکه هم از کرختی درآید هم درمان شود؟
در پزشکی تیغ و جراحی و... را جزو درمانهای تهاجمی یا invasive بر می شمارند و ورزش و دارو و... را از درمانهای محافظه کارانه یا conservative.
زهرا گلشن در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
دوستان بعد از این همه بحث سودمند لطفا درک مرا از درد سخن کردن بخوانید:
درد اصولا نوعی هشدار بیولوژیک است. درد باعث میشود که ما خیلی زودتر از آنکه فرصت از دست برود بر مشکلی در وجود خودمان آگهی یابیم و درصدد درمان باشیم چون درد امان ما را میبرد و اجازه نمیدهد که غفلت کنیم. در واقع درد زبان بدن ماست. و بنده اعتقاد دارم که دردهای روحی و روانی هم چنین سازوکاری دارند.
در قدیم از تیغ زدن و جراحی بهشدت اجتناب میشد و تا جایی که ممکن بود با انواع درمانهای خوراکی و خارجی علاج بیماری میکردند. در مواردی که سیستم ایمنی بدن درست کار نکند درد که موهبتی الهی است به ما هشدار نمیدهد و کار چنان از کار میگذرد که نیاز به شکافتن و تیغ زدن است. میتوان گفت بدن به وسیله درد زودتر و به موقع سخن نگفته است.
اگر بتوان این تفسیر را پذیرفت که تیغ زدن سزای کسی که بدنش با درد سخن نمیگوید میتوان باقی تفاسیر عرفانی را هم پذیرفت. چون کرخت شدن و ایمن شدن در برابر دردهای روحی از بزرگترین مهالک است.
زهرا گلشن در ۸ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
همانطور که خانم سعیده در جواب آقای رضا به دقت و درستی توضیح دادند معنای رقیب در دیوان حافظ با آنچه امروز مصطلح شده متفاوت است. رقیب از ریشه رقب به معنای نگهبانی و حفاظت کردن و حجاب افکندن است. البته حافظ گمان دارد که هرچقدر هم که رقیب بتواند بین او و معشوق فاصله بیندازد عاقبت رقیب محترم نخواهد ماند.
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حالگردان غم مخور
اما این حریف است که میخواهد در وصل معشوق با عاشق هم آوردی میکند و خودش هم یکی از عشاق است. حافظ در موارد بسیار با حریفان خود مدارا میکند. مقام معشوق مایه این همدردی است.
میفرماید:
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
در موارد بسیاری نیز حریف معنای همبازی و همدرد میدهد.
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
در پارهای از موارد نیز به جماعتی خراباتیان گفته میشود که در کنار هم مست و فارغ و خراب میافتند.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
مصطفی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶: