گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود

من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی‌وفا و اجل در قفا و من بیمار

بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقهٔ عشاق خود نمی‌راندی

اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت

دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل

قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت

ز عهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مدنیت به باد می‌دادم

اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

میی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب

اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عارف قزوینی

بنای کاخ تمدن به باد می‌دادم

اگر به دست من ای چرخ اعتباری بود

ملک‌الشعرا بهار

همین شعر » بیت ۷

بنای این مدنیت به باد می‌دادم

اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

جلال عضد

ازین دیار برفتیم و خوش دیاری بود

به آب دیده بشستیم اگر غباری بود

ز آستان شریفت اگر فتادم دور

گمان مبر که درین کارم اختیاری بود

دلا به هجر بسوز و بساز با خواری

[...]

اهلی شیرازی

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود

زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود

هزار زخم اگر میرسید خوش بودم

که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود

تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم

[...]

عارف قزوینی

خوش آن زمان که دلم پای‌بند یاری بود

به کوی باده‌فروشانم اعتباری بود

بیار باده که از عهد جم همین مانده است

به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود

به اقتدار چه نازی که روزی ایران را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه