مستر مهدی در ۸ سال قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
در بیت سوم، مصرع دوم، به جای مریخ، در نسخه قدسی، بهرام آورده شده است که با بهرام در بیت چهارم سازگار است. بهرام معادل ایرانی همان مریخ است و بهرام سلحشور در بیت سوم کاملا با روایات ایران باستان از ایزد بهرام و ویژگی جنگجویی و پهلوانی او سازگار است. بنابراین بجای مریخ، همان بهرام درستتر به نظر میآید و لزومی ندارد مریخ باشد.
مستر مهدی در ۸ سال قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
در نسخه قدسی بیت زیر در جایگاه ششم هست :
«شراب لعل مینوشم، من از جام زمرد گون
که زاهد افعی وقتست و میسازم بدان کورش»
زاهد به افعی تشبیه شده است. بنا به افسانههای کهن، چشم افعی وقتی به زمرد (سبز رنگ) بیفتد کور میشود. پسوند -گون یعنی رنگ؛ پس زمردگون یعنی سبز رنگ. حافظ جام شراب را به زمردی تشبیه کرده که چشم زاهد را کور میکند. یعنی جام شراب حافظ، از زمرد نیست، ولی سبز رنگ است تا چشم زاهد را کور کند. توجه کنید که رنگ سبز، رنگ مقدس کهن مذهبی ایران است (در دین زردشت) است و سبز، رنگ اسلامی نیست (رنگ اسلامی، سفید و سیاه است). حافظ هم شراب خود را در جام سبز رنگ مینوشد تا زاهد کور شود. زاهد در اینجا قطعا بر طریق سنت است و ایران هنوز شیعه نشده است. در آن دوران (قرن 8 هجری) شیعه محدود به اقلیتهایی در کاشان و قم و مازندران و آناتولی و شام و یمن بوده است و اسلام در ایران به طریق سنت بوده است لذا رنگ سبز که رنگ مغان زردشتی است، چشم زاهد را کور میکرده است. بعدا از قرن 10 هجری، شیعه در ایران گسترش یافت و رنگ سبز ایرانی به رنگ مقدس شیعه تبدیل شد تا در برابر رنگ سیاه اعراب سنتی جلوه گری کند. (رنگ بنی امیه و بنی عباس سیاه بود. رنگ مورد علاقه پیامبر، لباس سفید و عمامه مشکی بود)
نادر.. در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸:
ناز جهان تو را رسد..
همایون در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۵:
غزلی مردف و تک همه از تبار مستان، این غزل یگانه با ردیف مستان، هدیه ایست برای مستان
با آنکه یگانه ساقی جان را معرفی میکند، به افتخار مستان تخلّص به نام دیگری را جایز نمیداند
شیر گیر تنها صفت شمس است که بجز شیر در پی شکار دیگری نبود با آنکه دیگرانی چون نجم دین کبری هم شیرگیران قدری بودند
آنچه برای ما مانده از تتمه این شکار قدحی در دست و صفی از شیران در پیش و کنار است
قدر این میرا باید بدانیم آنطور که جلال دین میداند که ساختن این شراب کار آسانی نیست
هزاران شرط و واسطه در طبیعت کنار هم میآید تا الماسی بدرخشد
شمس شیرازی در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:
بدین روایت نیز دیده و شنیده شده است :
صورتگر نقاش چین، رو صورت یارم ببین
یا صورتی برکش چنین ، یا ترک کن صورتگری
و خداوند آگاهترین است.
امید در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:
با عرض سلام و احترام!
به نظر اینجانب از انتهای این غزل، بیت ذیل حذف شده :
روی ما را سرخ خواهد کرد صائب روز حشر
آن تمنایی که از آل عبا داریم ما
البته در پایان غزل 267 مرحوم صائب تبریزی (با قافیه و ردیف شبیه غزل مورد بحث،) در سایت گنجانده شده است.
تشکر از امعان نظر ادب دوستان گرامی!
نادر.. در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵:
چون از بیچون نشان توان دادن!؟..
۷ در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:
ابن بطوطه در سفرنامه خود گوید:«وقتی به شهر والخنسا (هانگ شو) وارد شدم، امیرالامرای چین مرا به خانهاش دعوت کرد و مهمانی ترتیب داد و برخی معتمدین و بزرگان شهر را به این مهمانی فرا خواند. در مدت سه روزی که در منزل این امیر مهمان بودم، امیر والخنسا، آشپزهای مسلمان را به خدمت گرفت و در مدت حضورم در خانه وی غذاهای متنوعی طبخ شد.»
زمانی که قصد ترک منزل امیر والخسنا را داشتم، وی فرزندش را با گروه ما روانه خلیجفارس کرد. در این سفر مطربان و موسیقدانانی امیرزاده را در سفر همراهی کردند. در کشتی ما جشن و سوری برپا شد و شعر و آوازهایی از سوی همراهان امیرزاده به چینی، فارسی و عربی خوانده شد. امیرزاده از شنیدن آوازهای فارسی به اشتیاق آمده بود. آنها شعری به فارسی میخواندند، امیرزاده درخواست تکرار آن شعر را کرد و آنها نیز درخواست وی را چندین بار اجابت کرد.زمانی که همراهان موسیقدان شعر فارسی مورد درخواست امیرزاده را تکرار کردند، بنده نیز آن را آموختم. شعر مضمون عجیبی داشت: «تا دل به محنت دادی در بحر فکر افتادی/ چون در نماز ایستادی گویی به محراب اندری»
سید محمد حسینی در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷:
با سلام و تقدیر و تشکر از زحمات شما
در این اشعار بسیاری از ابیات حذف شده خواهشمندم با پیگیریه مستمر ابیات حذف شده را اضافه کنید
و بیشتر اشعار از ثبات اولیه ی خود خارج شده و کلمات دیگری جایگزین شده اند
با تشکر فراوان لطفا در حل و تصحیح این اشعار کوشا باشید
ممنون
۷ در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:
هر کس که دعوی میکند کو با تو انسی میکند
در عهد موسی میکند آواز گاو سامری
در این بیت که سعدی آن را خطاب به معشوق میگوید از یک سو بیان خود اوست و به توان خود در سخنسرایی مینازد و میلافد.
واژه درست هم انشی است که ممال انشا میباشد و به معنی سخن پردازی و از خود چیز گفتن چنانکه زمانی که دانش آموز بودیم و انشا مینوشتیم یعنی سخن پردازی میکردیم و از خود سخن در می آوردیم چه جور هم!
هر کس که دعوی میکند که در سخن پردازی با تو برابری میکند در عهد موسی آواز گاو سامری سر میدهد.
شریفتر سخنی مردم است، کاین نامه
ز بهر این سخنان کرد کردگار انشی
ناصر خسرو
همیشه تا که گشاید ورق دبیر بهار
کند هوا قلم ،خارِ تیز انشی را.
سلمان
مهربان در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۰ - حکمت و اندرز سرایی حکیم نظامی:
نظامی از نقطه ی ام سخن می گوید (نخستین جنبشی کامد الف بود) و سپس از آفرینش سه عالم (سه خط چون کرد بر مرکز محیطی به جسم آماده شد شکل بسیطی) و در ابیات آخر می گوید که شما خود خدایید و نمودار دو عالم در شماست
رضا در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:
مـا بـدیـن در نـه پـی حشمت و جـاه آمـدهایـم
از بــدِ حـادثـه ایـنـجـا بـه پـنــــــاه آمـــدهایـم
اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست. این غزل ازاَعماق ِ وجودشاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهرحافظانگی ِ حافظ همین غزل است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایرشاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی ِ افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.
حافظ در اینجا بشریّت راهمانندِ یک خانواده، درنظرگرفته و بعنوان ِ نماینده ی ِ این خانواده(آدمیان) سخن می گوید."ما"دربرگیرنده ی همه ی آدمیان ازآدم وحوّا تا من وشماست.
بدین دَر: به این مکان منظور جهانِ خاکیست، کُره ی زمینی که ناچاریم درآن زندگی کنیم بی آنکه اراده ای کرده باشیم.هیچکس به خواستِ خود به این دنیا نیامده وهمه ی ما مجبوربه زندگی هستیم. بخشی ازناخوشآیندبودن ِ زندگانی، ناشی ازاجباری بودن ِ آن است.
"حشمت" :مقام و بـزرگـی ، شـکـوه و جلال
"جـاه" :موقعیّت ومقام، درجه و مـرتـبــه
"حـادثــه" : اتّفاق، رُخداد
"ازبـدِ حـادثـه" : ازاثراتِ بدی یک اتّفاق،در نـتـیـجـهی بدبودنِ یـک رویـداد
منظور از "بَدِحادثه" همان داستان ِ معروفِ آدم وحوّاست. داستانی که براساس ِآن درادیان ابراهیمی ،آدم وحوّا،نخستین انسانهایی بودند که خداوندآفرید. این داستان در مرکزیتِ اعتقادِ اغلبِ مذاهب، به شکل های متفاوت قراردارد. آدم وحوّا دراثرلغزش وارتکابِ گناه، ازبهشت به زمین سقوط کردند،یابه تعبیری دیگرتبعیدشدند. زمین درقیاس بابهشت، همانندِ زندانی نفس گیر وپُراز درد و رنج ومشقّت وبی عدالتیست.
مـعـنـی بـیـت : مـا بـه این کُره ی خاکی، به منظورکسبِ مقام وجاه وجلال نیامده ایم. ماناگزیرشدیم وبه اختیاربه این کُره ی پُردرد ورنج پانگذاشتیم. مابَدآوردیم ،ما درکمالِ آرامش ورفاه دربهشت ودرجوارِ حق زندگی می کردیم تااینکه آن حادثه ی ِ تلخ وناگوار(لغزش ِآدم وحوّا) ارُخ داد وهمه چیز راویران ساخت.ازپیامدهای آن رویـدادِ ناگوار بودکه ماازبهشت اخراج شدیم. مادرحقیقت به این مکان(زمین) پناه آورده ایم،بنابراین مابدنبالِ عیش وعشرت ودستیابی به جاه وجلال اینجانیامده ایم.
هشدارکه گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت ازروضه ی رضوان بدرآیی
رَهـرو منزل عـشـقیم وزسرحدِّ عدم
تا به اقـلیم وجوداین همه راه آمدهایـم
"رَهـرو" :رَوَنده، سالک ، کسی که راهی رامی پیماید.
"مـنـزل" : مقصد
"سَرحدّ ِعـَدم" : مَرزنیستی
"اِقـلیم وجود": سرزمین وجودِ آدم، کنایه ازخلقت،شکل گیری وپیدایش ِ آدمی
دربیتِ اوّل دیدیم که حافظ همه ی ِبشریّت رامثل یک خانواده درنظرگرفته بود وسرنوشت همه یکسان رقم خورد. یعنی همه ی اعضای خانواده به سببِ عصیان ِآدم وحوّا به زمین تبعید شدیم. امّا ازبیتِ دوّم به بعدسرنوشت فرزندان ِ آدم وحوّا باهمدیگرمشابه نیستند. خانواده ی بشریّت وقتی پایشان به زمین خورد،ازهم فروپاشید! اختلاف وتفرقه بین ِ فرزندان افتاد. هرکس به راهی رفت وبنیان ِ خانواده ی بشریّت متلاشی گردید. گرچه هدف ِ همه بازگشت ِ دوباره به بهشت وفرارازجهنّم ِ زمین بود،لیکن راههای زیادی فراروی فرزندان ِآدم وحوّا پدیدارگشت !
داستان آدم وحوّا به مثابه ِ یک شاهراه که درشاه بیتِ این غزل بدان اشاره شده،بشریّت را به زمین رهنمون گشت. به محض ِ ادامه ی جریان ِ داستان درروی زمین،این شاهراه به هزاران راه فرعی منشعب شد.
ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکرده وهرکدام باشعارهای رنگارنگ، مدّعی ِ نجاتِ بشریّت ازگمراهی شدند. اختلاف وتفرقه دست بردارنبود، دردرون هریک آزادیان نیزصدهافرقه وتفکّرات ِ گوناگون ومخالفِ یکدیگر شکل گرفتند!
عدّه ای طریقِ زُهد وعبادت درپیش گرفتند،عدّه ای به کسبِ دانش وتحقیق وتفحصّ پرداختند ووووو
امّادراین میان یک گروه باسایرین کاملاً متفاوت عمل کردندوازدیگران متمایز شدند.آنهاطریق ِ عشق رابرگزیدند وازورای شیشه های آبی ِ عینک ِ عشق به جهان ِ پیرامونی نگریستند.
حافظ دراین بیت به همین گروه اشاره کرده ومی فرماید:
مـعـنـی بـیـت : مـا رهرو منزل عشقیم. مامعتقدین که مقصود ازخلقتِ جهان ِ هستی فقط "عشق " بوده است. به همین منظورازآنسویِ نیستی،وجودپیداکردیم، خَلق شدیم. راه زیادی را طی کرده ایم(اشاره به عصیان ِ آدم وحوّا وسقوط به زمین) این همه راه آمده ایم تا به سرمنزل ِمقصودبرسیم.
امّا سرمنزل ِمقصود کجاست وچگونه جائیست؟!
ازنظرگاهِ سایرگروهها وفرقه ها سرمنزلِ مقصود، همان بهشتِ برین باقصرهای حوریان وپَریانش وباغ های فرح انگیزبا سایه ی طوبا وجوی های شیر وشهد وکوثراست که می تواندبرای هرکسی هوسناک وووسوسه انگیزبوده باشد. لیکن سرمنزل مقصود برای عاشقان، دیدارخودِ دوست است نه ساکن شدن دربهشت ولَم دادن به بالش ِ نازِ رفاه وآسایش! برای عاشقان دیدار ووصال دوست وباقی ماندن درکوی دوست ازبهشتِ برین باصفاتر وخیال انگیزتراست.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم.
عاشقان براین باورند که"عشق" ازاوّل بوده وخدا همان عشق است وعشق همان خداست. آنها برخلافِ سایرگروها معتقدند که خالق ِ ِ"داستان ِ عصیان ِآدم وحوّا" خودِعشق بود! یعنی عشق بااین روش خواست تایک بازی راه بیاندازد، تاعاشقان به صحنه بیایند ونغمه های خودرابخوانند.
بنابراین مسئله مـسـئـلـهی عـشـق ازاوّل بوده،هست وخواهدبود.
در اَزل پـرتـو عـشـقـت ز تـجـلـّی دم زد
عشق پـیـدا شد و آتش به همه عالم زد
سـبـزهی خـطِّ تـو دیـدیـم وز بـُستـان بـهـشت
بـه طـلـب کــاری ایـن مـهــــــر گـیـاه آمـدهایـم
سـبـزهی خـط": مـوهـای لطیفِ گرداگردِ صورت که در نوجوانی، زیبایی ِ خاصّی به رُخسارمی بخشد ودل ازعاشق می ستاند.
"مـِهـر ِ گیاه": گیاهیست شبیه به آدمی بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خَلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان می باشد با خود داشته باشد همه ی خَلق بر او مهربان باشند و او را همه ی مردم دوست داشته باشند. و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند. برگهایش نسبتاً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی به فراوانی می رویند. ایـن گـیـاه دو ساقه دارد که به شکل دو پـا بـه هم میرسند و یـکی میشوند و بعد گل میدهد و تقریباً به شکل آدمی در میآیـد به همین سبب بـه آن "مـردم گـیـاه" هم میگـویـنـد،"مـهـر ِ گیاه" نـمـادِ عشق است .
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق ِ اَزلیست. ماقبل ازعصیان ِ آدم وحوّا در بـهـشت زیـبـایی های تـورا(موهای لیفِ گرداگردِ صورت که نمادِ زیباییست) دیدیم وعـاشق ِ جذابیّت وزیبایی ِ تو شـدیـم. مادربهشت خطایی مرتکب نشدیم ما شیفته وشیدای ِ توشدیم وبه قصدِ جلبِ توجّهِ تو بـه دنـبـال ِ ترفندی، وراهکاری بودیم! توفیقی حاصل نکردیم تااینکه به فکرمان این خطورکرد که شایدبابه دست آوردن ِ"مهرگیاهی" توانسته باشیم محبّت وعنایتِ تورا جلب کنیم! ایـن شد که ما از بوستان ِ بـهـشت بـیـرون آمـدهایـم وبه هرطریقی که بتوانیم درجلبِ مِهرتو ودستیابی به وصال ِ تودست ازطلب وتلاش برنخواهیم داشت.
دربیابان ِطلب گرچه زهرسوخطریست می رودحافظ بیدل به تولّای توخوش
باچنین گنج که شـدخازن اوروح امین
بـه گدایی به درخانه ی شـاه آمـدهایـم
مـنـظـور از "گنـج" همان دلدادگی و"عـشـق" است که در بیتِ قبل اشاره شد شیدایی وشیفتگی،همچون گنجیست که جایگاهِ آن دردل آدمیان می باشد.
"خازن" : خـزانـه دار ، نـگـاهـبـان گـنـج
روح ِ آدمی که گویند ازجنس روح ِ خداست، روحی امین،صادق وپاک است وبه پاسداری از این گنج(عشق) مشغول است.
مـنـظـوراز"شـاه" شاه و حکمران کشور است نه چیزی دیگر.
مـعـنـی بـیـت : دریغابـا وجودِاینکه ماصاحبِ چـنـیـن گنجی ارزشمند (عشق) هستیم که خـزانـهدار و پاسدارِ آن نیز روح الامیـن است، به گدایی به درگاهِ حاکمان وپادشاهان متوّسّل شده ودستِ نیازمندی به سوی آنان دراز کردهایـم.!
دلا دایم گدای ِ کوی اوباش
به حکم ِ آنکه دولت جاودان بِه
لـَنـگـر حـِلـم تـو ای کـِشتی تـوفـیـق کجاست
کـه در ایـن بَـحـر کـَرَم غـرق گناه آمـدهایـم
دراین بیت تشبیهاتِ زیبا وحافظانه ای وجودارد وتمام واژه ها بایکدیگر خویشاوندند.
حـلـم" : شکیبایی ِ کریمانه وبامهربانی
"لـنـگـر" : فـلـز سنگینی به شکل صـلـیـب که با طـنـاب کلفت و محکمی به کشتی وصل است و هنگام تـوقف آن را بـه دریـا میانـدازنـد تا کشتی بـایـستـد. دراینجا حافظ تناسبی بین ِ لنگر وشکیبایی دیده وشکیبایی رابه لنگرتشبیه کرده است.
"کشتی ِ تـوفـیـق" : موفقیّت به کشتی تشبیه شده ولنگر این کشتی حلم وبُردباریست. موفقّیت دراینجا دریافت توّجه وعنایت ازمعشوق ِ اَزلیست.
"بـَحر" : دریا
"کـَرَم" : بخشش و بزرگواری
"بحر کرم" : لطف وبخشش ِ خداوند به دریا تشبیه شده است.
مـعـنـی بـیـت : ای کشتی ِ تـوفـیـق(ای عنایتِ خداوندی)لحظه ای توقّف کن و لـنگـرشکیبائیت را همینجا که ما درحال ِ غرق شدن درگِردابِ خطاها وگناهان (مثل ِ دست نیازبه بسوی پادشاهان وبزرگان درازکردن که دربیتِ پیشین اشاره شد)هستیم بیانداز که وقتِ وقت است.
دربَحرفتاده ام چوماهی
تایارمرابه شَست گیرد
آب رو میرود ای ابرخطا شوی ببار
که به دیوانِ عمل نامه سـیاه آمده ایم
از"آب رو" : حیثیّت،اعتبار، شـرف، عرقی که در اثـر شـرم و خجالت بـر چـهـره مینـشـیـنـد.
"دیوان عـمل" : دادگاهی که بـه اَعـمـال آدمیان درآنجا رسـیـدگـی شود. منظورمَحضرالهیست.
"نـامـه" : کارنـامـه ی اعمال ، نـوشـتـهای که فرشتـگان اعـمـال نـیـک و بـد انـسـان را در آن ثبت میکنند. مـنـظـور از "نـامـه سـیـاه" ، کـارنـامـهی اعـمـالی که سـراسـر آن گـنـاه ثبت شده باشد.
مـعـنـی بـیـت : درادامه ی بیت قبل:
ای اَبـر رحمت ومرحمتِ خداوندی، باران بخشش بباران که ازفرط خطا وگناه، روسیاه شده ایم. ماعبرت نمی کنیم وبی وقفه دچارلغزش می شویم.اعتبار وآبرویمان درحال نابودیست. شرمسارانیم وامیدواریم بابارش ِ لطف ِ خداوندی، روسیاهی ما پاک شود وبیش ازاین به ارزش واعتبارمان خدشه ای واردنشود. درحالی که هیچ کارنامه ی قابل قبولی نداریم به دیوان ِ اَعمال آمده ایم قبل ازآنکه تصمیمی درموردِ ماگرفته شود، ای ابررحمت بارانی نازل کن تا گناهانمان رامحو ونابودسازد.
آبی به روزنامه ی اعمال ِ مافشان
باشد توان سپرد حروفِ گناه ازاو
حافـظ ایـن خرقهی پشمینه بیانـداز که کزپِی ِ قافله بـا آتــش ِآه آمده ایم
"خـرقـهی پـشـمـیـنـه" : لـبـاس ِ ویژه ی صوفـیـان که آنها راازصفوف ِ مردم جدا می کرد. چون جنس ِ آن پشم بود به پشمینه معروف است."حافـظ" ازاین لباس به دلیل ِ نیّتِ بَدی که درپوشیدن ِ آن،خودنمایی ووانگشت نماکردن ِ خود وجود دارد بیزاراست. وقتی چنین نیّتی درپوشیدن ِ هرچیزی باشد روشن است که آن لـبـاس لباس ِ ریـا کاریست. کسی که خرقه برتن می کند گویی که عَلمی بردوش گرفته وبرروی آن به خطّی درشت وزیبا نوشته شده: ای مردم بدانید که من پرهیزگار وپاکدامن وپارسا هستم!! وگرنه دلیلی ندارد که کسی مثل حافظ ازطرز لباس پوشیدن ِ کسی ایراد بگیرد. ضمن ِ آنکه درچنین جاهایی خودرا موردِخطاب قرارمی دهد تاانگِ فضولی واتّهام دخالت درکاردیگران به اووارد نباشد.
مـعـنـی بـیـت :مثل همیشه پایان غزلست وحافظ ازخودخارج شده وازنگاهِ دیگری اینبارازدیدگاهِ عاشقان، خودرا موردِ خطاب قرارداده است.
ای حـافــظ ایـن خـرقـهی ِ پشمینه را که نماد وپرچم ِ ریاکاریست از خود دور کن زیـرا که مـا (گروه ِعاشقانی که توصیفِ آنها دربیت های پیشین صورت گرفت) بـه دنـبـال کاروان( مجموعه ی فرزندان آدم درزمین که دربیت های پیشین دچاراختلاف وتفرقه شدند)باآههای آتشناکِ عاشقانه آمدهایم مواظب باش مبادا ازآتش ِ آه های ما خرقه ی پشمینه ات که اتّفاقاً خوب هم می سوزد شعله وَرگردد تورا به کام ِ خویش فروکشد!. حافظ درنشان دادن ِ قدرتِ عشق وتخریبِ اسبابِ ریا وتظاهر ورسواسازی ِ حُقه بازان ِ مردم فریب، هیچ اِبایی ازقربانی شدن ندارد ودرچنین شرایطی خودرا به مسلخ می برد تا مگر دست به آگاهسازی وبیداری ِ خَلق گردد.
آتش ِ زُهد وریا خِرمن ِ دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبرو
سید محمد حسینی در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:
تفسیر شعر پیل اندر خانه ای تاریک بود در برنامه ریستارت
تلگرام
ID : @showman1
نادر در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
بیت پنجم، خرد صحیح است.
۷ در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۸ - در وصف بهار و مدح محمدبن نصر سپهسالار خراسان:
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
زمی=زمین:سرد شده(سرد شده)
زم+ین
زم=سرد | ین+پسوند نسبت
مانند زم در واژگان زمهریز و زمستان
شیما در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷:
خلاصه کتاب مولوی اینه
ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﻭﺍﺣﺪ ﮐﯿﻬﺎﻧﯽ (نغوذبالله منظورش الله یا پروردگاره)ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺫﺍﺗﯽ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ روح واحد کیهانیﯾﮑﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮ ﻧﺎﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ ﺭﻭﺡﻫﺎﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﺗﻠﻪ ﺑﺪﻥﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ روح واحد کیهانیﺑﭙﯿﻮﻧﺪﺩ . ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﯾﮕﺎﻧﮕﯽ ﺍﺭﻭﺍﺡ ( ﻭﺣﺪﺍﻧﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ) ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼً ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩ، روح ذاتی ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﭼﺮﺧﻪ ﺯﺍﯾﺶ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﮕﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺑﻪ روح واحد کیهانی ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪﺩ .
نادی در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
با سلام
در بیت آفتاب،منظور شاید این باشد که حرارت خورشید در برابر حرارت عشق الهی به اندازه تب کم می شود.و مصرع دوم هم اشارت به خلیفه الهی بودن انسان دارد و اینکه بقیه مخلوقات این امانت عشق الهی رو قبول نکردند.
محمدرضا در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
سلام خدمت وحشی دوستان
کانال و پیج اشعار وحشی بافقی
رو میتونید از این ایدی داشته باشید.
پیوند به وبگاه بیرونی
محمدرضا در ۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:
سلام خدمت وحشی دوستان
کانال و پیج اشعار وحشی بافقی
رو میتونید از این ایدی داشته باشید.
پیوند به وبگاه بیرونی
حامد در ۸ سال قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹: