گنجور

حاشیه‌ها

شهروز کبیری در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:

با درود خدمت اساتید پاک مغز
در باب بیت آغازین این قسمت، یعنی:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
تعبیر جالب شنیدم که در میان گذاشتن آن با شما خالی از لطف نیست. میتوان اینگونه تعبیر کرد که از آنجا که حکومت ظلم و دیکتاتوری، سراسر سختی و دشواری است، پس هر لحظه آن هزار لحظه می نماید. بنابراین شهریاری ضحاک نیز اگرچه چند سال بوده باشد، اما چون هزار سال مینماید. چنان که رضی الدین ارتیمانی میفرماید:
عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است
ور به تلخی گذرد نیم نفس بسیار است

مهدی یار در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۶ - حکایت سلطان محمود و سیرت ایاز:

فقط اونجاش که میگه:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
واقعا ما همش یه چی از خدا میخوایم وقتی باهاش حرف میزنیم برا همینم هست لنگ میزنیم
چون اگر خودشو بخوای و دنبال خودش باشی همه چیو داری
و باید مثل اون بزرگواری که ملائکه خواستن قدرت بهش بدن گفت نمی خواهیم ، خودشان را میخواهیم..

⊙_⊙ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۴ - فِی التَّأَسُّفِ وَ النّدامَةِ عَلیٰ صَرْفِ الْعُمرِ فیما لایَنْفَعُ فِی الْقِیامَةِ وَ تأْویلِ قَولِ النَّبیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «سُؤْرُ الْمُؤْمِنِ شِفاءٌ»:

علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام
اصلا منطقی نیست . فکر میکنم غلط املایی یا تحریف حادث شده باشد .
"طبع افسردگی بخشد مداد مولوی باور دارد این کلام "
درست هست . چون که تناقضی بین افکار مولوی و شیخ بهایی نیست . مولوی خود رهنمای شهر عشق است .

نجمه برناس در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰:

سودابه دختر شاه هاماوران عاشق سیاوش می شود ولی چون عشق او رانپذیرفت سودابه علیه او دسیسه می چیند و سیاوش را به خیانت متهم می کند

نجمه برناس در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰:

گرسیوز پسر پشنگ و برادر کوچک افراسیاب است و فرمانده سپاه توران که سرانجام به خاطر حسادت موجب کشته شدن سیاوش می شود

یاسر در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار:

شبی چون دوش دیدم در زمانه....بوسه تیر بود و لب نشانه
به‌به از این هنررر

بهمن کاوه در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴:

این شعر بشدت متاثر از معلقه ی اول، سروده ی امروء القیس میباشد. در کل، اشعار منوچهری تا درجات بالایی ملهم از ادب عربی بوده است؛ به عنوان مثال در همین شعر، به شیوه ی اعراب (پیش از اسلام) شعر سروده و به رسم و اطلال معشوقه و زاری بر آنها اشاره میکند، عنیزه را نام میبرد، که معشوقه ی امروءالقیس بود و معلقه ی اول نیز تا حدود فراوانی برای وی سروده شده بود... در مورد تاثیر ادب عربی بر ادبیات فارسی و اخصاً شیوه و سبک ادبی منوچهری دامغانی، حرف برای گفتن زیاد است...
ساعد و منصور باشید.

حسین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

”شَعر“ به مانای موی نیز درست است
شَعر سیاه = موی سیاه

حسین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
شنیده ام که آرزوی شعر آهنگین و نغمه گون داری
تو خود نهایت نغمه و آهنگی ،،،،،
”ره “به مانای آهنگ و نغمه خوش نیز هست

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

ما وابسته به جسم هستیم و چطور میتوانیم تورو با این جسم ببینیم ؟یا درخیالمون غم و خندیدنت رو تصور کنیم ماها که با تعاریف جسمی زندگی کردیم و همه چیز رو همینطوری تصور و مقیاس میکنیم(غم وشادی) چگونه میتونیم لایق دیدار حق باشیم
جسم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت
دل که او بستهٔ غم و خندیدنست
تو مگو کو لایق آن دیدنست
کسیکه محدود به همین صفاتی مانند غم و خنده است پس وجودش و موجودیتش به همین صفات عاریتی بسته اس اما باغ سرسبز عشق و اون عالم الهی بی منتها پر از میوه های متنوع تر از حالاتی مثل غم و شادی و خنده اس ...آنک او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه‌هاست
عالم سرسبز عاشقی ازین دوحالت غم و شادی و امثالهم برتر است و در گروئه پاییز و بهار نیست ...مولانا میخواد بگه عالم عاشقی(الهی) عالمی ماوراء محدودیات ماست خارج از جهاتی مثل بالا و پایین و یا حالاتی مثل غم و شادی و یا فصولی مثل پاییز و بهار ...اخوال عاشق ورای غم و شادی زودگذره و بسته به اتفاقات روزمره نیست عاشق در عالمی اصیل تر و در حال و هوایی وسیع تر سیر میکنه ...
زکات روی خوبت رو با روشن کردن این احوال برما بده ای صاحب حسن و روی خوب...
با کرشمه و غمزه ای ازین روی خوبت و ازین احوال روحانی داغ تازه ای بردلم ماند وحسرت وصالت بیشتر شد
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
ده زکات روی خوب ای خوب‌رو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
کز کرشم غمزه‌ای غمازه‌ای
بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای
بر همین منوال من دوست دارم تا خونم هم بریزی و من ازین احوال برخوردار شوم من همین اصرار رو داشتم و او ازین خونریزی میگریخت مراد از غمزه و کرشمه همین احوال و دریافتهای عالم عشق هست ...
کز کرشم غمزه‌ای غمازه‌ای
بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت
توییکه ازین ناله و درخواست ما برای معرفت و اشنایی با این احوال گریزان و فراری هستی و رموز مستی رو باخودت به پنهان میبری ....با اینکارت چرا غم بدل ما غمناکیان میریزی ...
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان :

صورت ظاهر این غزل شرح طرز فکر و برداشت شاعر از نحوه زندگی و صرف فرجه حیات‌گذر است و مجملی است از بینش و برداشت او از دستورات عبادی شریعت و حالت محض وایمان وتواضع واقعی او نسبت به آفریدگار:
بیت اول: نظر شاعر به بی‌ارزشی جهان مادی.
بیت دوم: غرض نهایی از حیات، که سالک عارف باید جهت وصل جانان از جان بگذرد.
بیت سوم: تنقید از شیوه عمل متعبدان قشری که عبادت را برای رفتن به بهشت انجام می‌دهند.
بیت چهارم: عقیده به اشراق و تفکر درباره مبداء و نزدیک شدن به معبود بدون تحمل عبادات شاق.
بیت پنجم: گریز از مشقات تهیه سازو برگ زندگی پنج روزه عاریتی و زیست با طمأنینه وارامش خیال.
بیت ششم: قدر وقت دانستن و در کمال استغنا و خوشی وبی‌خیالی زیستن.
بیت هفتم: به خود مغرور نبودن و تسلیم محض مقدرات شدن و تنفید از عباداتی که به طمع اجر و مزد انجام می‌شود.

رضا بهرامی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » شنبلید ، در میان خوید:

بنظر من کسایی، زردی روی عاشق را به شنبلید تشبیه کرده است.

سیمین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۷:

ببخشید یه پرسش . این سروده مال سنایی هستش یا ابوسعید ؟ توی همین سایت در رباعی چهارصد و‌ده در دسته ی سروده های سنایی گذاشته شده و البته اونجا بک اشتباه چاپی هم داره ، به جای آموختنی نوشتین اندوختنی . اینجا درسته .

شهلا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۰:

میفرماید حتی اجازه نده عشق وتفاخر به آن هم حجابی بین تو ومعبود بشود.
ایکاش خودراتغییر دهیم نه اشعار را...

جمشید پیمان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:

نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟
جمشید پیمان،14 ـ 11 ـ 2017
ندارد دلم با خرد آشنائی
به جانم جهالت نماید خدائی
ننوشیدم از چشمه ی نوشِ عبرت
کنم از ستمگر محبّت گدائی
در این ظلمت آبادِ بی پیرِ دیرین
نروید به چشم ام گلِ روشنائی
به خورشید دادم ز حسرت پیامی
که ای آشنای قدیمی کجائی
نکردم عنایت به کبریت و شمعی
کشم انتظارت که شاید برآئی
سپردم عنانم به دستانِ تسلیم
گریزنده گشتم ز چون و چرائی
نگاهی نکردم در آئینه ی دل
نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟
به یادم نیامد که پیری دل آگاه
به من داد دستور مشکل گشائی
تو خود کرده ای اختر خویش را بد*
نباشد فلک را سرِ بی وفائی
*ناصرخسرو قبادیانی:
تو خود چون کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

۷ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی
فکر نمیکنم فهمیدنش سخت باشد که منظور از پسر خود درون شاعر و کشاکش همیشگی با اوست آنچنان که از همان مصرع آغازین نمایان است.
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی
در شهر اگر زمانی آن خوش پسر برآید
از هر دلی و جانی سوزی دگر برآید
در آرزوی رویش چندین عجب نباشد
گر آفتاب ازین پس پیش از سحر برآید
از بهر چون تو دلبر در پای چون تو گوهر
از ابر در ببارد وز خاک زر برآید
باری به چشم احسان در سیف بنگر ای جان
تا کار هر دو کونش ز آن یک نظر برآید

هورخش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵:

جناب سراج در قطعه ی مذکور هم با همان ضبط نوشتاری بلی خوانده اند که البته در زبان عربی و قرائت قرآنی کلمه بلی که از همان آیه ی 172 سوره اعراف اقتباس شده ، به شکل گفتاری بلا خوانده می شود و این نباید با بلا به معنی مصیبت و امری که به عقوبت نازل می شود ، اشتباه گرفته شود.
در باره معنی مصرع مورد نظر می توان اینگونه گفت که : انسان با شنیدن صدای دوست و اینکه دوست شخصا بر او نظری کرد و لایق آن دید که با او سخن کند و بی واسطه با کلام خودش به او فرمود "الستُ بربکم..." ، آنقدر مست و بی خود شده که گویی دیگر چیزی جز عشق دوست نمی بیند و نمی شنود که بخواهد حتی کلمه ای دیگر جز نام دوست را در خاطر آورد... حال چگونه بلی بگوید ؟! و در پاسخ کدامین سوال بگوید که چون عشق محبوب بر او جلوه کرد و وی مست گشت نه سوالی بماند و نه جوابی و نه حتی خودی انسان.
استفاده از کلمه " نام " قبل از " بلی " (با توجه به اینکه بلی کلمه ی تصدیق است و بر روی هیچ شئی یا فردی از جهت تشخص آن قرار داده نمی شود) توجه را به نام و اسم معشوق در مستی عشق او جلب می نماید که وقتی نام او هست هیچ چیز دیگر به زبان عاشق مست و حتی در فکر و خیال او نمی گنجد.

۷ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

آه آمان!
1-شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
2-تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
1-شنیده ام که شعر این چاکر را میخواهی(به دلیل شیرینی)
2-تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی

همایون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳:

اگر جلال دین نمی بود عرفان ایرانی‌ جهانی‌ او هم نمیبود
ما بودیم و عرفان خاص اسلامی و اندک کسانی که آنرا برای دیگران شرح و توضیح می‌دادند
و احتمالا بسیار خشک و مطرود
امروزه هر کسی‌ که شعر جلال دین را میخواند لذت میبرد و میخواهد معنی‌ آنرا هر چه بیشتر بنوشد
دیگر آنکه عرفان رابطه‌ای میان پیر یا استاد و شاگرد است و هر که پیری ندارد به عرفان هم راه ندارد
ولی جلال دین این مشکل را برای همه حل میکند و با کار خود و آتش عشق خود همگان را گرم و رهرو میکند
و به همه افتخا‌ر آشنایی با دل‌ و جانان میبخشد
همه اسیران خود بینی‌ و خود خواهی را آزاد میکند و همه عاشقان جهان را پروانه وار بدور خود به رخس در میاورد
هستی‌ از این شادی هماره در رخس و پایکوبی است و آرام ندارد
جهان کهنه با آمدن او همیشه نو و خرم است و او این را خوب میدند و فاش می‌گوید
ولی با وجود این می‌گوید بهتر است که این راز را خاموشانه و آهسته گفت تا مبادا
کاینه زنگار گیرد و این تصویر زیبای هستی‌ تار و این ماه درخشان مه‌ آلود شود
چون کژ اندیشان و کژ کاران هنوز بسیارند

حدیث در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱:

من عاشق دوبیتی های باباطاهر هستم . قصد دارم از طریق سایت شما همه دوبیتی هاش رو حفظ کنم چون متاسفانه کتابش رو پیدا نکردم که بخرم .. ممنون از سایت خوبتون

۱
۳۱۴۷
۳۱۴۸
۳۱۴۹
۳۱۵۰
۳۱۵۱
۵۵۵۴