گنجور

حاشیه‌ها

عابد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

شاید بتوان شهد وموم را به شمس ومولانا تشبیه نمود که مولانا در فراغ شمش عمری سوخت وایستاده سماع کرد ومانند شمع سوخت وروشنایی داد انجا که می گوید
برفت انگبین یارشیرن من وو

آریا والا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا
هر کجا در زندگی مساله ای هست
این مسئله میتونه درد و رنجی برای انسان باشه و گوشه یا بخشی از زندگیش رو ویران کرده باشه، انسان دانا به این ویرانه به این شکل نگاه میکنه که اگه این مسئله ( ویرانه ) روحل کنه رشد میکنه ، و یک قدم در زندگی جلو تر میره ، پس رنج و درد ها ، گنج هایی هستند که انسان رو رشد میدن ، پیشرفت های عظیم صورت نمیگیره مگه این که درد عظیمی در درون وجودت ، قلبت داشته باشی ،
کسی که درد عشق عالم رو داره ، عاشق پدیده های خالقه ، به گنج حق میرسه ، که عشقه ، عشق به مهبت به انسان ها ، خدمت به نوع بشر
اگر روزی دلت ویرانه شد و درد عشق بهش افتاد ، میتونی گنج حق رو ببینی

عابد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

شاید بتوان شهد وموم را به شمس ومولانا تشبیه نمود که مولانا در فراق شمه عمری سوخت سماع مرد وروشنایی داد انجا که می گوید
برفت انگبین جان شیرن من وو

تراوا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق:

خوبه که ادم هایی وجود دارند که میتونن حرفای تو رو با کلمات به شکل عمیقی بیان کنن...شاعر ها زبان امثال من میشن...
تمممام غم های دنیا رو تو این مصرع ریخته...با چون منی به غیر محبت روا نبود...

زهرا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

ممنون از دوست گرامی هفت
برای اولین بار متوجه طرز درست و معنی این غزل البته بدون شلوغکاری شدم.

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷:

8955

ج.و در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

سایت خیلی خوبی دارید. اگر ترتیبی می دادید که یک فایل صوتی هم کنار اشعار باشد خیلی خوب می شد . تشکر

nabavar در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

شهیل قاسمی درست خوانده
که با این درد اگر دربندِ درمانند، درمانند
اگر در پی درمان درد خود هستند ، درمان نتوانند

nabavar در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

چو منصور از مراد، آنان که بردارند، بر دارند

حسن خدابخش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:

با سلام
اگر نیارد را به معنای نیارستن بگیریم، مفهوم درستی ار آن به دست نمی آید و ارتباط معنایی با مصرع اول نیز از بین می رود. پس بهتر است نیارد را به معنای نیاورد بگیریم و هیچ گونه را هم به معنای هرگز یا به هیچ روی بیاوریم تا بیت از نظر معنایی درست باشد.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
معنی بیت: گل درکنارم جام شراب دردستانم ومعشوق دراختیارم است من به منتهای آرزوی خویش رسیده ام ودرشرایطی هستم که اگربگویم شاه شاهان جهان کمترین غلام من است بیجا نگفته ام.
ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دل ما آن بشد واین آمد
گوشمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخ دوست تمام است
ماه رخ دوست تمام است: یعنی رخسار دوست بی هیچ حجابی قابل مشاهده است. رخسارش مثل ماه شب چهاردم که قرص ماه کامل دیده می شود می درخشد. بی هیچ نقصی درکمال زیبائیست.
بگوبرای روشنایی ِمجلس ما، به شمع نیازی نیست، چراکه امشب دراین مجلس، دوست(معشوق) حضوردارد. دوستی که رُخساراوچون ماه شب چهارده می درخشد ومحفل مارا روشن کرده است.
شاهدی ازلطف وپاکی رشکِ آب زندگی
دلبری درحُسن وخوبی غیرتِ ماهِ تمام
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
درمذهبِ ما.... ؟ آیا حقیقتاً حافظ چه مذهبی داشته که باده درآن مذهب حلال شمرده شده است؟
بعضی ها از"باده" تعبیرعرفانی برداشت کرده ومعتقدند که منظور حافظ، باده یِ حضور معشوق است که نه باده ی انگوری! این تعبیرگرچه بسیارزیبا و دلنشین است امّا درچارچوبِ معنای این بیت نمی گنجد! زیرا دراینجا سخن ازحلال وحرام بودن به میان آمده وباچنین برداشتی،حلال وحرام بودن باده جایگاهی نخواهد داشت.
بنابراین برای دستیابی به معنای موردِ نظرحافظ، ابتدامی بایست بدانیم که اوپیروچه مذهبی بوده که درآن، باده حلال شمرده شده است!‌
همانگونه که قبلاًنیز گفته شده، حافظ تنها شاعریست که به رغم آنکه درفضایی کاملاً مذهبی چشم به جهانِ هستی گشوده وازخُردسالی باقرآن وآموزه های دینی رشدکرده ،لیکن به مذهب اهمیّتِ زیادی قائل نمی شده است. برای اوآنچه که اولویّت داشته عشق بود وانسانیّت وشادبودن.
درنظرگاهِ اونه تنهاهمه ی مذاهب ، بلکه همه ی ادیان وباورهای دینی نیز دریک طبقه قرارداشتند:
جنگِ هفتاد ودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند.
ازهمین روست که درغزلیّات اوهیچ اسمی ازبزرگان مذهبی،خلفای راشدین یاهمان اربعه وحتّانام پیامبراسلام به چشم نمی خورد. واین درحالیست که وی بیش ازدهها غزل درمدح شاه شجاع،شیخ ابواسحاق،شاه منصور،تورانشاه، قوام الدّین و......دارد! اشتباه نشود،غزلِ معروف: "نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت" تنهاغزلیست که در نظرعوام،درمدح پیامبرسروده شده، لیکن تمامی شارحین دیوان حافظ، معتقدند که این غزل درمدح شاه شجاع بوده وهیچ ارتباطی به پیامبراسلام ندارد،چرا که درمتن غزل نیزبه لقبِ شاه شجاع(سلطان ابوالفوارس) اشاره شده است.
بنابراین مذهبِ حافظ نیز درهاله ای ازابهام فرورفته وهرکسی به ظنّ وگمان خود والبته بااستناد به چندبیت ازاشعاراو،وی رادرفرقه وگروه خاصّی قرار داده اند. بعضی اورا به کفرورزی وخروج ازشریعت متّهم کرده،بعضی دیگر اوراعارفی روشن ضمیر،بعضی سنّی مذهب(حنفی،شافعی،اشعری) بعضی شیعه، بعضی ملامتی،بعضی اهل طریقت وبعضی اهل حقیقت پنداشته اند وبعضی بااستناد به ابیاتِ زیادی براین باورند که اوبعدها به دین زرتشت گرویده بود.!
امّا بنظرمی رسد هیچکدام ازاین حدس وگمانها باحقیقت منطبق نمی باشد. زیرا حافظ عاشق بوده وعاشق رامذهب، همان عشق او است. اگرازیک عاشق بپرسید که چه مذهبی داری؟ قطعاً پاسخی جزصدای خنده ی اونخواهیدشنید! چنانکه خودحافظ می فرماید:
من نخواهم کرد ترکِ لعلِ یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
بنابراین بهترآن است که درموردِ مذهب حافظ پیشداوری نکنیم وهیچ برچسبی به اونزنیم وبگوییم حافظ نه مسلمان است نه کافر،نه زردتشتیست نه مسیحی، نه صوفی نه ملامتی،نه عارف،نه فیلسوف، بلکه حافظ فقط حافظ بود وبس.
حافظ اندیشه های فرامذهبی داشته و متعلّق به همه ی تفکّرها وباورهاست و درهیچ فرقه ای جای نمی گیرد، اوپیامبر عشق ومحبّت وروشنائیست و مکتب جهانی رندی رابنانهاده است.
نتیجه اینکه دراین بیتِ موردبحث، وقتی حافظ می فرماید: "درمذهبِ ما باده حلال است"بی هیچ تردید منظوراوهمین مکتب ِ رندیست که خودبنیانگذار آن می باشد.
معنی بیت:
ای محبوب، درمَسلک ومکتبِ رندی، (برخلافِ شریعت) نوشیدن ِ باده حلال است به شرطی که درحضورتو وبا تو نوشیده شود. درغیراینصورت وبدون حضورتوباده نوشی حرام است.
البته نکته ی حافظانه ای که دراین بیت زیبا وجود دارد این است که حافظ می خواهدبگوید ای دوست ما حلال وحرام نمی شناسیم ما تورامی شناسیم هرچه با تو ودررکاب تو وبارضایتِ توباشد برای ماحلال وهرآنچه که بی حضور تو،بی یادتو وبی رضایت تو باشد برای ماحرام است. ما تورامی خواهیم نه باده وبهشت وحور وقصر را . مابی توبهشت راهم نمی خواهیم، امّا اگردرآتش ِ دوزخ، حتّا خیالِ رخ ِ تو دست دهد ما مشتاقیم که داوطلبانه به دوزخ برویم!
درآتش اَرخیالِ رُخ اَش دست می دهد
ساقی بیا که نیست زدوزخ شکایتی
گوشم همه برقولِ نی ونغمه ی چَنگ است
چشمم همه بر لَعلِ لب و گردش جام است
قول نی: آوازنی
نغمه ی چنگ: صدای چنگ که ازآلات موسیقی قدیمی هست.
حافظ دراین بیت می فرماید: من عاشقم ازمن مپرسید که چه مذهبی دارم، آیامی خواهید بدانید که درذهن واندیشه ی من چه می گذرد ودرچه حس وحالی به سر می برم ؟
معنی بیت: درهمه حال گوشم رابه آوای نی وآهنگِ چنگ سپرده ام که ازهمه ی شنیدنیهادلنوازتراست. چشمانم رابه لبهای شیرین وسرخ ِ معشوق وچرخش ِ پیاله ی شراب دوخته ام که ازهمه ی دیدنی ها، چشم نوازتر وجانفزاتراست.
چشمم به روی ساقی وگوشم به قول چنگ
فالی به چشم وگوش دراین باب می زنم
درمجلس ما عطرمیامیزکه ما را
هرلحظه زگیسوی توخوش بوی مشام است
دربیت پیشین شاعر فرمود که درمجلس ما شمع میارید که ماهِ رخ دوست می درخشد. حالا دراین بیت نیز مضمونی مشابه،لیکن باعطروگیسوی یارخَلق کرده است.
مشام: بینی، دماغ، ذهن،فضای مغز
معنی بیت: درمحفلِ ما عطرافشانی مکن (عطرهای متفرّقه پخش نکن) چراکه هرلحظه مشام دل وجان ما را شمیم دلپذیر گیسوی مُشکین تو می نوازد ومارا مدهوش وسرمست می سازد.
هم گلستان خیالم زتوپرنقش ونگار
هم مشام دلم اززلفِ سمن سای توخوش
از چاشنی ِ قند مگو هیچ و ز شَکّر
زانرو که مراازلب شیرین توکام است
چاشنی: مزه ی خوش وشیرین، کنایه از هرچیزخوشمزه‌ ای که درکنارغذایا شراب میل ‌شود.
معنی بیت: ازچاشنی قند وشیرینی شکر چیزی مگو، ازآن سبب که لبِ تو آنقدر شیرین ودلپذیراست که نیازی به هیچ نوع قند وشکرنیست.
قندِآمیخته باگل نه علاج دل ماست
بوسه ای چندبیامیز به دشنامی چند
تا گنج غمت دردل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
مقیم: ساکن.
مقام: جایگاه، اقامتگاه.
خرابات: خرابات درفرهنگِ حافظانه، پیش ازآنکه مکانی فیزیکی بوده باشد مکانی مجازی وخیالیست. مکانی مجازی برای گوشه نشینیِ رندان،پاکباختگان و عاشقان، مکانی مقابلِ صومعه وخانقاه ومسجد.
معنی بیت: تازمانی که گنج غم عشق تو در ویرانه ی دل جای دارد ودراین گوشه نهان است (ازمن توقّع نداشته باش که به زندگی عادی برگردم ویا درجایی دیگرمثل صومعه ومسجد به عبادت بپردازم) همیشه من درکوی خرابات ساکن خواهم بود،به عشقبازی خواهم پرداخت ودل به غم عشق تو خواهم سپرد.
سلطان ازل گنج غم عشق به من داد
تا روی دراین منزل ویرانه نهادیم
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
ننگ درمشرع اوّل: بدنامی وبی آبرویی
ننگ درمصرع دوم: نفرت وانرجار
مرا نام زننگست: شهرت و اعتبار من، به سببِ لااُبالیگری وبی قید وبندیست. از بدنامی وبی آبروئیست.
مرا ننگ زنامست: از شهرت و اعتبار نفرت دارم،بیزارم.
معنی بیت: ازبدنامی وبی آبروی دَم مزن ومرا مترسان که تمام شهرت واعتبار من متاثّرازهمین رندی ،بی قیدی ورهاشدن ازهمه ی تعلّقات است. وازنام وشهرت واعتبارازمن مپرس که من ازشهرت ونام نفرت دارم وبیزارم.
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
مانمی خواهیم ننگ ونام را
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چومانیست دراین شهر کدام است
سرگشته: آواره، دربه‌در.
رند: بی قید وبند،ازبندتعلّقات رسته، پاک پندارباظاهری گناه آلود
نظرباز: عاشق پیشه ای که به زیبائیها توجّه می کند ودل می بازد واززیبائیها به منبع زیبائی(خالق) رهنمون شده وبه اومی اندیشد. جمال پرست
معنی بیت: آری ما مِی می نوشیم،ازجادو وجاذبه ی زیبایی حیرت زده وسرگشته می شویم، خودراازقید وبند رهاساخته وهرجا ردپایی اززیبایی ببینیم واله وشیدامی شویم. امّا شمامنصفانه قضاوت کنید آیا فقط ماهستیم که به زیبائیهاتوجّه داریم وازآن به وَجد می آییم؟ آیا فقط ما باده نوشی می کنیم؟ دراین شهرچه کسی این چنین نیست؟
می خور که شیخ وحافظ ومُفتیّ ومُحتسب
چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چومادرطلبِ عیش مُدام است
مُحتسب: مامورنهی ازمنکر که رفتارهای دیگران را موردِ تفتیش قرار می دهد.
عیب مگوئید: عیبهای دیگران را به اوگزارش ندهید به اواعتمادنکنید
عیش مدام: لذّت جویی ِهمیشگی
معنی بیت: ماموری که رفتارهای دیگران را موردِ بازخواست قرار داده وبه خیال خود آنهارا ازانجام منکرات (شرابخواری وعیش وعشرت) نَهی وبه انجام کارهای شایسته امرمی کند، دروغگوست. او خودنیز علاقمند انجام کارهائیست که دیگران را ازانجام آنها بازمی دارد! پس رفتارهای دیگران رابه اوگزارش نکنید وبه اواعتماد نداشته باشید.
محتسب نیزپیوسته به دنبال لذّت جوییست. بااین تفاوت که من ریاکاری بلدنیستم ولی اوشهامت ندارد بی ریاباشد. اوناچاراست که باتزویروریا وحفظ ظاهر ودرخفا به عیش ونوش بپردازد. اوهم مانندِ واعظانِ بی عمل، که به خلوت می رسند آن کاردیگرمی کنند،درخلوتِ خویش به انجام آن کارهای دیگرمشغول است!
خدارامُحتسب مارا به فریادِ دف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایّام گل و یاسمن و عیدِ صیام است
ای حافظ،غفلت مکن ،مبادا درایّام گل وسبزه وبهاری که مصادف باعیدِ رمضان نیزشده، لحظه ای بی می ومعشوق بنشینی!
به هرزه بی می ومعشوق عمرمی گذرد
بطالتم بس ازامروز کارخواهم کرد

روفیا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۳:

پوزش می خواهم: تنها داراییش

روفیا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۳:

باده تو به کف و باد تو اندر سر ماست
این باد در سر هم می تواند هوای کسی در سر پروراندن باشد :
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
هم باد نخوت و کبریاء،
که نفس خواستن یک بزرگ خود موجبات بزرگی خواهنده را پدید می آورد:
داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند
...
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
...
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
...
هر که به جد تمام در هوس ماست ماست
هر که چو سیل روان در طلب جوست جوست
گویند وقتی یوسف را در بازار مصر می فروختند پیرزنی تمها داراییش خروسش را برداشت و بدان سو شتافت. گفتندش چه می کنی، که او را به هم وزنش طلا و جواهر نمی دهند، گفت می دانم، ولی می دوم تا دست کم نامم در فهرست خواستگاران وی باشد!

۷ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

1-سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند،بستانند
سمن بویان چو بنشینند غبار غم را بنشانند
پریرویان چو بستیزند (لج کنند) آرام دل بستانند
2-به فِتراک جفا دلها چو بربندند،بربندند
زِ زلف عنبرین جانها چو بفشانند،بفـشانند
وقتی به فتراک جفا دلها را بربستند دیگر بربستند(بدجور جفا میکنند)
فتراک چرم زین اسب است و میگوید وقتی محکم به شکم اسب میبندند دیگر بسته اند و یکسر خواهند تازید و سر شل کردن ندارند که ندارند
وقتی زلف عنبرین را رها میکنند جانها رها میشود
3-به عمری یک نفس چو با ما بنشینند، بر خیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند،بنشانند
یک عمر که با ما بنشینند وقتی برخیزند انگار یک نفس بود
و وقتی بلند شدند نهال شوق(غبطه و حسرت) در دل ما کاشته میشود.
4-زچشمم لعل رمانی چو می خندند،می بارند
ز رویم راز پنهانی چومی بینند، می خوانند
معنی نمیخواهد
5-سرشک گوشه گیران را چو دُر یابند دَریابند
رُخ از مِهر سحر خیزان نگردانند، اگر دانند
اگر بدانند اشک گوشه گیران را مانند مروارید دریابند و میدانند(قدردان باشند)
رخ از سحرخیزان گوشه گیر برنمیگردانند اگر بدانند چه مهری به آنها دارند
6-دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیرِ درمانند ،درمانند
این بیت به نظرم ساختگی است
7- چو منصوران مراد آنان که بَردارَند،بر دارند
که با این درد اگر دربند درمانند ،در مانند
مانند حلاج ها آنان به هدف میرسند که بر دار(چوبه دار) باشند
: که با این درد(عاشقی) اگر در بند(زندان)، درمانند(بمانند و ره گریز نداشته باشند) درمان باشند.
8-درآن حضرت چو مشتاقان نیازآرند نازآرند
بر این درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
در آن آستان(آستانان جانان) آنگاه که آرزومندان خواهش آورند پریرویان ناز آورند
بر این آستان هم آنگاه که حافط را فرا میخوانند شگفتا که میرانند

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

کنون که بر کفِ گل جام ِباده ی صاف است
به صد هزار زبان بلبل اَش در اوصاف است
باده ی صاف: باده ی ناب وبی آلایش ،زلال.
اوصاف:تعریف وتوصیف‌ها، به شرح بیان کردن مطلبی
احتمالاً موسم بهاراست که گل به جلوه گری درآمده وبلبل به نغمه خوانی مشغول است. گل درادبیّات ما نمادِ معشوق وبلبل نمادِ عاشقیست. این دو درکناریکدیگر مضمونهای زیبا وخیال انگیزی رقم زده اند. حافظ بیشترازهرشاعری این دونماد، رابکارگرفته و مضمونهای بِکر ونغزی خَلق نموده است.
معنی بیت: اکنون که موسم بهاراست وگل باجامی ازباده ی ناب وخالص،به جلوه گری مشغول است واکنون که بلبل ِ عاشق، سرمست ازعشق گل، به آهنگ های گوناگون غزل می خواند وترانه می سراید..... ادامه ی سخن دربیت بعدیست:
بخواه دفتر ِاشعار و راه ِصحرا گیر
چه وقت مدرسه وبحثِ کشفِ کشّاف است
کشّاف: بسیارکشف کننده ، دراینجا اشاره به کتابِ تفسیرقرآن نوشته ی ابوالقاسم محمودبن زمخشریست که درآن روزگاران، درمکتب خانه ها ومدارس تدریس می شد.
کشفِ کشّاف: "کشف" ایهام دارد هم به معنای کشف کردن ِ پاسخ مسئله وهم اشاره به حاشیه‌یی است بر کتاب کشّاف نوشته شده است. درآن روزگاران درس خواندن درمکتب خانه ها ومدرسه ها، به رسم مباحثه بوده ودانش آموزان برسرمسایل مطروحه درکلاس،بایکدیگر به تبادل نظر ومباحثه می پرداختند.
معنی بیت: (اکنون که گل نقاب ازرُخ برداشته وفغان دردل بلبل افتاده....) چه وقتِ نشستن درکلاس درس وپرداختن به مباحثه های بیهوده است؟ تونیزدفتر ودیوان شعری برداروبه باغ وصحرا برو وازاین فرصتِ ارزشمندی که دست داده بهترین استفاده راببر.
به صحرا رو که ازدامن غبارغم بیفشانی
به گلزارآی کزبلبل غزل گفتن بیاموزی
فقیه ِ مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است
فقیه: عالِم دینی وفتوادهنده درموردِ مسایل ازمنظرشریعت
فتوا: دستورشرعی
مال اوقاف: پول، زمین یاهرچیزی که برای امورخیریه اختصاص داده می شود وکسی حق ندارد آن را درامورشخصی یاغیرازآن چیزی که تعیین شده بکارگیرد. متاسّفانه درهمه ی دوره ها، همه ی کسانی که دست اندرکار اموروقف وخیریه بوده اند آنقدرصداقت و بی آلایش نبوده اند که توانسته باشند برنفس خودفائق آمده وبه امانتِ خیّرین خیانت نکنند. همواره سودجویان وحُقّه بازانی بوده اند که با ریا وتزویرکاری دراین حوزه نفوذکرده وازاین اموال به نفع شخصی استفاده کنند.
معنی بیت:
عالِم ِ متشرّع شهرکه دیشب باده خواری کرده ومست شده بود فتوایی غریب صادرکرد! وگقت: آری مِی حرامست ولی نه به اندازه ی خوردن ِ مال وقفی!
حقیقتی که دراین مضمون ِ تامّل برانگیز جاخوش کرده این است که فقیهِ شهرتازمانی که مست نبوده هرگزجرات بیان چنین مطلبی وصادرکردن چنین فتوایی نداشته است! لیکن زمانی که مستی بروی غلبه کرده،به مصداق مثل معروفِ مستی وراستی، زبان به گفتن این حقیقتِ تلخ گشوده است. ازآن جهت حقیقت است که درنظرگاه حافظِ نکته پرداز،خوردن باده چنانچه ضرری هم داشته باشد تنهامتوجّه کسیست که آن رامی خورد. لیکن تبعاتِ منفی ِ مالِ وقف خواری، متوجّه ِ یک جامعه است وبراعتماد واطمینان مردم یک اجتماع خدشه وارد می سازدونیکی واحسان وهمدردی رادرمیان مردم ازبین می برد.روشن است که جامعه ای که ازجوانمردی واحسان ونوعدوستی محروم گردد چگونه جامعه ای خواهدبود؟
حافظ ازاین منظراست که می خواری راازمال ِ وقف خواری بهتر می داند.
بیا که خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست
زمال وقف نبینی بنام من دِرمی
به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
این بیت عارفانه ترین وشایدپُرمایه ترین بیت دیوان خواجه هست. دامنه ی معنا آنقدرژرفا دارد که تمام اشعارخواجه را می توان درتشریح این بیتِ نغز وزیبا به عنوان گواه آورد. تنهاازاین بیت می توان به روحیّات ،معرفت واخلاص خواجه پی برد وفهمید که خواجه چگونه بنده ای برای ساقیِ کائنات بوده است.!؟
دُرد : ته مانده ی شراب، شراب آلوده به رسوبات که درمقایسه باشرابِ صاف و ناب، ازارزش کمتری برخورداراست.
خوش‌درکش: هرچه بود باوَلع و خوشی بنوش، به صاف وناصافی آن دل بد مکن که این لطف ساقی می باشد که درجام توریخته است.
صاف : شراب بی آلایش وزلال
ساقی: شراب دهنده، دربیشترغزلیآت حافظ ازجمله همین بیت،"ساقی" همان خودِمعشوق است
عین الطاف است: لطف است وعنایت
معنی بیت: تودربندِآن نباش که شرابِ توچه مقدارزلال یاکدراست،هرچه هست بامیل ورغبت بنوش که آنچه که درپیاله ی توریخته شده،درحقیقت لطف وعنایت ساقیست،صاف وناصافی بودن آن اهمیّتی ندارد؟ تردید دراین امر،نهایتِ بی ادبی وبی معرفتیست! توبایدکه از خودِ ساقی سرمست شوی که برای توشراب می ریزد نه ازشرابی که می نوشی! اگربه آن مرتبه ازعشق رسیدی وتوانستی ازشرابِ حضورساقی مستی کنی دیگرخُماری نخواهی داشت سردردِ پس ازمستی نخواهی داشت زیراتاقیامت سرمست خواهی بود چنانکه حافظ مست آمد ومست رفت وبه هیچ دوره کسی هوشیاریش ندید.
زَهرهم که باشد وقتی ازدستِ بلورین ساقی ریخته می شود باید مثل شربتِ گوارا بنوشی که ازدوست هرچه رسد نیکوست.
آنچه اوریخت به پیمانه ی مانوشیدیم
اگرازخَمربهشت است وگرباده ی مست
بِبُر ز خَلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیتِ گوشه نشینان زقاف تاقاف است
بِبُرزخَلق: خلوت گزینی کن، خلوت کردن وبُریدن ازتعلّقاتِ دنیوی وچشم پوشیدن ازجاه ومقام ومال ومنال، یک اصل ضروری درپالایش روح وتزکیه ی نفس است. البته خلوت گزینی درنظرگاهِ حافظ، این نیست که کسی برای فرارازمسئولیتِ انسان بودن ، به گوشه ی دنجی پناه ببرد وخودراازمسایل اجتماعی ومشکلات مربوطه راحت سازد! اتّفاقاً برعکس، خلوت گزینی درنظراو برای پالایش درون وزدودنِ کینه وریا ودروغ وحسد ازروح وروان است تابدینوسیله توانسته باشد به رسالتِ عظیم انسان بودن عمل کند. حافظ خودنمونه ی بارزاین ادّعاست. اوهرگزنسبت به مسایل پیرامونی بی تفاوت نبود ودرراستای افشاگری، آگاهسازی ومبارزه با ریاکاران همیشه پیشتازبود.
عنقا: سیمرغ، مرغی افسانه‌ ای که وجود خارجی ندارد، ولی اسطوره ی همّت است.
چوعنقاقیاس کاربگیر: همانندِعنقاعمل کن، اوراالگوقراربده.
صیت: شهرت، آوازه.
قاف تا قاف: از قلّه ی کوهی دراینسوی سردنیا تاقلّه ی کوهی درآنسوی دنیا. مبالغه است وبرای بیان نهایت فاصله بکارمی رود. ضمن آنکه محل آشیانه ی عنقاست که هیچکس را بدان دسترسی نیست.
معنی بیت: (آنگاه که دیدی وسوسه ی جاه ومقام وطمع ِشهرت پیداکردن درمیان خَلق تورارهانمی سازد) کُنج خلوتی بگزین،ازبندتعلّقات خودرا خلاص کن،مرغ افسانه ای عنقا را الگوی خویش قراربده وهمانندِ اوهمّت کن وآشیانه رابربلندترین قلّه بساز. آنگاه به مقامی می رسی که شهرت تو زبانزد خَلق جهانی می شود.
دراین دنیا رمز ورازی غریب وشگفت آور وجود دارد. کسانی که مثل حافظ همّتی چون عنقا دارند،هرچه ازشهرت وجاه ومقام دنیوی،باسرعت بیشتری فرارمی کنند شهرت ومقام نیزباهمان سرعت به دنبال آنها روان می گردد! گویی که شهرت وجاه ومقام نیزحسرت ماندگاری بردل دارند ومی خواهند با رسیدن به چنین باهمّتان ِ عنقا صفت، به ماندگاری جاوید نایل شوند وهرگزبه فراموشی سپرده نشوند.
بعضی ازانسانها که قدرومنزلت خودرانمی دانند، بانشستن درپشتِ میزی مهّم، زیبابه نظرمی آیند و موقّتاً به بزرگی ومقام می رسند وبه محض برکناری، زیبایی وبزرگی خودرانیزاز دست می دهند. امّا بعضی ازآدمها وقتی پشت میز مهمّی قرارمی گیرند چون خودشان ذاتاً بزرگ وزیبا هستند، به میز زینت وزیبایی می بخشند ومیزرا بزرگترازقبل نشان می دهند!
حافظ دراین بیتِ زیبابه ما پیشنهادداده که سعی کنیم خودرا درمیان گروه دوّم جای دهیم. حرص وآز را رهاکرده ،ازشهرت ومقام دنیایی عنقاصفت فرارکنیم وآشیانه بربالاترین قلّه بزنیم تا شهرت ومقام درحسرتِ رسیدن به ما به دنبال ما دوان باشد حیف است که ما درحسرت رسیدن به آنهاهمه چیزرازیرپابگذاریم !
هُمایی چون توعالیقدر حرص استخوان تاکی؟
دریغ آن سایه ی همّت که برنااهل افکندی!
حدیثِ مدعیّان و خیال همکاران
همان حکایتِ زردوزوبوریاباف است
حدیث: نو، جدید، تازه، سخن، کلام ، داستان ،حکایت ،مطلب، قضیه.
مدعیّان: کسانی که ادّعاهای بی مایه دارند ومزیّتی نیزبرخودقائلند.
همکاران: شاعران
زردوز: دوزنده‌یی که با الیاف طلا پارچه‌های گرانقیمت می ‌دوزد.
بوریاباف: کسی که باالیافِ درختان حصیر می بافد.
معنی بیت: حکایت وقضیّه ی کسانی که شعرهای بی مایه می سرایند وبرشعرهای ناب ونغزدیگران خُرده می گیرند،همان حکایت کسیست که کارش حصیربافیست لیکن به کار ِ زردوز که ازتخصّص ومهارت بالاتری برخورداراست ایرادمی گیرد!
روی سخن باکسانیست که دانسته یا ندانسته نمی توانند شعرهای پُرمایه ی حافظ را برتابند. آنها سالهاست که شعرمی سرایند ودرمحافل ادبی برای خودجایگاهی کسب کرده وبرای خودمزیّتی قائلند. آنهاازتنگ نظری وحسادت نمی توانند ببینند که یکی درعرصه ای که به خیال باطل متعلّق به آنهاست ظهورکرده واشعارش به سرعتِ برق وباد دست به دست می شود ومرزها را درمی نوردد وهمه ی قلبها رافارغ ازنژادها وزبانها وباورهای دینی تسخیرمی کند!
طیّ ِ زمان ببین ومکان درسلوکِ شعر
کاین طفل یک شبه ره یکساله می رود!
خموش حافظ واین نکته‌های چون زر سرخ
نگاه دار که قّلّابِ شهر صرّاف است
قَلّاب: کسی که تقلّب می کند وسکّه هایی ازفلّزهای بی ارزش می زند وبه عنوان سکّه ی طلا جا می زند. متقلّب
صرّاف: کسی که کارش تبدیل پولها و معاوضه ی آنهاست.
ای حافظ! خاموش باش واشعارنغز وهمچون طلای نابِ خودرا دردسترس این متقلّبان وحقّه بازان قرارمده، چرا که کسی که بر جایگاهِ صرّافی تکیه زده، درجعل وتقلّب مهارت دارد ودرچنین شرایطی بهترآن است که ازطلاهای ناب وخالص خود محافظت کنی.
حافظ توختم کن که هنرخود عیان شود
بامدّعی نزاع ومحاکا چه حاجت است؟

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳:

همه دردم این بود:
"ظلمت پیرامن"
..
و من اما
درونم تاریک!
ن.ت

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳:

بی ظلمت ما، مها تو مایی...

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۷:

من تو...

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶:

... جان، دوست گرامی
در این راه، هر یک از ما به درکی از زندگی رسیده ایم و این همه، به نوبه خود زیبا و ارزشمند است.
مبارک راهیست که پایانش نیست...

۷ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

شکل درست :
1-چو منصوران مراد آنان که بَردارَند،بر دارند
2-که با این درد اگر دربند درمانند در مانند
1-مانند حلاج ها آنان به هدف میرسند که بردار(چوبه دار) باشند
2-الف: اگر با چنین دردی دربند درمان باشند(فکر خلاصی) درمی مانند(چنین نشود)
ب: که با این درد(عاشقی) اگر در بند(زندان)، درمانند(بمانند و ره گریز نداشته باشند) درمان باشند.

۱
۳۱۶۳
۳۱۶۴
۳۱۶۵
۳۱۶۶
۳۱۶۷
۵۶۳۱