گنجور

حاشیه‌ها

محمد عسگری - وفا - در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور سوم » پادشاهی شاپور سوم:

گواژه به نقل از لغتنامه دهخدا به معنی طعنه زدن، به سخره گرفتن.

رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:

مـژده‌ی وصل توکوکزسر جان برخیزم
طـایـر قــُدسـم و از دام جـهــان برخیزم
این غزل نابِ عرفانی برروی سنگ مزارسرحلقه ی رندان جهان حضرت حافظ حک شده است.
"مـژده" : نـویــد ، بشـارت ، خبر خوش "وصـل" : کامیابی عاشق ومعشوق، رسیدن ِ عاشق به معشوق
"از سر جان برخیزم " :جانم رانثارکنم
"طـایـر ِ قُـدس": پـرنده‌ی ِ پاک، آسمانی ، مرغ عالم معنا وملکوت
"طایرقـدس" استعاره از پرنده ی بهشتیست. یعنی متعلّق به زمین نیستم.
"دام جهان" : جـهـان به دام تشبیه شده است. حافظ عاشقی ناآرامست.هیچیک اززیبائیهای جهان نتوانست اورا آرام کند! اوآرامش ِ حقیقی را آرمیدن درآغوش ِ معشوق ازلی(خالق هستی بخش) می جوید. ازهمین روخودراپرنده ا ی آسمانی می پندارد که دردام ِجهان به بندافتاده وگرفتارشده است. اوتازمانی که به وصال نرسدچونان پرنده ای درقفس خودرابه درودیوارقفس کوبیده وبی تابی خواهدکرد.
معنی بیت : خطاب به معشوق ِ اَزلیست(خالق بی همتا)
بشارت ومُژدی وصال ِ تـو را نمی بینم ونمی شنوم! همچنان درانتظارشنیدن ِ این خبرخوش ورهایی بخش بسرمی برم. اگراین اتّفاق بیافتد ومن مژده ی وصل تورا بشنوم دردَم ازخُرسندی ، جانم را به مژدگانی هدیه می کنم. من خاکی وزمینی نیستم،پـرنده‌ ای بهشتی اَم که در این دنیا (دام) گرفتار شده‌ام.
این غزل غزلی عارفانه واشاره به جهان بینی وباورهای ِ شاعراست. باورهایی که پس ازتحقیق وتفحّص ِ بسیاردروجودِ ناآرام ِ حافظ تکوین یافته وشکل گرفته اند. اوهمه ی راهها راطی کرد،مرتّب وضع موجودِ خودرانفی کرد،تابه وضع بهتری برسد. اودرهیچ حصاری باقی نماند وخودرادرهیچ تفکّرواندیشه ای محصورنکرد. همه وقت آزاداندیشی وکمال را بررکود وتوقّف وپوسیدگی ترجیح داد ونهایتاً به عشقی آسمانی وآبی دسترسی پیداکرد. اوثابت کرد که آزادفکری سرچشمه ی همه ی فضایل وسجایای اخلاقیست. وقتی ازهمه ی حصارها بیرون بیایی وازبندِ تعلّقات رهاشوی، عشق رامی بینی که نرم نرمک چونان دلبری دلرُبا باسبد گل بسویت می آید اوآنقدرزیباوخواستنی ست که حاضری برای کسی که مژده ی وصلتِ اورابه توآوَرد،جان ِعزیز وگرامی را نثارقدم های آن خوش خبر کنی.
آن خوش خبرکجاست که این فتح مژده داد؟
تاجان فشانمش چوزَر وسیم درقَدم
به وِلای توکه گـربنده ی خویشم خوانـی
از سـرخواجگی ِ کون و مکان برخـیزم
"وِلا" : محبّت ،دوستی
"بـنـده":غلام،مخلوق ،ارادتمند و خدمتگـزار
"خواجگی" : سلطنت وسروری ،آقایی ،
"از سر چیزی برخاستن" : ترک کردن و رها کردن.
معنی بیت : درادامه ی بیتِ قبلی،بازخطاب به معشوق ِ ازلی می فرماید: سوگـنـد به دوستی ومحبّتِ تو که برایم والاترین سوگنداست چنانچه تو مـرا غلام و خدمتگزار خودبخوانی ودرشماربندگانتِ قراردهی،ازپادشاهی بر دنیا که زیباترین لذتِ دنیویست چشم پوشی می کنم.
برای کسی که حقیقتِ عشق رادریافته باشد،دیگرهیچ چیزی به اندازه ی توّجهِ معشوق لذّت پذیر وگوارانخواهدبود. تمام ِ لذّت ِ عاشق دراین است که معشوق اورا درشمارخواهانش قراردهد.
به حاجبِ درخلوتسرای خاص بگو
فلان زگوشه نشینانِ خاک درگهِ ماست.
یـا رب از اَبرهـدایت بـرسـان بارانــی
پـیشترزان که چوگَردی زمیان برخیزم
ابـرهدایت": هـدایـت به اَبر تشبیه شده تا
"بارانی" ازفیض وتوجّهِ خداوندبرخاکِ تشنه ی وجودِ شاعرببارد. وجودی که به تعبیراو همچون گَردی بیش نیست وممکن است به کوچکترین وزش ِ نسیمی ازمیان برود.
معنی بیت :
خداوندا،همچون گردی ضعیف وناتوانم وبیم آن دارم که به بادی ملایم ازکوی ِعشق توخارج شده وازمیان بروم، قبل ازاینکه این اتّفاق رُخ دهد ازتومی خواهم بارانی ازرحمت وعنایت برسانی تا قوی ترشوم وبه اندک نسیمی ازمیدان بدر نروم.
سالک ازنورهدایت بِبَرد راه به دوست
که به جایی نرسد گربه ضلالت برود
برسرتُربـت مـن بی مِیْ و مـُـطـرب مَنشین
تـابه بویت ز لَحَد رقـص کنان برخیزم
"تابه بویت " ایهام دارد : 1-تابه عطر و رایحـه ی تو 2- تابه امیدوآرزوی دیدارتو
تااینجا روی سخن با معشوقِ آسمانی بود دراینجا حافظ بایک چرخش، خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
بعدازوفاتِ من، هنگامی که به مَزارمن می آیی، مست وغزلخوان بیا بی شراب و موسیقی مباش تا من هم بااستشمام عطر روح پرور تو(یابه امیدِ دیدارتو) رقص کنان برانگیخته شده ودوباره زنـده زندگی آغازکنم.
چرخش ِ روی سخن ازمعشوق ِ آسمانی به معشوق زمینی،رساننده ی این نکته هست که چنانچه عشق ازصمیم ِ دل وجان وعاری ازشهوت وکینه وبَدی ها بوده باشد،عشق زمینی نیز به همان میزان که عشقِ آسمانی حُرمت دارد ارزشمند خواهدبود وموازی ودرامتداد یکدیگرجریان پیدا خواهندکرد. عشق زمینی اگردرست هدایت شود وبه سجایای اخلاقی وفضیلت مُزیّن باشد متصّل به عشق حقیقی می گردد. ازهمین روست که حافظ مخاطبین خودرا دراغلبِ غزلیّاتش به سفر رفت وبرگشت ازعشق زمینی به آسمانی وبلعکس میهمان می نماید.
چشمم آن دَم که زشوق ِ تونَهدسربه لَحَد
تادَم صبح ِ قیامت نگران خواهد بود.
خیـزو بـالا بنما ای بـُت شـیـریـن حرکات
کزسر جان وجهان دست فـشان برخیزم
"خیزوبالابنما" یعنی به قدوقامت نشان بده، به تجلّی درآی وجلوه گری آغازکن. هم می تواندخطاب به معشوق زمینی باشد هم معشوق آسمانی.
انسانهای باذوق همیشه درآتش ِ اشتیاق ِ دریافت ِ جلوه های محبوب ِاَزلی می سوزند وهرگزسیراب نمی شوند.
دربرداشتِ عرفانی،شاعرازمعشوق حقیقی(خالق ِ زیبائیها) می خواهد بیشترجلوه گری کند تا مگرآتش ِ اشتیاق ِ درونی اندکی فروکش کند.
"بـُت" درادبیّاتِ عاشقانه استعاره از معشوق ِ زیباروی است.
"شیرین حرکات" : کسی که رفتارش دلـپـذیر است
"دست فشـان" :بانشاط و درحال رقص.
معنی بیت : ای معشوقِ خوش رفـتـارمن، عزم ِ جلوه گری کن و قـد و بـالای رعـنـای خودرا به من نشـان بـده تا من با مشاهده ی ِ زیبائیهای تو، بانشاط وسرور، رقص کنان دست ازهمه چیز(جان و جهان بشویم ).
همچوصبحم یک نفس باقیست تادیدارتو
چهره بنما دلبرا تاجان برافشانم چوشمع
گرچه پـیـرم تـوشبی تنگ درآغوشم کـش
تـا سحرگه زکنار تـوجوان بـرخیـزم
معنی بیت : هرچندکه من سالخورده و پـیـر شده ام ، امّا اگرتوای معشوق زیباروی من،عنایت کنی ویک شب مـرا ازروی مهرومرحمت،در آغوش بـگـیـری ، هنگام سحرکه از کنار تـو بـلـنـد می شوم،می بینی که جوان شده ام.
آری تنهادردنیای عشق است که چنین اتّفاقهای خارق العاده رُخ می دهد. عشق چنانکه زلیخا را جوان کرد نه تنها پیر وسالخورده راجوان می سازدبلکه ازمرگِ عاشق نیزجلوگیری می کند چنانکه حافظ هنوزازبسیاری بظاهر زندگان زنده تر است ! دردنیای عشق اسیری وبندگی آزادی ازهردوجهانست وگدای ِ کوی عشق، گوشه ی تاج سلطنت را ازسر فخرمی شکند!. عشق یک قصّه ای بیش نیست امّا ازهرزبان که بشنوی نامکرّراست!
عجب علمیست علم هیئتِ عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
روز مــرگـــم نـفــســی مُهلت دیدار بــده
تـا چـو حـافـظ ز سـر جـان و جـهــان بـرخـیــزم
"نـفـسـی" :لحظه ای، یک نفس ،
معنی بیت : هنگام مرگ یک لحظه رُخصتِ دیـدارعنایت فرمای تا همانندِ حافظِ عاشق پیشه، به شکرانه ی این لطف ومرحمت، جانم را تقدیم کنم و دودست از جهان وهرچه دراوست بشویم.
برای عاشق هیچ چیزدردناک وملال آورترازدوری معشوق نیست. عاشق فقط به لحظه ی دیدار ووصال می اندیشد وبس. اگرموقع جان سپردن دیدارمعشوق میّسرباشد مرگ نیزسهل وآسان خواهدبود.
روز مـرگـم نفسی وعـده‌ی دیـدار بـده
وانگهم تـا بـه لَحَـد فارغ و آزاد بـبـر

اسماعیل اسدی ده میراحمدی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

سلام سلام سلام
دوستان واقعا خوشحالم ک در جمع شمام
اقای دکتر ترابی چقد شما خوبید....
روح همه درگذشتگان حادثه دلخراش زمین لرزه بم مخصوصا ایرج بسطامی عزیزم گرامی باد
استاد شجریان تو یکی از کنسرتهاش اینو خییییلی زیبا میخونه و بیت اول رو دوبار میخونه دیدن و گوش کردنش خالی از لطف نیست
ان شاالله غم و غصه از دل همه مردم رخت بربنده و صلح و ارامش در دنیا حکم فرما بشه و هیشکی هیچ غمی نداشته باشه
رسید مژده ک ایام غم نخواهد ماند ، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

سیدمرتضی غفاریان در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او، او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت:

تمام شعرهای مولانا بامفهوم ومحتوای فراوانی هستند ولی این مصرع که میگه چون توبا بد بد کنی پس فرق چیست بسیار زیبا وپرمفهوم ومحتواست که اگر این مصرع رو سرلوحه زندگیمون کنیم هیچ وقت ناراحتی سراغمون نمیاد

رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

آب درون کوزه است چنان که جان است درون تن.
میراب کسی که آب دارد و آب می دهد که همانا جان دارد و جان می دهد اما کوزه را دهانه کوچک است باید آن را شکست تا مانند کاسه گشاده گردد و روح پذیر.
در امتحان عشق عقل رفوزه است و راه قبولی بی هشیست (بر گیجگاه ما زن)

بابک چندم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

@ مصطفی،
دوست عزیز این بیان شما:
"نه مسکرات لجن آلود دنیوی که جز پست تر از حیوانیت برای آدمی عایدی ندارد" ، جای تامل بسیار دارد...
به خصوص برای کباب خواران، که تحقیقات نشان داده از کلسترل و چربی خون و دیابت و نقرس گرفته تا سرطان روده را "می عنابی" است که پیشگیر است...
من مانده ام که خدایش چرا شراب را حرام کرد و کباب را رها؟...

بابک چندم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

حسین جان،
با شما کلاً و کاملاً در توافقم...

Mostafa ۲۰۲۰ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

شخصی به نام «سخن» کامنت گذاشته و می گوید: «نکته ی دیگر بیت، تکرار جنگ عشق با فلسفه و دین است. عشق حافظی با دین در اینجا و با فلسفه در جایی دیگر منافات دارد.»(؟؟؟؟؟!!!!)؛ این نگاه به حضرت حافظ که صدر تا ذیل زندگی اش مبتنی بر شریعت و دین و عمل به قرآن بوده و کمترین مراتب سلوکش ترک محرمات و انجام واجبات بوده، وگرنه هیچگاه از شراب ناب توحید (نه مسکرات لجن آلود دنیوی که جز پست تر از حیوانیت برای آدمی عایدی ندارد) به او عطا نمی شد، نگاهی بس سخیف و فاقد کمترین حد فهم از ساحت قدسی این عارف شاعر عرشی و توحیدی است. باعث تاسف است که برخی می خواهند به زور از ظن سخیف خود یار این بزرگ مرد دست نیافتنی شوند و با خواندن دو کلمه و واژه و اصطلاح عرفانی، قیاس به نفس ظلمانی خود می کنند و زود برای رم کردن از شریعت و فرو رفتن در اظلم العوالم جهالت، توجیهی بس نادرست و نافهم، آن هم از ساحت قدسی چنین عارفان بزرگی دست و پا می کنند!... زهی جهالت مرکب!!

آرما در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۰:

بیت پنجم مصرع دوم، "می‌روم و «نمی‌رود» از سر من هوای تو" صحیح است.

حسین در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

حاشیه ی آخری از روفیای عزیز ما نیست ، تقلبی ست
لحن روفیای ما با ادب است

محمد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۷ - آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش کی هر که این بت را سجود کند از آتش برست:

مصرع نخست با توجه به وزن احتمالا،این بوده:
آن جهود سگ ببین "چون" رای کرد
بر مبنای وزن عروضی اغلب کلمات پیغامبر که در گنجور مثنوی آمده باید پیغمبر باشه

نوراله در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۷ دربارهٔ عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را:

جمله حق شد جمله حق گشت آن زمان
این نه راه صورتست اندر بیان
مرتضی را گفته بد او را ز خویش
تا بداند او از آن کل راز خویش
مرتضی دانسته بد اسرار او
مرتضی دانسته بد گفتار او
مرتضی او را بجان دلدار شد
لحمک لحمی از آن در کار شد
مصطفی و مرتضی هردو یکیست
من ندانم تا کرا اینجا شکیست
مرتضی اسرار احمد کل بیافت
گرچه در آخر از انسان ذل بیافت
مرتضی با او و او با مرتضی
یک نفس از هم نگشتندی جدا
مرتضی اورا بجان تصدیق کرد
جان خود در ورطه تحقیق کرد
مرتضی اسرار احمد در نهان
گفت با چاه آن حقیقت در نهان
مرتضی بیشک خدا را یافته
نه چو مادر شوق دنیا تافته
مرتضی اسرار سبحانی شده
آنگهی انوار ربّانی شده
گفت لو کشف الغطا او از یقین
مرتضی بود اندرین ره راه بین
مرتضی هر مشکلی را حل بکرد
مرتضی از بهر حق گردش نبرد
او همه شرح ره تحقیق کرد
تا جهانی در جهان توفیق کرد
گرنه او بودی نبودی نور حق
گرنه او بودی که بردی این سبق
گرنه او بودی نبودی مهر و ماه
راه و شروع مصطفی پشت و پناه
گر نه او بودی مصاف و جنگ را
بهر غیرت را و نام وننگ را
گر نه او بودی سخاوت را نشان
کی بدی در روی عالم مهرشان
گرنه او بودی به بخشش بحر جود
خود نبودی بخششی اندر وجود
بخشش و گفتار حیدر راست شد
تا همه روی زمین ز وراست شد
چون محمد رفت از این جای خراب
دید حیدر یک شبی او را بخواب
پیش او رفتی و کردی دست بوس
روی یک دیگر بدادندی ببوس
روی یکدیگر بدیدندی بخواب
خواب ایشان هست بیداری ناب
خواب و بیداریشان هر دو یکیست
خواب صورت بین همیشه در شکی است
مصطفی گفتا علی را آن زمان
ای مرا نور دل و دریای جان
ای من از تو تو ز من در کل حال
ای مرا کلی مراد لایزال
ای مرا سر دفتر جود و کرم
از تو دریای یقین بی بیش و کم
ای یکی بین ازل اندرابد
مثل تو هرگز نباشد تا ابد
چشم دوران همچو ما دیگر ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
راز حق من دیده وتو دیدهٔباز
آنچه من دیدم تو کلی دیده باز
خیلی تابلو ابن ابیات جا گذاری شدن بیت اول و بیت آخر رو ببینید در مورد حق دارد صحبت میکند که یهو وسطش میان ی سری ابیات فاقد هیچ گونه ارزش عرفانی و با زبان عامیانه امروزی فاقد هیچ کلمه مرموز یا کامی که شاعر به گفتنشان شناخته می شود کلماتی که در عصر شاعر استفاده میشده چقدر تابلو چقدر حقیرانه تحریف کردند معلومه وقت نداشتن باید به اشعار شعرای دیگر هم وقا می گذاشتن و هرچه زودتر روانه بازار میکردن این اشعار رو فقط یک آدم سطحی و بی مایه بکار خواهد برد و انسانی که حق بین و دارای معرفت است به دروغین بودنش زود پی میبرد نمیدانم چه تلاش بیهوده ای میکنن برای تحریف حق شما هرکاری کنید حق با باطل در نخواهد آمیخت و باطل هرچه بخواهد خود رو زیبا نشان دهد نور حق باطل رو و درون باطل رو نشان خواهد داد حز خاری برای باطل چه می ماند مثل آتش و خاکستر است حق همیشه روشن و سوزان و باطل مثل خاکستر بی اثر .

نوراله در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۶ دربارهٔ عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را:

این شعر معلوم است درش دستبرد شده و تحریف شده خیلی تناقض داره از اواسط به بعد وقتی حضرت علی به شعر اضافه میشه دیگر اون مقامی که به حضرت محمد داشت نسبت میداد به دوییت تبدیل میشود مطمعنم تحریف شده وه شعر زیبایی رو خرابش کردند قسمت بالا با قسمتی که تحریف شده از نظر ارزش معنایی زمین تا آسمان است درجایی میگه چون حضرت علی حضرت محمد را تصدیق کرد در صورتی که همه میدانند که بعد از معراج حضرت ابوبکر بودند که تنها بدون هیچ تردید حرف پیامبر اکرم را تصدیق کردند و لقب صدیق گرفتند و در سوره اسری هم بهش اشاره شده منکه مطالعه ام کم است پی به این مطلب بردم چرا هیچ کس پی نبرده در عجبم شاید هم اهمیت نمیدهند نمیدانم .

اروند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

یادم رفت بگویم ظاهرا بیت شراب خوشگوارم هست و یاری چون نگارم هست…ندارد هیچکس باری چنین یاری که من دارم. در نسخه ی قزوینی آورده نشده است

اروند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

چنانکه بیت مقطع غزل حاکی است حافظ آن را در ستایش خواجه امین الدین حسن جهرمی سروده است. بنابراین در بیت اول و دوم میگوید: من با جانان (بالاتر و برتر از جانم) آن کسی که چون جان عزیزش میدارم عهد و پیمانی بسته ام که تا زنده ام بر این عهد و میثاق پا بر جا خواهم بود ( منظور شاه شیخ ابواسحاق) و بر اثر این پیمان کسانی را هم که هوادار و دوستدار او هستند چون جان خود گرامی میدارم.
بیت 3: میگوید مطابق خواسته هایم چون از پرتو وجود آن شخصیت ممتاز آسایشی دارم و میتوانم برای خودم خلوتی و آرامشی داشته باشم بنابر این از بدگویی نمی هراسم
ظاهرا بیت شراب خوشگوارم هست و یاری چون نگارم هست...ندارد هیچکس باری چنین یاری که من دارم).
بیت 7:خطابش به کسانی است که مسلک عشق و رندی او را دست آویز تهمت و افترا ساخته و ازین طریق باو بد میگویند (خبث بدگویان).
بیت 4: این بیت را بعضی از مفسران به اشتباه توجیه کرده اند و چنان پنداشته اند که منظور حافظ اشاره به همسر نیکوی اوست که در ظل عواطف و تیمار داری او آسایش زندگی و خاطر داشته است و به استناد به همین بیت برای حافظ زن و فرزند شناخته اند لیکن حافظ میگوید: در زندگی کسی را دارم که در سایه حمایت و عنایت او چنان آسایش خاطر یافته ام که مرا بی نیاز از تلاش برای تامین معاش کرده است.در این بیت بسیار مستبعد است که حافظ در غزلی آن هم خطاب به وزیری از همسر و محبوب خود یاد کند و زیبایی اندام او را بستاید.
بیت 5:اگر همه ی خوبان لشکری بیارایند و برای صید دلم کمین کنم باکی ندارم چون دلبری صف شکن دارم.
بیت 6:سزاوار و شایسته است که لب لعل گونش را که در زیبایی همچون نگین لعلی است از راه مبالغه آن را به نگین انگشتری حضرت سلیمان تشبیه کنم زیرا خاصیت آن نگین در آنست که چون اسم اعظم بر آن منقور گردیده دارنده آن هرچه آرزو کند برآورده خواهد شد.
بیت 8: خطاب به رقیب کج اندیش میگوید:ای رقیب از فتنه انگیزی دست بردار و بگزار با دهان و لبان زیبای محبوبم(شاه یا وزیر) که بمانسبت شب در خواب است فرصت رازگویی داشته باشم چون هر آینه که او لب به سخن بگشاید قدرت سخن گفتن را از من میگیرد.
بیت9:خدا را شاکرم از اینکه اجازه دارم در سایه ی بخت او چون آهوان و کبکان به چمم یعنی آسایش داشته باشم و از آن بهرمند شوم.
بیت 10:از اینکه پس از سالها پرهیزگاری و سست رائی در ایمان و عقیده و بد دلی و بی خبری و بی فایده بودن در کارهای معنوی (ورع) ( بطور استعاره و اشاره میگوید: پس از اینکه سالها بزهد خشک و سپس به خانقاه صوفیه رو نهادم دریافتم که عمرم را عبث و بیهوده گذرانیده ام) اکنون که به ملامی بودن بلند آوازه شده ام ازین نام اندوهگین نیستم زیرا آن را پسندیده امو به مساعدت و حمایت خواجه امین الدین حسن وزیر مسحضرم.
متن از کتاب حافظ خراباتی نوشته دکتر رکن الدین همایون فرخ

Atessa در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۲:

شرزه- صفت برای شیر- خشمگین
گسی ( به ضم گ) گسیل کردن
بدگمان- بد خواست
نوندی- پیک- اسب تیز رو- اسب تیزتک-
که برگشتم از شاه ، دل شادکام- از پیش شاه با دل شاد برگشتم.
خلعت خسروانی- جامه بخششی شاهانه
تاج- لغت عربی... در فارسی- افسر.
که با پیر سر شد به نوی (نو-یی)جوان--- با همه پیری احساس جوانی کرد.
وزان شادمانی که ، رفت از مهان
گذاریم هر دو چنان چون سزد--- وقتی که زال بیاید من و پسرم هر دو همان کارهایی که شایسته هست برای رودابه انجام خواهیم داد.
گرانمایه- عزیز
دو گفت کای جفت فرخنده رای
بیفروخت از رایت این تیره جای----
به او گفت ای همسر نیک اندیش من... از فکر و اندیشه تو این خانه تاریک زندگی ما روشن شد.
به شاخی زدی دست کاندر زمین--- دست روی کسی به عنوان داماد گذاشتی که همه بر ما آفرین بگویند.

روفیا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

به قومی گرفتار شدیم که در مورد عرفا اینچنین گستاخانه نظر میدهند
جناب امپرور شما همان وصایای امام را بخوان
بگذار اینجا محلی برای مراوده ی اهل دل بماند
پای ریا را به گنجور باز نکن بزرگوار
شما را با منصور حلاج چکار؟
اگر مسلمانی آنیست که تو بر طبلش میکوبی و امثال تو در این چهل سال در این مملکت پیاده کردند آری منصور حلاج کافر بود
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند

مهتاب اینانلو در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

عرضی ندارم
فقط اومدم بگم که حافظ قلب منه و تنها کاری که ازم براومده اینه که کل دیوانش رو حفظ کنم و به الان به دختر سه سالم یاد بدم
اشکام......

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۶:

6354

همایون در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲:

پیامی زیبا و سودمند و پایه ای‌ در این غزل هست
که با زبانی ساده و صمیمی بیان شده است
با یار خود جدایی و دوری را تجربه نکن
آنچه اهمیت دارد داشتن یار و دوست است
جلال دین در عرفان خود داشتن دوست را شرط اساسی‌ میداند
و دوستی‌ شمس این نکته را به او آموخت و همواره آن را بکار بست
و همیشه دوستی‌ با وفا در کنار خود داشت
بار‌ها تأکید میکند که از دل‌ به دل‌ راهی‌ هست
که همان راه مستی و پرواز است
چه زیبا دیدن یار را تماس دو جان قلمداد میکند
که بالاترین لذت برای انسان است

۱
۳۳۲۳
۳۳۲۴
۳۳۲۵
۳۳۲۶
۳۳۲۷
۵۶۶۳