دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست
نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد
زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقلِ کل به صدت عیب متّهم دارد
ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصّه مخوان
کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟
دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل
به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد
مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد؟
ز جِیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر در وصف خوشبختی و سعادت کسی است که دلی پاک و آیینهوار دارد و آن را به شاهوَشی گرانقدر و یگانه سپرده است. حافظ در ادامه به تکریم سرو؛ و استغنا و آزادگی او پرداخته و از نیکروزی کسانیکه هرچه را که دارند صرف شادی و بادهگساری میکنند، گفته است. شاعر با بکار بردن اصطلاحاتی از صوفیان مانند تجرد، مراد، شغل و ... در ابیاتی بدیع به عاشقپیشگی و زیباپرستی خود اشاره میکند.
دلی که آیینه شاهی گشتهاست و خود جام جم گشته، اگر زمانی خاتم شاهی از او گم شود؛ چه کم دارد و چه غم دارد؟
گنج دل را به گدایان حیلهگر مسپار؛ آنرا به زیبا و شاهمنشی بده که قدرش را بداند.
هر درختی نمیتواند سختی پاییز را تحمل کند؛ بندهٔ بلندنظری و همّت سرو هستم که رهرو این مرام است.
فصل بادهنوشی رسید؛ فصلی که میگساران با چشمهای خمار، سکههایشان را در پای قدح باده مینهند. (ششدرهم دارد: یعنی هرکس حداقل را دارد و میتواند باده بخرد)
اگر از پول و زر برای خریدن باده دریغ کنی، آدم دانا و عاقل تو را بهصد عیب متهم میکند.
درباره سرّ غیب و رازهای غیب حرف مزن و قصه مگو؛ کیست که میتواند ادعا کند که بدان راز، آگاه گشته است؟
من که هزار لاف از «تجرّد» میزدم از وقتی که عطر زلف تو را شنیدهام، صد دلبستگی پیدا کردهام. (تجرّد و شغل از اصطلاحات صوفیانه است)
از چهکسی آرزو و مراد دلم را بخواهم؟ زیرا دلدار و محرمی نیست که فهیم و آگاه باشد و سخاوتمند.
از حافظ چه سود میرسد؟ زیرا ما خدا طلبیدیم و او بتی زیبارو دارد!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد
نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد
مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن
که دل چو وعده تو پای در عدم دارد
ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟
[...]
هنر بباید و رادی و مردمی و خرد
بزرگزاده نه آنست کو درم دارد
ز مال و جاه ندارد تمتعی هرگز
کسیکه بازوی ظلم و سر ستم دارد
خوشا کسیکه ازو بد بهیچکس نرسد
[...]
مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد
بدین مشابه گدا را که محترم دارد
ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین
که چشمم آرزوی خاک آن قدم دارد
بیاد روی تو جامی که داردم ساقی
[...]
خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد
اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد
گدای دیر ز شاه زمان چه غم دارد
که از سفال خرابات جام جم دارد
منش به تهمت رندی جزا دهم بر عکس
به زهدم آنکه درین دیر متهم دارد
ردای سرخ ز می بر سر عصا بندم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.