گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد:

معرفتی ما در درون خود داریم نسبت به دانایی، نکویی و زیبایی، و به گونه ای ذاتی این ویژگی ها را درک می کنیم و می ستاییم، هر کجا که آن را بیابیم. و میزان عشق و دلبستگی ما متناسب با حجم آن دانایی، نکویی و زیبایی است. می گویند فیلسوفی یک مساله هندسه را به دانشجویی تعلیم کرد تنها با یک سلسله پرسش!
مثلا از او پرسید مگر نمی دانی جمع زوایای مثلث چند درجه است و یا اینکه در مثلث متساوی الساقین عمود منصف دیگر چه ویژگی دارد!
اینچنین آن متعلم توانست تنها با دوباره به یاد آوردن یک سری اطلاعات پایه یک مساله دشخوار هندسه را حل کند!
داستان می خواهد بگوید ما نسبت به دانش ازلی یک معرفت و بینش ذاتی داریم ولی گاهی در اثر فراموشی یا بیماری یا سایر اشتغالات... راه گم می کنیم.
طبیعتا بزرگترین و تحسین برانگیزترین نمایشگاه دانش، زیبایی و خیر و برکت جهان آفرینش است با همه لوازم و ملزوماتش، معرفت ما نسبت به این مجموعه یا هر نیروی گردآورنده این مجموعه عشق آفرین است.
اگر پرسش جنابعالی این است که طلب، عشق و سپس معرفت ترتیب نامعقولیست گمان می کنم معرفت یک جریان پویاست، متوقف نمی شود، در آغاز بشر یک معرفت اجمالی در درون خود دارد ولی این معرفت در هیاهوی جهان کثرت تفصیل می یابد، نشانه بارز آن هر چه تخصصی تر شدن دانش ها در جهان معاصر است.
پس این درست است که ما نخست طلب می کنیم، طلب همه چیزهای خوب، ولی این طلب هم برخاسته از نوعی معرفت و بینش جزویست، آن عشق هم همین طور، به گمانم می توان گفت اولین سرمایه ای که ما در وجود خویش می یابیم همان معرفت است، نخست زیبایی را درک می کنیم، سپس دوستش می داریم، پس آنگاه می خواهیم آن را از آن خود کنیم، ولی سیر معرفت در این میان هیچ گاه متوقف نمی شود :
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می‌کنند
از محبت شاه بنده می‌کنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست

مجتبی در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

کدوم زارع؟
خدا ازش بگذره

پدرام در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

فک کنم وزنش باید اینطوری باشه
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

نامور در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۲:

در جواب اقای پرویز باید عرض کنم که اصلا هم بعید نیست که به جای واژه پادشاه واژه پادشا به کار رود چند مثال
من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را از سیف فرغانی که از ارادتمندان سعدی است و هم عصر سعدی بوده .
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
برین گفتهٔ من چو داری وفا
جهاندار باشی یکی پادشا
اگر پادشا دیده خواهد ز من
و گر دشت گردان و تخت یمن از فردوسی که بزرگترین سخنسرای پارسی گو است .پس سعدی اشتباه فاحشی نکرده اگر به جای پادشاه بگوید پادشا .
با احترام .

حبیب حصیر در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵:

وزن شعر باید (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) باشد در بحر رمل و مزاحف واقع شده فکر می کنم شما وزن شعر را اشتباه تقطیع نموده اید. (خودنمایی - فاعلاتن) الی اخیر...
در بیت چهارم مصرع اول (واکش) درست است واکس نادرست است. مصرع اول بیت دوازدهم (مردرا در خلق منصف نبشتن) باید دقت شود فکر کنم کلمۀ نبشتن درست نباشد. اگر در کلیات چاپ بمبیی و چاپ کابل تطبیق شود اصل کلمه حاصل خواهد شد. ممنون

نادر.. در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:

پروانهٔ او شدم....

میثم در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

سلام.1.خدمت عزیزی که فرمودند نی صحیح نیست عرض کنم که باید توجه داشت که زبان قدیم ما و به طبع شعرای ما همانند گویش مردم امروزی افغانستان بوده که زبان فارسی ایران به مرور به ابتذال کشیده شده.بنابراین در خوانش اشعار باید به لهجه اصیل توجه داشت برای مثال خانه را باید با فتح نون تلفظ کرد تا قافیه درست شود پس کلمه نی به معنی نه در شعر صحیح به کار برده شده است. 2.کلمه آنک در بیت 8 به معنی آن کسی که هست اما در بیت ششم آنک به معنی اشاره به نزدیک است که به زبان امروز معنی آن میشود ایناهاش و ایچنین است کلمه اینک به معنی اوناهاش که برای مثال در زبان روزمره ما میگوییم: احمد کو؟ در پاسخ میگوییم ایناهاش اینجاس.پس این کلمه هم در شعر درست به کار رفته. 3.شرح بیت سوم مصرع دو: مولوی میگوید که ای شمس من آمده ام تا از نزد تو زر و طلا ببرم(مراد از زر،معارف حقیقی یا همان سخنان شمس است) و اگر این که میخواهم را به من ندهی، خبر اینکه در اینجا زر انباشته شده را به تمام مردم شهر میرسانم و به همه میگوییم که تو گنج معرفت هستی تا تمام شهر به تو هجوم آورند در واقع نوعی تهدید شاعرانه و عاشقانه میکند. 4. شرح دشوار بیت هفت: تاب به معنی حرارت است.مولوی خطاب به شمس میگوید که همانطور که خورشید ناچار از تابش گرمای خود است تو نیز ایچنین هستی پس اگر گرمای معرفتت را به من نتابی و من را از آن دریغ کنی این تو هستی که دچار تب و بیماری میشوی و شمس در جوابی رندانه به او میگوید که آری اینگونه است. من شمسم و ناچار از تابیدن اما به تو یا غیر تو.با تشکر از شما سروران. برای رفع سوالات خو در دو زمینه مولوی و فردوسی به جیمیل من پیام بدهید

نادر در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

در بیت آخر، به نظر می رسد نیفشاند صحیح باشد.

یاسمن در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹:

سلام
برداشت من:
ایوان استعاره از آسمان است
اجرام مجاز از خورشید و ماه و سیارات و ستارگان است
و منظور از سرگردانی این است که به آسمان نگاه می کنند و سرشان دائم در حال گردش است پس:
اجرام آسمانی که در آسمان هستند ،موجبات (واسطه) به وجود آمدن و رفت و آمد خردمندان هستند.
نگاه کن به متفکران که چگونه به آسمان نگاه می کنند و ستارگان را زیر نظر می گیرند دائم سرشان در حال گردش است تو هم اینگونه باش و حواست باشد راه و روش خرد را گم نکنی.

اوات سیف در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

سیامک عزیز با بت ترجمه لغات ازت ممنونم ولی برای ترجمه بیت سون نوشته ای که( تا هلال ماه بودی، من مونس و همدم مهر تو بودم اینک که بدر شده ای لطف و محبت خود را از من مضایقه مکن)این معنی ظاهر بیت است درصورتی که حافظ میفرماید از وقتی که با هم بچه محل بودیم یا از همان عهد کودکی من دوستدار و خوا هان تو بودم حالا که مثل ماه شب 14بالغ و کامل شده ای وظیفه ی تو است که حواست بمن باشد یا حق این همه سال وفاداریم را جبران کنی و به غریبه ها دل نبندی)اوات سیف

نادر.. در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

تا نسوزد جملهٔ شب شمع زار،
یک نسیم صبحگاهت نرسدش..

جویان در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

میبینم که کسی اشاره ای به این موضوع نکرد که حافظ ابیات اول این غزل رودقیقا در معنای لمعه اول فخرالدین عراقی نوشته که خداوند جمالشو به خودش عرضه میکنه وعشق بوجود میاد.
اما حرف اصلیم اینه که عشق راخدانیافرید بلکه عشق مانند جوهرذاتی خودش بوجود آمد حافظ میگه عشق پیداشد نه اینکه آفریده شد.وعراقی نیز همین بیان روداره واشاره ای به آفریده شدن عشق نمیکنه.

جویان در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد:

دوستان من یک سوال ویا نقدی درمورد هفت وادی عطار دارم وطلب جواب .بنا به گفته عطار عشق بعد ازطلب وقبل ازمعرفت است. چگونه تا معرفتی حاصل نشده عشق بدست می آید؟ آیا میتوان تابه شناخت ویاحقیقت چیزی دست نیافته عاشق آن شد ؟حال چه خداباشد ویا کس دیگر؟

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۰:

با سلام وخسته نباشید به حاشیه نویسی اان محترم
جمع این رباعی از 5846

مرتضی عزیزی در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

به نظر حقیر لست ترانی می تواند تلمیحی باشد به آیه قرآن که موسی به خدا گفت پروردگارا خود را نشان بده تا در تو بنگرم خدا در پاسخ گفت لن ترانی یعنی هرگز مرا نمی بینی اینجا مولوی می گوید لست ترانی یعنی نیستی که ببینی که اشاره ای به نیستی و فنا نیز دارد نهایت مقصد سلوک که سالک از همه آفات دار خلق ایمن می شود.

سعید مدنی در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

استاد محمدرضا شجریان نیز در آلبوم ((رندان مست )) در دستگاه همایون به همراه گروه شهناز و به سرپرستی مجید درخشانی اجرا نموده اند.

رضا در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

مـا درس سـحـر در ره مـیـخـانـه نـهـادیم
مـحـصـول دعـــا در ره جـانـانــه نـهـادیـم
این غزل زیبا وخوش آهنگ ونغزنیزهمانندِ اغلبِ غزلیّاتِ حافظ، درراستای تبیین ِ جهان بینی ومعرّفی ِ مَسلکِ رندی درمقابله با تفکّراتِ زاهدانه هست.
همانگونه که درآموزش ویادگیریِ همه ی علوم ودانش ِ کلاسیک معمول است، سحرگاهان بهترین زمانِ درس خواندن ویادگیریست. حافظ با بیانِ این بیتِ حافظانه وچندپهلو، چندمنظوردارد:
1- طعنه به زاهدان وپیروان ِ شریعت وخودنمایی ِ دراین قضیّه که مسلکِ رندی وتحصیل درمدرسه ی عشق، چنانکه شما تصوّرمی کنیدآسان نیست،رندی لااُبالیگری نیست بلکه رندان درکسبِ فضیلت های اخلاقی می کوشند وهمانندِ سایردانش آموختگان، برنامه های درسی دارند(البته نه به شیوه شما) وسحرگاهان درمسیرمیخانه ها، درسِ های خویش مرور ومطالعه می کنند.
تحصیل ِعشق ورندی آسان نموداوّل
جانم بسوخت آخردرکسبِ این فضایل
2- ما درست است که پیش ازاین درجمع ِ شما متشرّعین وجویندگانِ علم ِ شریعت بودیم وسحرگاهان به اتّفاق ِ شمادرس ِ سحرگاهی داشتیم امّا منبعد مسیردیگری انتخاب کرده وازمدرسه ی شما ترکِ تحصیل کرده ایم. دیگر منتظر ما نباشید وازماتوقّع ِ آمدن به کلاس درس سحرگاهی را نداشته باشید.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به می طهارت کرد!
3- ما درراهِ رسیدن به میخانه درس های ارزشمندی درسحرگاهان تحصیل کردیم،درس هایی که مارابه هوشیاری وآگاهی رهنمون گشت. درس های مادردفتر وکتاب نمی گنجد ومَحرمانه هست‌.
زاهداَرراه به رندی نبرد معذوراست
عشق کاریست که موقوفِ هدایت باشد
4-"در راه نهادن ِ چیزی" به این معنیست که صاحبش آن رالازم نداشته، ودررهگذردیگران می‌گـذارد تا کسانی که به دردشان می‌خورد بردارد.
بنابراین دربرداشتی دیگر چنین معنی می دهد که ما "درس سحری ِ شریعت" را لازم نداشتیم آن را در راه میخانه گـذاشتیم تا دیگران استفاده کنند!
بنظرهمه ی معناها مدّ نظرخواجه بوده است.
"محصول دعـا" : آنچه که دراثر دعا کردن حاصل شود.
مـعـنـی بـیـت : بانظرداشتِ هرچهارمعنا، ما درس سحری راکنارگذاشته وازمدرسه ی زهد وشریعت ترک تحصیل کردیم! ماراهِ عشق رادرپیش گرفته وبه میخانه رسیدیم. ماباشرابِ معرفت وباده ی عشق مست می شویم وهرچه که ازدعا وزاری تحصیل می کنیم به معشوق ِ اَزلی خود هدیه می دهیم.
یعنی ما برخلافِ زاهد وعابد عمل می کنیم. آنها دردعاهایشان برای خودشان بهشت وسلامتی وثروت می خواهند! امّا ما برای سلامتی وسعادتِ معشوق دعا می کنیم.
به خاطر میخانه درس و تحصیل علوم دینی را رهـا کردیم و مقام و مرتبه‌ی معنوی را که از طریق عبادت و دعا کسب کرده بـودیـم فـدای معشوق عزیز کـردیـم .
من ودل گرفداشدیم چه باک؟
غرض اَندرمیان سلامتِ اوست.
درخـرمن صـد زاهـد ِعـاقــل زنـد آتـش
ایـن داغ کـه ما بـر دل ِ دیوانه نهادیم
مبارزه ی حافظ با دروغ،فریبکاری وریاکاری تمامی ندارد ودراغلبِ غزلیّاتِ خویش، تیری،ترکشی، توپی به اردوگاهِ ریاکاران وفریبکاران می زند تابه رسالتِ "آگاهسازی" عمل کرده باشند.
"زاهدِعـاقـل" : کسیست که به نظرخودش عقل کلّ است وهر کاری که انجام می‌دهدباعقل ومصلحت است. ضمن ِآنکه "عاقل" تاکیدی براین نکته هست که زاهد ازعشق بی خبراست.
چراکه عشق وعقل درنظرگاهِ حافظ درتقابل بایکدیگرند.
حریم عشق رادرگه بسی والاترازعقل است
کسی آن آستان بوسد که جان درآستین دارد.
"داغ" : "داغ" چند معنی دارد : آتشین، سوزنده ،ماتم ومصیبت ، غصّه ،نشانه ای که به منظورتشخیص،باداغ کردن فلّز بروی بدن ِبردگان یا چارپایان می زدند. دراینجا منظورشاعراز"داغ" همان آتش اشتیاق وسوزعشق است. عاشقان براین باورند که معشوق اَزل، داغ ِعشق راازروز ازل،بردل ِ آدمیان نهاده، تانشانه ی مالکیّتِ اوبرانسانها باشد. بَردگان ازاین داغی که بربدن ِ خوداشتند همیشه احساس حقارت وبدبختی داشتند وازآن بیزاربودند. امّا برعکس آنها، عاشقان براین داغ مفتخرند وبرآن می بالند.
"دل دیـوانـه" : دلِ مجنون وشیدا
"زاهـد ِعـاقـل" در تقابل با "دلِ عاشق" تمام هستی خودرامی بازد
مـعـنـی بـیـت : ازسوزاشتیاق وآتش ِ سودای ِیار داغی بردل داریم چنان سوزنده که خرمن ِ هستی واندیشه واعتقاداتِ صدها زاهدِ عاقل را یکجا می سوزاند وبربادمی دهد. زاهد هیچ حَربه ای برای مقابله با منطق ِ عشق ندارد ویک همیشه بازنده ی شکست خورده هست. زاهدهرگزسوختن ازآتش عشق رابرنمی تابد وتاب وتحمّل چنین داغی را ندارد.
من که ازآتش سودای توآهی نزنم
کی توان گفت که برداغ،دلم صابرنیست؟
سـلطـان ازل گنج غـم عشـق به ما داد
تــا روی دریـن منـزل ویـرانـه نهادیم
منظوراز"سلطان ازل" : خالق هستی می باشد که عشق رابه انسانها هدیه کرده است.
"گـنـج عشق" : عشق به گـنـج تشبیه شده است.
"تـا" : تا اینکه ، به این سبب
"روی نهادن" : به سوی جایی رفتن
"مـنـزل ویرانه" : استعاره ازدنـیـا ست
بـیـن "گنج عشق" و "منزل ویرانه"
مـعـنـی بـیـت : خالق هستی به ما آدمیان لطفِ بزرگی کرد. اوپس ازآنکه مارا خَلق کرد گنج عظیمی را دردل ِ ماگذاشت ومارا روانه ی این خرابه (دنیا) نمود. بنابراین بذرعشق از همان آغاز خلقت دردرون ما(دل) قراردارد. بایدرسیدگی شود،هَرس گردد وموردِ مراقبت قرارگیرد تابه شکوفایی برسد.
زاهد وعابد وصوفی ومدّعی،ازآنجاکه جاه طلب، فریبکارورفاه طلب هستند بذرعشق دروجودِ آنها پرورش نمی یابد وتوسطِ آفت های مثل ریاکاری و حُقّه بازی موردِ حمله قرارگرفته وازبین می رود.
روزنخست چون دَم رندی زدیم وعشق
شرط آن بُوَدکه جزرهِ آن شیوه نسپریم
دردل ندهم رَه پس ازاین مِهر بـُتان را
مـُهـر لـب او بـر در ایـن خاه نهادیم
"مـِهـر" : محبّت ، علاقـه ، عشق
"بـُتـان" : جمع بـُت ، زیـبـا رویـان
"مـُهـر" : علامت و نشانه‌ی رسمی ِ هرکس
درقدیم که گاوصندوق وابزارآلات ِ امنیتی وایمنی نبود، نامه های محرمانه، جواهرات وچیزهای باارزش را درجایی گذاشته وبه منظورجلوگیری ازدستبردِ دیگران،دربِ آنجا راباعلامتِ مخصوص مُهروموم کردند. امروزه نیز هرمکانی را که ازسوی دادگستری پُلمپ می کنند برای جلوگیری ازدسترسی دیگران ،درب آنجا رامُهروموم می کنند. اشاره به همان مطلب دارد.
منظوراز"مـُهـر لـب" همان بوسه است.
منظوراز"دَراین خانه" وجود است دهان نیز دربِ این خانه درنظرگرفته شده است.
مـعـنـی بـیـت : در ادامه‌ی بیت قبل می فرماید:
اززمانی که لب برلبِ ماگذاشتی وازروی محبّت مارابوسیدی، وازآن روزی که مُهرلبِ توبردَراین خانه ی وجودِ ماخورد،دیگر عشق و علاقه‌ی زیبا رویـان را در دل خود راه نمی دهیم، بوسه ای ازکسی نمی پذیریم چون دَر خانه‌ی وجودمان را با بوسه ی تومُهروبوم کرده ایم.
من آن نی اَم که دهم نقدِدل به هرشوخی
دَرخزانه به مُهرِتو ونشانه ی توست
درخرقه ازیـن بـیش منافق نتوان بـود
بنیاد ازیـن شیوه‌ی رنـدانه نهادیـم
"خـرقـه": لباس مخصوص که صوفیان می‌پـوشیدند تاخودنمایی کنند. آنهاازدرویشی فقط خرقه پوشی را یادگرفته بودند و باانگشت نماکردن ِ خود نزدِ همگان، قصدداشتند وانمودکنند که پرهیزگار وباتقواهستند! درحالی که در نظرگاهِ حافظ، برای پاکدامن بودن وپرهیزگاری نیازی به خودنمایی وخرقه پوشی نیست. ازدیدگاه ِ حافظ قبای کسی که آشکارا به میخواری می پردازد وریاکاری نمی کند مقدّس ترازخرقه ی کسیست که ظاهرخودرابی آلایش نشان می دهد درصورتی که درونش تزکیه نشده و ناپاک است‌. خرقه پوشی نه تنها نشانه ی پاکدامنی نیست بلکه نشانه‌ی آلودگی نیز هست :
در این خرقـه بسی آلـودگی هست
خوشا وقت قـبـای می فـروشـان
"مـُنـافـق" : دو رو ، کسی که ظاهروباطنش یکی نیست.
"بنیاد نهادن" : پایه گذاری ، بنا نهادن
"ازاین" : هم می تواند به معنای" ازاین جهت"بوده باشد،هم می تواند "از" به جای "بـر" نشسته باشد.
"شیـوه‌ی رنـدانـه" : راه و روش ِ حافظانه،دیدگاه وجهان بینی خاصّی که حافظ پایه گذاری کرد وبه "رند" شخصیّتی محبوب، پاک نهاد وآزاداندیش بخشید. رندِ حافظ ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی رهاشده وفقط درجاده ی آزادگی، انسانیّت وراستی گام برمی دارد. ازدروغ وریا وکینه وحسد بیزاراست وبندگی اوباعشق ورزی صورت می پذیرد.
مـعـنـی بـیـت : درخرقه ی صوفیگری نهایتِ دروغ، تزویر ودورویی را دیدیم،ازاین حد بیشتر دیگرکسی نمی تواند ریاکاری انجام دهد...! صوفیان روی ریاکاران راسفیدکرده اند، ازاین جهت بود که ما خودرا ازاین قشریّون ِ فریبکار جداکرده وطریق ِ "رندی" رابنیان گذاری کردیم.
دراینجا حافظ انگیزه ونیّتِ خود راصراحتاً ازپایه گذاری وتشکیل مَسلکِ رندی اعلام داشته تاهرگونه سوتفاهم وبرداشت های غلط درموردِ رندی را خنثی نماید.
یک برداشتِ طنزآمیز وباطعنه نیز می توان ازاین بیت داشت(البته ازنگاهِ صوفی وزاهد به مَسلکِ رندی) حافظ به این بَداندیشانِ کینه توزکه رندی را لااُبالیگری وبی قید وبندی می پندارند می فرماید:
آری تشخیص شمادرست است.! چون درخرقه نمی توانستیم بیش ازاین دورویی وفریبکاری کنیم درپِی ِ راهکاری بودیم که راحت تر وبیشترازاینهابتوانیم به حیله گری و ریاکاری وبی قیدوبندی بپردازیم تااینکه این شیوه وراه ورسم ِ رندی را بَنانهادیم!
البته روشن است که دراین برداشت نیز کسی که رسوا وبی آبرو می گردد همان خرقه پوشان ِ ریاکارند. زیرا خواننده وشنونده ی شعر به روشنی درمی یابد که حافظ می خواهد خرقه را ناپاک جلوه دهد وبراحتی توانسته بااین طنز وطعنه به هدفِ خودبرسد. رندی درفرهنگِ حافظانه،دلالت بر پاک باطنی،پاک پنداری وپاک رفتاریست. کسی که طریق ِ رندی درپیش می گیرد نیازی به ریاکاری ندارد وهیچ لباس ویژه ای نمی پوشد تا مردم اورا پاکدامن وپرهیزگاربشناسند.
فکرخود ورای ِ خود درعالم رندی نیست
کفراست دراین مذهب خودبینی وخودرایی
چون می‌روداین‌کشتیِ‌سرگشته که آخر
جـان در سـرآن گـوهـریکدانه نهادیم
"چون می‌رود این کشتی سرگشته" یعنی چگونه می‌رود این کشتی سرگشته ؟ چرا این چنین افسارگسیخته وخطرناک می رود؟
"کشتی" : استعاره از"کُره‌ی زمین" ،دنیا و "روزگار" است.
"کشتی سرگشته" : کشتی ِ ازکنترل خارج شده،بی لـنـگر و بی هدف وبی ناخدا
"گوهر" : استعاره ازمعشوق است
"گوهر یـکدانه" : عزیزودُردانه ، استعاره ازمعشوق ازل که یـگانه و بی همتاست.
مـعـنـی بـیـت : عجبا که این دنیا همانندِ یک کشتی ِ بی ناخدا،ازکنترل خارج شده وبی هدف وسرگردان به سمتی نامعلوم روان است! آخرجانمان را برسرپیداکردن ِ آن معشوق ِ اَزلی ازدست دادیم بی آنکه توفیقی حاصل شده باشد.
کشتی نشستگانیم ای بادِ شُرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدارِ آشنا را
اَلـْمِنـّةُ لله که چـوما بی دل و دیـن بــود
آن را که لـقـب عاقل و فـرزانه نهادیم " اَلـْمـِنـَّـةُ لله" : مِنّت خدای را، خداراشکر
"بی دل دین" :استعاره از عاشق است. کسی که عاشق می شود اوِّل دل از دست می دهد،سپس دین وایمانش را می بازد.
"فـرزانـه" = فیلسوف ، دانشمند
مـعـنـی بـیـت : خـدا را شکر که آن کسی که را فـکـرمی‌کردیم خردمند و فرهیخته وداناست،عاشق ازآب درآمد! وسندی دیگربرحقّانیّتِ عشق پیداشد. زاعدان وصوفیان شاید باما غرض ِ شخصی داشتند وباعشق مخالفت می کردند.حال که این شخص فرهیخته ودانشمند نیز عاشق ازآب درآمده، زاهدان چه واکنشی خواهند داد؟.
زاهدازمابسلامت بگذرکین مِی ِ لعل
دل ودین می برد ازدست بدان سان که مپرس

قانع به خیالی ز تـو بـودیـم چـو حافـظ
یـا رب چه گـدا هـمـّت وبیگانه نهادیم
"قانـع" : خشنود و راضی
"خـیـال" : تـخـیـُّل ،تصویرسازی ذهنی ازوصال معشوق
"گـدا هـمـّت" :نقطه مقابلِ بلندپروازی، کم توقّع وکم اراده
"بیگانه نهادیم" :یکی ازمعانی ِ بیگانه ناآشناست. یعنی چقدرناوارد وناآشنا به کارمان هستیم وچه اشتباهی کردیم درعشقبازی که به یک تصویرسازی ِ ذهنی قانع شدیم. ماباید وصال ِ حقیقی ِ معشوق راهدف وآرزوی خودقرارمی دادیم نه اینکه به یک خیال راضی می شدیم.
مـعـنـی بـیـت :ما چقدر بی همّتیم وبااصول معرفت ناآشناهستیم. مااشتباه کردیم وهمانندِ حافـظ دل به یک تصویرذهنی خوش کردیم! درحالی که باید بلندپروازی می کردیم و وصلتِ معشوق راهدف قرارمی دادیم.
همّتِ عالی طلب جام مرصّع گومباش
رندراآب ِ عنب یاقوت رمّانی بود.

امیرحسین در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

با سلام
ن.ک. عزیز «لیست دموع عینی» اصلا جمله نیست چون خبر ندارد. خبر آن، علامة است. اما هذا که شما آن را مبتدا فرض کرده اید، در حقیقت اسم اشاره است برای دموع عینی چون در عربی اسم اشاره بعد از مضاف و مضاف الیه می آید. مثلا اگر بخواهند بگویند این دوست من، نمی گویند «هذا صدیقی» بلکه می گویند «صدیقی هذا». لذا «دموع عینی هذا» یعنی این اشکهای چشمم. حال اگر جمله را سوالی بخوانیم، معنای مصرع این است: آیا این اشکهای چشمم برایمان علامت نیست؟ میماند یک نکته که بهتر است برای دموع از هذه استفاده شود نه هذا. اما با توجه به این که دموع مونث مجازی است و میتوان برایش هذا آورد از یک سو و رعایت وزن شعر از سوی دیگر، حافظ هذا را ترجیح داده است.

Elena در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

سپاس فراوان از جناب بابک عزیز که با صرف وقت و حوصله پاسخ کامل دادند. من دانش آموز نیستم. خارج از ایران هستم و دستم کوتاه از استادان خوب انجا.

همایون در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۴:

این غزل ترانه گون حکایت برخورد آغازین وناگهانی شمس را با جلال دین نشان میدهد و بیت پایین مدت همنشینی را
بعد از چهار سال نشستیم دو به دو
یک ره به کوی وصل تو دوچارم آرزوست

۱
۳۲۱۹
۳۲۲۰
۳۲۲۱
۳۲۲۲
۳۲۲۳
۵۵۵۱