گنجور

 
سعدی

چه کسی؟ که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم

نکنی که چشم مستت ز خمار بَر نباشد

همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد

مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب در نباشد

چه خوش است مرغ وحشی که جفای کس نبیند

من و مرغ خانگی را بکشند و پَر نباشد

نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت

نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد

قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه

که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی؟ که با او

سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

شب و روز رفت باید قدم روندگان را

چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد

عجب است پیش بعضی که تَر است شعر سعدی

ورق درخت طوبی‌ست چگونه تر نباشد؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۲۰۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۲۰۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۲

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

سعدی

همین شعر » بیت ۲

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

اوحدی

دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

سعدی

همین شعر » بیت ۲

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

خواجوی کرمانی

دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

امیرخسرو دهلوی

گذرد مهی و یک شب به منت گذر نباشد

برود شبی و ما را خبر از سحر نباشد

ز سر کرشمه هر دم گذری به سوی دیگر

به دو رخ تو همچو ماهی، به منت گذر نباشد

رسدت بر اوج خوبی، اگر آفتاب گردی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه