میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود
تو بیوفا و اجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
مرا ز حلقهٔ عشاق خود نمیراندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود
در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود
تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
ز عهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود
بنای این مدنیت به باد میدادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود
میی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر حسرت و درد عشق خود را بیان میکند. او میان عشق و فقدان گرفتار شده و از بیوفایی معشوق و مرگ نزدیک به خود سخن میگوید. شاعر احساس میکند که اگر قدر و ارزشی در عشقش وجود داشت، معشوق او را نمیرانید. او به زیبایی معشوق اشاره میکند که جذاب و فریبنده است. همچنین از قمار جهل و نادانی سخن میگوید و از آتش تمدن و خرابیهایی که برای روابط انسانی به همراه داشته، گلایه میکند. در نهایت، شاعر آرزو میکند که در فضایی آرام و بهاری، همراه معشوقش میتواند از زندگی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: میان ابرو و چشم تو، فاصلهای وجود دارد و من در این فاصله گرفتار شدم. حالا نمیدانم چگونه به این وضعیت دچار شدم و قربانی این عشق شدم.
هوش مصنوعی: تو بیوفایی کردهای و زمان هم در کمین است؛ من از شدت غم بیمار شدهام و فوت کردهام. دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟
هوش مصنوعی: اگر نزد تو ارزش و احترامی داشتم، هرگز من را از جمع عاشقان خود طرد نمیکردی.
هوش مصنوعی: در نور زیبایی تو، موهای شبانت دل مرا دزدید و جالب اینجا که دزد بسیار روشنی بود.
هوش مصنوعی: در هر جایی که دست به انتخاب زدیم و بسته شدیم، به خاطر نادانی خود، در قمار جهل بازی کردیم و این بازی برای ما بسیار سرگرمکننده و خوشایند بود.
هوش مصنوعی: تمدن مانند آتش پررنگی است که در سراسر جهان روشن شده و سبب از بین رفتن و سوختن تمامی یادگارهای عهد محبت و وفاداری گشته است.
هوش مصنوعی: اگر کنترل این دنیا و سرنوشت در دست من بود، همه این تمدن را به باد میدادم.
هوش مصنوعی: در باغی دور از چشم حسودان، با هم شرابی مینوشیم، اگر تو و من در کنار هم باشیم و بهاری در حال اتفاق باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بنای کاخ تمدن به باد میدادم
اگر به دست من ای چرخ اعتباری بود
همین شعر » بیت ۷
بنای این مدنیت به باد میدادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود
ازین دیار برفتیم و خوش دیاری بود
به آب دیده بشستیم اگر غباری بود
ز آستان شریفت اگر فتادم دور
گمان مبر که درین کارم اختیاری بود
دلا به هجر بسوز و بساز با خواری
[...]
خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود
زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود
هزار زخم اگر میرسید خوش بودم
که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود
تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم
[...]
خوش آن زمان که دلم پایبند یاری بود
به کوی بادهفروشانم اعتباری بود
بیار باده که از عهد جم همین مانده است
به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود
به اقتدار چه نازی که روزی ایران را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.