گنجور

 
سنایی

دوستیت مباد با نادان

که بود دوستیش کاهش جان

این مثل زد وزیر با بهمن

دوست نادان بتر زصد دشمن

بشنو این نکته راکه سخت نکوست

مار، به دشمنت که نادان دوست

تا توانی رفیق عام مباش

پختهٔ عشق باش و خام مباش

که همه طالب جهان باشند

بستهٔ بند آب و نان باشند

همگان بی خبر زمبدع خویش

واگهی نه که چیستشان در پیش

عاشق خورد و خواب و پوشش بس

تابع شهوت و هوا و هوس

یار خاصان نه آن نه این جویند

از پی او بقای جان جویند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]