گنجور

 
رهی معیری

با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام

نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم‌سرا افتاده‌ام

پایمال مردمم از نارسایی‌های بخت

سبزهٔ بی‌طالعم در زیر پا افتاده‌ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی‌قدرم ز چشم آشنا افتاده‌ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟

برگ خشکم در کف باد صبا افتاده‌ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غم‌های عشق

تا جدا افتاده‌ام از دل جدا افتاده‌ام

لب فرو بستم رهی بی‌روی گلچین و امیر

در فراق هم‌نوایان از نوا افتاده‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
زندان خاک به خوانش زهره لطیفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

من ز دست دیده و دل در بلا افتاده‌ام

ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده‌ام

هردم از چشمم چو اشک گرم‌رو راندن که چه

تا چه افتادست کز چشم شما افتاده‌ام

کی بود برگ من آن نسرین‌بدن را کاین زمان

[...]

وحشی بافقی

مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام

عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت

گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال

[...]

صغیر اصفهانی

مرغ قدسم من که در دام بلا افتاده‌ام

ای دریغا در کجا بودم کجا افتاده‌ام

نغمه‌ها در شاخسار باغ رضوان داشتم

اندر این ویرانه منزل از نوا افتاده‌ام

جای دارد گر بنالم همچو بلبل روز و شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه