گنجور

حاشیه‌ها

lمژگان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۳ - حکایة فی بعض اللیالی:

باسلام آیادرآخرین بیت «نصب اللیل»صحیح است یا«نصب العین»؟ «نصب العین »صحیح تربه نظرمی رسدولی اگردرنسخه ها«نصب اللیل»ثبت شده به چه معناموردنظراست؟

همایون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۷:

انسان با رشد اندیشه و پی‌ بردن به معانی و قدرت انتزاع به خدا و سپس عبادت و سعادت در دنیای دیگر میرسد و هزاران سال با این اندیشه بسر می‌برد تا اینکه این باور در ژ‌ن او نیز ثبت میشود بطوریکه اندیشه‌ای غیر از این برای او ترسناک میگردد و ترس که امری ژنتیک است با ایمان که دست آوردی انسانی‌ است در هم می‌‌آمیزد و پیامبران می‌‌کوشند تا احکامی بیاورند که کار خوب و بد را که خدا پسند است و برای مردم نیز سودمند نشان دهند زیرا از بالاترین حس ایمان برخوردار بودند و اینرا پی‌ برده بودند همان طور که سقراط پی‌ برده بود که در اتن هیچکس خردمند تر از او نیست
شمس با صداقت خود و تحقیق پی‌ می‌برد که پیامبران خود به خدا عشق میورزیدند نه ترس ولی مردم از خدا می‌‌ترسند
با آمدن عشق مفهوم بهشت و جهنم رنگ می‌‌بازد و دیگر خدمت از روی خوف که نیازمند انعام باشد بی‌ معنی‌ می‌‌گردد
در عوض مستی و پرواز و توانائی و آزادی از قفس و هزاران معنی‌ نو پیدا میشود
گر‌ شوی تو رام خود رامت شود جمله جهان
و چقدر زیبا معنی‌ رستم و رخش را از شاهنامه قرض میکند و پهلوانی انسان را

lمژگان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۲ - بسم الله الرحمن الرحیم:

باسلام آیادربیت پنجم«مالوا»درنسخه هاضبط شده یا«قالوا»؟
«قالوا»صحیحتربه نظرمی رسد واگرنه «مالوا»به چه معنیست؟

علی احمدی درمیان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:

این شعر در کتاب نورالعلوم منصوب به شیخ ابوالحسن خرقانی است که با روایتی از این کتاب در احوالات شیخ کاملا ارتباط داره که گفته میشه ناگهان از سوی خداوند ندا آمد به شیخ که یا شیخ خواهی از افکار و اعمال تو پرده برداریم تا خلق تورا سنگسار کنند در جواب شیخ میگه تو خواهی که از بخشایش و لطافت تو آنچه میدانم با خلق بازگویم تا همگی دست از عبادت و نماز تو بردارند ندا آمد نه از تو نه از من!

احمد اسدی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۸:

درود بر شما،
همانطور که دوست بزرگوار جناب صائب در نظرات اشاره کردند، در بیت دوم " نو مسلمانان" صحیح هست. چرا که واژه "تو" هیچ تناسبی از نظر معنا با بیت ندارد. برای کسی که از کافری بیرون رفته باشد، چنانچه مولانا در همین بیت اشاره کرده ، واژه "نو مسلمان" به کار میرود.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیرما
بعضی ازشارحان براین باورند که میخانه دراینجا محلّی روحانی در امتدادِ مسجد است.! یعنی پیرما ازمرحله ی عبادت درمسجد به مرحله ای بالاتر ترقّی پیداکرده وبه درجه ی ازخودبیخودی نایل شده است!!
اول اینکه ما مکانی روحانی با چنین کاربَری که آدمی باورود درآنجا به خودبیخود شدن نایل گردد نه درگذشته داشتیم ونه درحال!که پیر ازمسجد درآمده وبه آنجا رود تابه ازخودبیخودی برسد وادامه ی عبادت وبندگی رادرچنین مکانی انجام دهد! دوّم اینکه اگر منظور، حال روحانی ِ شیخ بوده که ازمرحله ی عبادتِ ظاهری به عبادتِ روحی وباطنی رسیده، اینکه یک اتّفاق خوب ومتعالی هست وتعجّبی ندارد تا حافظ اینچنین ازمریدان راه چاره ای طلب کند وبگوید حال چه کارباید بکنیم؟
بنابراین میخانه دراینجا همان مکان می فروشی آن هم ازنوع انگوری بوده وبس.چراکه دراینجا میخانه درمقابل مسجد آمده وازهمین روحافظ ازرفتار پیرمتعجّب شده وطلبِ راهکار وراه چاره کرده است.
بعضی دیگرازشارحان که پذیرفته اند میخانه همان مکان می فروشیست،براین باورند که منظور حافظ از(پیرما) ، شیخ صنعان بوده است! هم او که پس ازهفتاد سال عبادت وپرهیزگاری، درجواربیت الحرام ، عاشق دختری نصرانی مذهب(ترسا)شده ودین وایمان خویش رایکجا باخت تا اینکه.......
بعضی هم پارافراترنهاده وبراین باورند که حافظ دربست مُرید وپیرو شیخ صنعان نیز بوده است!.
امّابنظرمی رسد نه غزل در رابطه بااین شیخ صنعان سروده شده ونه حافظ پیرو اوبوده است!
اول اینکه: شیخ چندقرن پیش ازحافظ می زیسته وجزاین داستان ِعاشقی، که درمنطق الطّیرعطارآمده، چیزی برای جذبِ اندیشمندی چون حافظِ فرهیخته نداشته که حافظ اورابه عنوان راهنما وپیر و مرادِ خودقبول کرده باشد!.
دوم اینکه اگرحافظ نسبت به این شیخ،ارادت واحترامی قائل بوده،وچندباردرجاهای دیگراز او به نیکی یادکرده ،تنها به این دلیل است که شیخ، درعاشقیِ ازبدنامی نهراسید وباشجاعت و شهامت دل به عشق سپرد. روشن است که اینگونه دل به عشق سپردن، ازنوع ِ رفتارهای رندانه هست وبانگرش حافظانه مطابقت دارد.
گرمریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن ِ خانه ی خَمّارداشت
سوّم اینکه :داستان شیخ چندقرن پیشترازحافظ رخ داده وحافظ قطعاً ازپایان ماجرانیز باخبربوده وضرورتی نداشته که اینچنین غافلگیرانه،موضوع راطرح کرده وسپس ازهم مَسلکان ِ خویش کسبِ تکلیف کند وبگوید حالا بایدچکارکنیم؟!
حافظ دراین غزل طوری سخن می گوید که گویی همین دیروز چنین اتّفاقی رقم خورده واو ازاین رفتارپیر غافلگیرشده است!
بنظرنگارنده،پیری که ازمسجد به طرف میخانه می رود وجودخارجی نداشته و چه بساممکن است قضیّه همانندِ "دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند" ازساخته های ذهنِ خلّاق حافظ بوده باشد! نه تنها این غزل بلکه بسیاری ازغزلهای حافظ ازاین دست هستند. یعنی حافظ ابتدا طرحی رادرکارگاهِ خیال طرّاحی می کرده،سپس براساس آن طرح ونقشه، فضاسازی می نموده است. تنها به این منظورکه حرفی ازآن هزاران که دردلِ همچون دیگ ِ جوشان داشت زده باشد!. ازهمین روست که غزل باچاشنی ِ طنزوطعنه ساخته وپرداخته شده است.
دوش: یعنی دیشب، غزلهایی که با "دوش..." آغازشده،اغلب رخدادهایی رابازگومی کنند که درعالم کشف وشهودرخ داده اند نه درعالم واقعی.
طریقت: مذهب،سیرت،مَسلک،
طریقت در اصطلاح سالکان ، تزکیه ی باطن و شریعت تزکیه ی ظاهر است . دومین منزل از منازل سه گانه ی ِارباب سلوک که عبارتند از: 1-شریعت ، 2-طریقت ، 3-حقیقت.
بعضی حافظ را اهل طریقت می دانند،درحالی که حافظ هرگزطریقتی نبوده، اوخودطریق خاص خودراداشته وباقوانینی که خود وضع می کرده به پیش می رفته است.
حافظ فرزانه ایست که ذهن وزبان نقّادی دارد و همه چیز وهمه کس را به نقدوچالش می کشدتاتولیدآگاهی کرده باشد. اوگرچه خدا رامثل یک دوست می پندارد،صمیمانه روبروی اومی نشیند وبااوسخن می گوید امّاگهگاه حتّاازخدانیزبازبانی گِله آمیزسخن می گوید ودرفضایی دوستانه ازاونقدمی کند!:
این چه استغناست یارب وین چه حکمت قادراست؟
کاین همه زخم نهان است ومجال آه نیست!
حافظ درسرودن ِاین غزل نیز، طرح به چالش کشیدن طریقتی هارا طرّاحی کرده است. شگردِ اودربه چالش انداختن مسائلِ دینی،فرقه ای،سباسی،اجتماعی و......،منحصربفرد است. هرگاه اومی خواهد مثلاًخرقه ی پشمینه ی صوفی را به نقدکشد وصاحبان آن رادچار چالش سازد وسپس آگاهی بیافریند،ابتدابه رغم آنکه ازخرقه بیزاراست،خرقه ای پشمینه به تنِ خود می کند وخودرابه جلدِ آنهافرومی برد،اندکی آنهاراهمراهی می کندسپس درفرصتی مناسب، ضربه ی کاری را واردمی سازد!
حافظ این خرقه بیانداز مگرجان ببری
کآتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست!
یابرعکس هرگاه می خواهد زشتی ِ یک گناه ویک عمل ناشایست رانشان دهد خودرابه جلدِ گناهکاران فرومی برد، خودراقربانی می کند تا دست به آگاهسازی زند.
نیست امیّدصلاحی زفسادِ حافظ
چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم.
این روش اثرگذارترین نوع اندرزدادن و رندانه ترین روشِ ضربه فنی کردن ِحریفان است. بی جهت نیست که اوراسرحلقه ی رندان جهان می نامند.
ازهمین رودراینجانیزباهدفِ خاصّی خودرا طریقتی معرّفی می کند، تاطریقتی هارا ازخواب غفلت بیدارسازد. اوبهترازهمه می داند که اگرخودرادرمقابل طریقتی ها قراردهد هرگزآنهاازخواب گران بیدارنخواهندشد و این خبر ِ : "دوش ازمسجد سوی میخانه آمدپیرما" را باورنکرده ونخواهند پذیرفت. لذا اوخودرا به صفِ طریقتی ها می زند تابه اواعتمادکنند ومشاهداتش راباورنمایند.!
معنی بیت: دیشب پیر وشیخ ما ازمسجد رویگردان شده وبه طرف میخانه (محل میخواری ومی فروشی) روان بود!. ای دوستان ویاران طریقت! حال بعد ازاین چکارکنیم،راهِ چاره چیست وتکلیفِ ما چه می شود؟ (آیا ماهم باید ازاواطاعت کرده وبه دنبالِ اوبه سمتِ میخانه روان گردیم یا اورا رها کرده ودر مسجد به عبادتِ زاهدانه مشغول باشیم)!
حافظ بایک خبرغافلگیرکننده وچه بساساختگی، همه ی طریقتی ها را باسئوالی چالش برانگیزمواجه می سازد ووانمودمی کند که اونیزهمانندِآنها ازاین خبرشوکه شده است.! سپس بارندی ازآنها راهکارمی طلبد! حال ای یاران وهمدلان چاره ی کارماچیست ؟
حافظ خوب می داند که طریقتی ها درمقابل این خبرحیرت انگیز، مات ومبهوت شده ونخواهندتوانست راهکاری ارایه دهند.! پس درنگ نمی کندو خوددست بکارمی شود تا راهکار حافظانه ای ارایه دهد ونوشداروی شفابخش ِ آگاهی را بردلهای تاریک وجانهای افسرده ی این بیماران توّهم زده ترزیق کند.! به همان منطقی که اگرکودکی بیمارگردد وازخوردن دارو سرباززند ناچاراً می بایست بزرگترها باتوسّل به حیله،تدبیری اندیشیده و دارو را به اوبخورانند تاازهلاکت نجات یابد!
حافظ وقتی مشاهده می کند که طریقتی ها ازاین خبر،غافلگیر وسردرگُم شده اند بلافاصله فنِّ بعدی را بامهارتِ تمام به اجرامی گذارد:
ما مُریدان رویِ سویِ قبله چون آریم چون؟
رویِ سویِ خانه ی خَمّار دارد پیر ما
مریدان: پیروان
خَمّار: می فروش
معنی بیت: بااین وضعیّتی که پیش آمده (رویکردِ شیخ به میخانه) تکلیفِ ماچیست؟ چگونه روبه سوی مکّه کرده وکمافی السّابق به عبادت بپردازیم؟ پیرما که بعد ازاین همه سال عبادت درمسجد، عاقبت به سمتِ میکده روی نموده است؟!!
چنانکه ملاحظه می گردد حافظ بااعلام یک خبر، فضاسازی نمود وبه راحتی با اجرای یک فنِّ رندانه ،باورها واعتقادات ِ پوچ وپوسیده ی طریقتی های ساده دل رابه نقد وچالش کشید!
اینک که ذهن های این ساده دلانِ رَه گم کرده،باسئوال ویران کننده ی ِ (چگونه دیگر رو بسوی کعبه به نماز بایستیم؟) درگیراست ودچار تردیدوابهام شده،بهترین زمان برای اجرای ضربه ی نهایی وبه خاک نشاندن ِ پشتِ حریف است. دراین مرحله حافظ بازبانی دلجویانه ودلسوزانه، بااطمینانِ خاطرآنها راموردِ دلجویی قرارداده ومی فرماید:
در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
درتفسیرومعنای"خرابات" سخن های بسیاری گفته شده ومقالات زیادی نوشته شده است. درنظرگاهِ حافظ،خرابات نیز همچون واژه ی"رند" بامعماری ونبوغ خارق العاده ی او، بازسازی، بهسازی ونوسازی شده ومعناهای جدیدی به خودگرفته است. معناهایی که درهرغزل متفاوت وبه اقتضای موضوع سخن،متغیّرمی باشد. درکل، خرابات جائیست که رندان وروشن ضمیرانی که ازریاکاری وتزویرشیخ وزاهد درمسجد، دلزده وسرخورده می شوند، روی به آنجاکرده وباجامی ازشرابِ معرفت وآگاهی،باطن خودرااز آلودگیها شستشوداده و جانی تازه می گیرند.
دراینجا همان میخانه(محل فروش باده)هست که پیرروی به آنجاکرده است.
به هم منزل شویم: باهم هم منزل شویم.
تقدیر: سرنوشت
درادامه ی بیت قبلی:
معنی بیت: دو دل ونگران مباشید،ما نیزبدنبال شیخ می رویم و درمیخانه ای که او روی به آنجاکرده، با اوهم منزل می شویم راهِ درست همین است که شیخ انتخاب کرده وسرنوشتِ ما ازاوّل چنین رقم خورده است.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوان قسمتم
عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
حافظ پس ازفضای سازی درسه بیتِ بالا وبه هم ریختن ِ نظم اتاق فکر طریقتی هاوهمراه ساختن آنها باخود، حالاضربه ی محکم بردهانِ مصلحت اندیشان و حسابگران وارد ساخته ومی فرماید:
ای کسانی که ازعشق غافل مانده وازروی مصلحت وحفظ منافع شخصی گام برمی دارید بدانید که همان عقلی که برآن می نازید اگربداند که دل درحلقه های خَم گیسوی نگار چه لذّتی می برد،خودش رابه دیوانگی می زند تاشاید بدینوسیله با زنجیرگیسو به بند کشیده شود.
عقل دیوانه شدآن سلسله ی مُشکین کو
دل زماگوشه گرفت ابروی دلدارکجاست
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
خطاب به معشوق است:
رخسارتابان تو(دراولیّن نگاه) نشانه ای ازلطافت ومهربانی برما نمایاند ازآن پس دراندیشه وافکارماجزشرح لطف وخوبی چیزدیگری نیست. پندارپاک وگفتارپاکِ ماهمه مدیونِ لطف وعنایتیست که توبه مانمودی ومارا بازیبایی وخوبی آشنا کردی.
حافظ دست پرورده ی چنین معشوقیست که نداسرمی دهد:
مانگوئیم بد ومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودَلق خودازرق نکنیم
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
حافظ دربیتِ بالا ازسیمای معشوق تعریف وتمجید کردامّا دراینجا رندانه با آوردن ِ"دل سنگینت" قصد دارد معشوق را به نرم خویی وعنایتِ بیشتر ترغیب وتشویق کند تابه عاشقانش بیشترتوجّه کند. عاشق تشنه ی توجّه ولطف ومرحمتِ معشوق است وهرگز سیراب نمی شود.
معنی بیت: ای محبوب که دلت سخت وسنگین است ونسبتِ به عاشقانت توجّه بیشتری نداری، آیاخبرداری که درفراق تو، شبانگاهان چه آه های آتشین ازسینه ی سوزان مابرمی خیزد؟ آیاگرمای این آهها به دل سخت تواثری دارد؟
تیرآه ما زگردون بگذردحافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن ازتیرما
گردون: فلک،عالم بالا
خموش: خاموش باش واسراررا فاش مکن
رحم کن برجانِ خود: اگراسرار رابرمَلاکنی همانندِ منصوربر سردار خواهی رفت.
دراینجا حافظ، خطاب به خودمی فرماید:
ای حافظ آرام بگیر واسرار رافاش مکن، تیرآهِ آتشناکِ ماعاشقان بسیاراثربخش است حتّاازچرخ فلک نیزعبور می کند،بنابراین،اگرزیادآه وفغان سرداده واسرارِمگورا برمَلا کنی، تبعاتی نیز برای تو بدنبال خواهدداشت. بیا حداقل برجان خویش رحم کن وخاموش باش وازپیآمدهای ناگوارآن(مثل برسرداررفتن) خودرا محفوظ نگاهدار.
گفت آن یارکزوگشت سرِداربلند
جُرمش این بود که اسرارهویدا می کرد.

محمد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳:

وزن شعر مفتعلن مفاعلن دو بار است که به‌اشتباه مفتلعن فاعلن ثبت کرده‌اید.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

رونقِ عَهدِ شباب است دگر بُســتان را
می‌رسدمژده ی گل بلبل خوش اَلحان را
عهد: روزگار، دوران
شباب: جوانی
بستان: باغ وبوستان
خوش الحان: خوش آوار،خوش آهنگ
معنی بیت: صحرا وباغ وبوستان را صفا وشادابیِ جوانی فراگرفته (ایّام بهاراست وهمه جا سرسبز وشکوفاشده است.)
نویدومژده (ازطریق انتشاربوی گل)به بلبلِ خوش آواز(عاشق) می رسد که آماده باش، گل (معشوق) درحال ظهورو شکوفندگیست.
ازلحن ِکلام پیداست که روزگار، باردیگرجوانی آغاز کرده واحتمالاً اتّفاق میمون ومبارکی برای شاعر عزیزما رقم خورده است.بانظرداشتِ بیتهای پیش رو، بنظرچنین می رسد، منظور فقط آمدن بهار نیست و اتّفاقِ مبارکی که رخ داده، همزمان بافرارسیدن بهار بوده وحافظ این دو رُخداد را باسرانگشتِ ظریفِ طبع ِ خویش بایکدیگرگِره زده است. ویاشایدحافظ باآمدن بهارفرصت راغنیمت شمرده تابه بهانه ی توصیفِ بهار،نکاتی ازباورهاو جهان بینیِ خویش رابیان کند.....

شکفته شد گلِ حَمرا وگشت بلبل مست
صَلای سرخوشی ای صوفیانِ باده پرست
ای صــبا گر به جــوانانِ چمن بازرسی
خدمتِ ما برسان سرو و گل و ریحان را
منظوراز"جوانان چمن" همان گلها،جوانه ها یا شاخه های جوان درختان وگیاهان مانند سرو و گل و ریحان هستند که در مصراع دوم شرح داده شده است. باتوجّه به اینکه درمطلع غزل، روزگارحس وحال جوانی به خودگرفته، شاعرخوش فکرما نیز ازسرو وگل وریحان باعنوان "جوانان چمن" یاد کرده که بسی شاعرانه ودلنشین است. خدمت ما: ارادت ومحبّت مارا
معنی بیت: ای باد صبا،اگربه بوستان گذرت افتاد ارادت واشتیاق ودرودِ مارابه جوانان چمن (سرو وگل وریحان) برسان.
درچمن هرورقی دفترحالی دگراست
حیف باشدکه زکارهمه غافل باشی
گر چنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکــروب درِ میــخانه کنم مُـــژگان را
جلوه: ناز واَدا ازخودنشان دادن
مُغبچه: بچه ی مُغ، پسرکی که در میکده ها خدمت می کرد،پیشخدمتِ میخانه،
"مُغبچگان"پسرانی زیباروی بودند که درمیکده هابه عنوان ساقی به مستان خدمت می کردند. رندان ونظربازان گهگاه دل به این زیبارویان سپرده وشیدایی پیشه می کردند.البته اینگونه "نظربازی" ،شاید درنظرگاهِ بعضی ازآدمیان که جزبه شهوت رانی به چیزدیگری نمی توانند بیاندیشند،به معنای بی بند وباری وهوسرانی بودباشد!. امّاقطعن آنها دراشتباه هستند. تفاوت ِ جایگاهِ "نظربازی" با هوسرانی اززمین تاآسمان ونسبتِ این دو مثل نسبتِ دیدنِ مو باپیچش مو، یا نسبت ِ دیدن ِابرو بادریافت ِاشارتهای ابروست. حافظ که خود سرحلقه ی رندان ونظربازان بوده وهست،بی گمان گهگاه دل به مُغبچه ای می بسته ودرعوالم ِ عاشقی وشیدایی فرومی رفته وطبع شعری خویش را بااین حس وحالها شکوفنده ترمی نمود.
نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمی گنجد.نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن ِکاملِ ژرفایِ معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد،هفتادمن کاغذنیاز دارد.
"نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ مطرح فرموده،اوّلین گام ازعاشقیست. آخر،خرمنِ جانِ عاشق باید که به آتش کشیده شودتاشعله هایِ سوز وگدازِ عاشقی،مشهود وملموس گردد. عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازکند.
نظربازی نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریا،سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها، کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتارپرندگان و انگشت به دهان فروماندن،به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،رقصیدن وآوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.
اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت،دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته اند.
بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن است .
سعدی که خود را به صفتِ «مُفتیِ ملّتِ اصحاب نظر» می‌خواند،می گوید:
"هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است"
و به همین دلیل است که با رعایت شرایط این امر، آن را دینِ خود برمی‌شمرد:
نظر کردن به خوبان دین سعدی است
مباد آن روز کو برگردد از دین...!
وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بی‌عقلی می‌شمارد:
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.
اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند :
" زان می نگرم به چشم ِسر در صورت
زیرا که ز معنیست اثر در صورت
این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم
معنی نتوان دید مگر در صورت "
استادشهریار پادشاه مُلکِ عشق وادب،
خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:
رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیست
درتوتماشایِ من گناه ندارد
بگذریم.......
خاکروب: جارو
معنی بیت:
اگرمغبچه ی باده فروش اینگونه با ناز واَدا دلبری و دلستانی کند، من ازشوق ِ دیداراوسربرخاک آستانه ی میکده می نهم وبا مژگان ِ خویش،خاکِ در میکده را جارو می کنم.
گرشوندآگه ازاندیشه ی ما مغبچگان
بعدازاین خرقه ی صوفی به گرونستانند!
ای که بر مَه کِشی از عَنبرِ سارا چوگان
مُضطرب حال مَگردان منِ سرگردان را
کشیدن:هم به معنی نقّاشی کردن هم به معنی دراز کردن وهم حرکت دادن است. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعرهرسه معنی مطابقت دارد.
عَنبر : ماده ای خوشبو که از شکم وال یا نهنگِ عنبرگرفته می شود. معمولاً خاکستری رنگ است، اما نوع ِعالی آن سیاهرنگ است.
سارا: نام محلی در ساحل دریای عمان است که عنبری معروف دارد. سارابه معنای خالص وناب است. حافظ همیشه از زلفِ معشوق با واژه هایی مثل :عنبرین،مُشکبو وخوش بو یادمی کند،عنبر ناب وخالص نیزهمچون زلفِ معشوق سیاه است پس منظوراز"عنبرسارا"دراین بیت زلفِ معشوق است.
چوگان: به چوبی سر کج اطلاق می شود که با آن گوی(توپ) رامی زنند. بخشی اززلفِ معشوق که سرکج وخمیده هست،ازسمتِ بناگوش آویزان شده وچوبِ چوگان رادرذهن شاعر تداعی کرده است.
حافظ دراین بیتِ خیالپرور، هنرنمایی کرده وتصویربِکر وزیبایی آفریده است. صورتِ معشوق به ماه تشبیه شده،ماه تمامی که مثل گوی( توپ ِچوگان بازی)گِرداست ودرمیان زلفِ سرکج(چوب چوگان) قرارگرفته است. بااین توصیف، "کشیدن" به معنای نقاشی کردنِ چوبِ چوگان وگویِ چوگان توسط معشوق، وحرکت دادن یا کشیدنِ چوگان برای نواختن گوی است. معشوق با نواختنِ چوگان(زلفِ سرکج) به گوی(صورتِ ماهِ خود) عاشق یعنی حافظ را به بازی گرفته است.!
معنی بیت:
خطاب به معشوق: ای که اززلفِ سرکج خویش چوگانی کشیده و صورتِ ماهِ خودراچون گویِ درخَم چوگان نهاده ومرابه بازی گرفته ای، بیشترازاین بامن بازی مکن وبه سرگردانی من رحم کن.
"سرگردانی" نیزبهترین واژه ایست که حافظ برای توصیفِ حال خویش آورده است. چراکه دربازی چوگان که درپس زمینه ی معنای این بیت جریان دارد، سرگردانی واینطرف وآنطرف دویدنِ حریف برای تصاحبِ توپ، بیشترازهمه چیزبه چشم می خورد. حافظ این دوندگی راباحال عاشقی درآمیخته است.
درجایی دیگر ابروی سرکج معشوق، درنظرگاهِ شاعرانه ی حافظ ،به چوبِ چوگان وخودِ حافظ نیز به گوی(توپ چوگان)تشبیه شده است.
شدم فسانه به سرگشتگیّ وابرویِ دوست
کشید درخَم ِچوگانِ خویش چون گوی اَم

ترسم این قوم که بردُردکشان می‌خندند
در ســرکار ِ خـــرابات کنـند ایــمان را
ترسم:بنظرچنین می رسد، احتمالاً چنین خواهدشد.
"این قوم" :زاهدان وعابدان وهمانهایی هستند که بررندان وخراباتیان خُرده گرفته وبرآنان می خندیدند.
دُرد کشان : دُرد نوشان، رندانِ باده نوش که به سببِ تهیدستی،نمی توانستند شراب ناب تهیّه کنند،شرابِ ناخالص وباقیمانده در تهِ خُم را که ارزانتر بود می خریدند ومی نوشیدند.
"خرابات" دراشعارحافظ مکانی درمقابل مسجد آمده است. درنظرگاهِ حافظ زاهدان وعابدان درمسجد ریاکاری می ورزند ورندان باده نوش درخرابات، بدون تظاهر وریابه عشقبازی مشغولند.
"برسرکارخرابات کنندایمان را": چنان خودشان خراباتی و آلوده شوند که ایمانشان بربادرود.ایمان آنهاکه خودبخود دروغین است ،پس پایدارنمی ماندوبه هوسی ازبین می رود. روی سخن باکسانیست که بافریب ودروغ ، خودرا منزّه وپاکدامن می پندارند واز ظاهردیگران قضاوت کرده، آنهارا گناهکاردانسته وبرسرنوشتشان ازروی ی استهزا می خندند. حافظ معتقد است که میل ِ درونی ِ این ریاکاران برباده نوشی وعیش وعشرت است، لیکن به سببِ اینکه منافع خودرا درمتشرّع بودن می بینند به دروغ خودرا پرهیزگارنشان می دهند.
معنی بیت: می ترسم این عابدان و زاهدان که به رندانِ باده نوش خُرده گرفته وبرآنان می خندند، خودشان به همین زودی میل به باده خواری ورندی کرده ومثلِ خراباتیان گذرشان به خرابات افتد ودین وایمان کاذبشان راهمانجا ببازند!.
زاهدِپشیمان راذوق باده خواهدکُشت!
عاقلامکن کاری کآورد پشیمانی

یار مردانِ خدا باش که در کشتیِ نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
مردان خدا: رندان باده نوش
کشتی نوح: حافظ چندین بار جام وپیاله ی شراب را به "کشتی" تشبیه کرده است:
کشتی ِ باده بیاور که مرا بی رخ دوست.....
یا:
مرابه کشتی ِ باده درافکن ای ساقی......
یا:
بده کشتیّ ِ مِی تاخوش برانیم.......
یکبار نیزکه به صراحت ازجام شراب،با عنوانِ "کشتی نوح" یادکرده است:
حافظ ازدست مَده دولتِ این کشتیِ نوح
ورنه بنیادِ حوادث ببرد بنیادت
بنابراین شکی باقی نمی ماند که منظورحافظ ازکشتی نوح دراین بیت دقیقاً جام شراب است. باچنین برداشتی حافظ می فرماید: دردرون این کشتی(جام شراب) هست خاکی که .......
مگرنباید دردرون جام شراب باشد؟ پس این "خاک" چه معنایی دارد وچگونه می شود از"هست خاکی"معنای شراب استخراج کرد؟!
می دانیم که "خاک" معنای زیادی دارد ویکی ازآنها معنی حقیر وبی مقداراست. دراینجا منظوشاعرازخاک،همین معنای "ناچیز وبی مقدار وحقیر وبی ارزش" است نه چیزدیگر. چراکه دربیتِ قبلی دیدیم که زاهدان باده نوشی ِ دُردکشان رابه چشم حقارت نگریسته وبرکارآنها خنده زده بودند.شراب ازنگاهِ زاهدان چیزی بی ارزش وحقیراست. این بیت درادامه ی بیت قبلیست. براین اساس، این حقیر بی ارزش(شراب) به آبی نمی خردطوفان را،یعنی طوفان رابه پشیزی نمی خرد، برایش اهمیّتی قائل نیست.
معنی بیت ،می فرماید:
(بررندان دُردنوش ریشخندمزن وبه چشم حقارت به آنان نگاه مکن) کمک حال ویاور رندان باش، دردرون پیاله ی شراب، چیزی بظاهربی مقدار وجود دارد که اتّفاقاً بسیار قدرتمند است! بطوریکه (هرکس ازآن بنوشد) طوفان های حوادث راناچیزمی شمارد وبرای طوفانها هیچ ارزش واهمیّتی قایل نمی گردد.
ضمن آنکه حافظ عزیز تلمیح ِ لطیفی نیز به داستانِ کشتی نوح کرده وآن را درپس زمینه ی معنا بازسازی نموده ویادآوری کرده است. چنین گویند که درکشتی نوح،غیرازمسافران وحیوانات و....خاکِ جسدِ آدم وحوّا نیزبوده ونوح به فرمان خداوند آن را باخود می برده است تا ازبلایا محفوظ مانده باشد. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعر،"خاک" هم اشاره به خاکِ آدم وحوّا داردکه به باده ی عشق تخمیرشده اند وهم به معنای "بی مقدار وبی ارزشیِ ظاهری شراب" که باقدرتی عظیم، عبورازطوفانها را میسّر می سازد.
اگرنه عقل به مستی فروکشدلنگر
چگونه کشتی ازاین ورطه ی بلا ببرد؟
برو از خانه ی گردون به دَر و نان مطلب
کان سـیه کاسـه در آخر بکـشد مهمان را
گردون: کنایه ازدنیا ومادیّات
به دَر: به بیرون
نان مطلب: توقّع وانتظاری نداشته باش
سیه کاسه: خسیس،بَخیل
معنی بیت: ازاین دنیای دَنی وپَست (مادیّات)،انتظاری نداشته باش که همه ی خواسته هایت رابرآورده سازد وبااحترام باتوبرخورد کند، تَرکِ دنیاکن وازاودل بَرکَن که این خسیس ِ دَنی،فکرکشتن ونابودی تورا درسرمی پروراند.اشاره به پایانِ کارهر کس است که به مرگ ونابودی منتهی می گردد.
بر دَر اربابِ بی مُروّتِ دنیا
چندنشینی که کی خواجه درآید؟
هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
بازدرادامه ی بیت قبلی:
غیرازاین است که هرکسی رادرپایان کار مشتی خاک نصیب می شود؟ پس بگوبرآنان که کاخ وبُرج وباروهای سربه فلک کشیده می سازند،به چه دلیل اینگونه درکار دنیا تلاش می کنند و بارغبت واشتیاق بدان وابستگی پیداکرده اند؟ به آنهابگوکه اینقدر حرص وطمع نسبت به این دنیا نداشته باشند بدانند که سرانجام بیشترازمشتی خاک نصیبشان نخواهدشد!
به مِی عمارت دل کن که این جهان ِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازدخشت

ماهِ کنعانی ِ من مَسندِ مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
مسند مصر دراینجا کنایه از عزّت وبزرگی واشاره به مقام عزیزی ِ مصر است که معادل نخست وزیری امروزیست.
خطاب به مخاطبینی است که پند واندرز بیتهای پیشین راپذیرفته وخود رااززندان وابستگی به دنیا رهاکرده اند. درنظرگاه حافظ، هرکس می تواند یوسفی بوده باشد که درزندانِ خودِ ساخته ی ِ خویش گرفتار و زندانیست. برای هرکسی زندانی متفاوت وجود دارد. یکی درزندانِ تعلّق وعلایق، یکی درزندان تنگ نظریها، حسادت، خودبینی ها ودیگری درزندان ریاکاری وتزویرو........
ضمن آنکه دراینجا نیزهمانندِ بیتِ پیشین تلمیحی به داستان یوسف کرده است. حافظ وقتی به داستانهای اینچنینی(یوسف ونوح وغیره اشاره می فرماید، قصد بیان ِدوباره یِ آنها راندارد بلکه با مضمون سازی واشاره ی لطیف به آنها،بستری مناسب می آفریند تا مسائل اجتماعی، سیاسی،اعتقادی و و دردهای روزبیان کند وبرای آنها راهکارودرمانی پیداکند.
معنی بیت:
ای عزیز، ای ماه کنعانی من، ای مخاطبین شعرکه هرکدام به نوبه ی خود یوسفی هستید: اگرتوانستید خودرا اززندان وابستگی وتعلّق ِخاطربه دنیا رها سازید برشما بشارت می دهم که چنانکه حضرت یوسف به وزارتِ مالیه ی مصر رسید وعزیزشد،شما نیزبه صدروزراتِ معنوی ارتقا پیداکرده وبه مناعتِ طبع می رسید وباعزّت وسربلندی زندگی ادامه می دهید. پس اگراندرزمرا شنیده وآن رابکاربندید دیگر وقتِ آن رسیده که همانندِ یوسف، زندانِ خودساخته ی خویش را ترک کنید.
یارمفروش به دنیا که بسی سودنکرد
آنکه یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تــزویر مکن چـــون دگـــران قــرآن را
دگران: دیگران شامل صوفی وزاهد وعابدِ ریاکارکه بادستاویزقراردادن قرآن به فریبکاری مردم می پردازند.
بعضی براین عقیده هستند که "دکران یا دگران"، مرغی است زیبا و خوش‌الحان که به واسطه ی آواز خوشش، پرندگان دیگر را جذب خود کرده (یا در خواب می‌کند) و سپس شکار می‌کند. ادعا شده که این بیت حافظ اشاره به این پرنده نیز دارد. گرچه بعیدنیست که چنین بوده باشد لیکن درلغت نامه ی دهخداکه سابقه ای دراین مورد یافت نشد. البته بین دکران و دگران (دیگران) نیزاختلاف نظروجود دارد.
رندی کن: به عیش وعشرت بپرداز،شراب بنوش،بی بندوبارولااُبالی باش هرچه می خواهی بکن.
معنی بیت: ای حافظ هرچه دلت می خواهدشراب بنوش،لااُبالی باش و... خوش بگذران امّا همانندِ زاهد وعابد که باصدای خوشی قرآن می خوانند ومردم رامی فریبند تابه منافع شخصی برسندمباش.
دراینجا حافظ می خواهدگناه وزشتی ِ ریاکاری وتزویر را بزرگتراز گناهانی مثل شرابخواری وقمار وعیّاشی معرّفی کند.به باورحافظ،آثارریاکاری وتبعاتِ تظاهر،همانندِ بیماری طاعون به تمام لایه های اجتماع شیوع پیداکرده وجامعه را ازدرون می پوساند. امّا گناهانی مثل شرابخواری وقماربازی فقط به خودفرد خسارت می زند وپیآمدهای آن به میزان ریاکاری سردمداران جامعه نیست.
باده نوشی که دراو روی وریایی نبود
بهتراززُهدفروشی که دراوروی ریاست

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۵:

سجده‌ آرم بر زمین و جان سپارم در زمان......

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸:

پیوستگی.. بیگانگی...
دم زدن.. خاموشی...
درد بی درمان

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:

به خود می‌بازد از خود عشق با خود..
که او خود عاشق خود جاودانه است...

نازنین در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی:

معنی اون بیت ی که رضا اشاره کرده میشه
زیبایی چهره اش از ماه بیشتر است همچینین زیباییش دو قدم از گل بیشتر است

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

آیینه ات دانی چرا غمــــــــاز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگـار از رخ خــــود پاک کن بعـــــــــد از آن آن نور را ادراک کن
هــرکسی ز اندازهء روشــــــــــندلی غیب را بیند بقـــــــــــدر صیقــــــلی
هـر که صیقل بیش کرد او بیش دید بیشتر آمــــــــد بر او صـــورت پدید

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

ایکاش این مصرع " مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن " شعار همه اقوام و ملل بود و بر سر در سازمان ملل و دادگاه ها نصب می شد-
همسایه رو آزار ندهیم - حیوانات را آزار ندهیم - همسر و فرزندانمان را آزار ندهیم - همنوع خود را آزار ندهیم - مشتری خود را آزار ندهیم - ارباب رجوع خود را آزار ندهیم -بیمار خود را آزار ندهیم - دانش آموز خود را آزار ندهیم - طبیعت را با فطع درختان و ریختن زباله ها آزار ندهیم - کارگر خود را آزار ندهیم - بدن خود را با پرخوری ورزش نکردن و ... آزار ندهیم -وقتی آزار ندهی پس چه می ماند که انجام دهی ؟ غیر خوبی می ماند ؟ وقتی آزار ندهی آیینه دلت صیقل می خورد زنگارها پاک می شود -- اینه ات دانی چرا غماز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست -- زنگار که پاک شد دلت روشن می شود با صفا می شود ...........

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

تفسیر عرفانی
1. ای یار! در جهان به جز درگاه تو پناهی ندارم؛ خانه ی تو تنها جایی است که می توان به آن پناه برد و برای انجام کاری و حلّ مشکلی به آن مراجعه کرد.
2. هنگامی که دشمن به قصد کشتن من شمشیر بکشد، چاره ای جز تسلیم نیست؛ من با ناله و آه سحرگاهی به جنگ او می روم و از دست او به خدا می نالم.
3. من چرا از خرابات روی بگردانم؟ آنجا پناهگاه روحی و معنوی ما عاشقان است و راهی بهتر از مستی و رندی در کوی میکده برای من نیست؛ زندگی عاشقان و رندان، بهترین زندگی است.
4. اگر روزگار به خرمن عمر من آتش بزند و آن را نابود کند، بگذار بسوزاند؛ زیرا در نظر من این زندگی دور از یار هیچ ارزشی ندارد، برای عاشق نومید، زندگی چه ارزشی دارد؟
5. من بنده و غلام چشم مست و دلفریب آن معشوق زیبا و بلند بالایی هستم که از باده ی غرور و تکبّر سرمست است و به کسی توجه و عنایتی ندارد. او مست زیبایی خویش است و به عاشقان نظری نمی کند.
6. به دنبال آزار و اذیت مردم مباش و جز این هر چه می خواهی بکن؛ زیرا در دین و آیین ما عاشقان رند، گناهی بزرگ تر از آزار خلق نیست.
7. ای معشوقی که پادشاه کشور زیبایی هستی، آهسته حرکت کن؛ زیرا بر سر هر راهی که بگذری، عاشقانه دلباخته ی تو جهت دادخواهی نشسته اند. عاشقانت در همه جا منتظر آمدنت هستند تا شاید توجه و عنایتی ببینند.
8. این گونه که از هر طرف دام های بسیاری می بینم؛ پناهگاهی بهتر از گیسوی تو نیافتم که مرا از این دام ها برهاند. عاشقی بهترین پناهگاه است که انسان را از دام های شیطانی و دنیایی نجات می دهد.
9. ای یار! گنجینه ی دل حافظ را که با زلف و خال سیاه خود ربودی، اینک آن را به آنها مسپار که این چنین کارهای مهم لایق هر راهزن سیاه دلی نیست.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
منبع: راسخون ( پیوند به وبگاه بیرونی/ )

behrouz ghanbari در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

این شعر جندان با سبک مولانا هماهنگ نیست

شهلا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳:

درود بر شمایان، گفتگو در آیین مولاناست، دوستانه و متحملانه، شاد شدم

کسرا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

عاااالی

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۲ - رجوع به حکایت خواجهٔ تاجر:

مولانا اینجا برمیگرده به قصه طوطی و بازرگان تا ببینیم داستان به کجا رسید...خواجه که طوطی رو از دست داده بود دچار احوالاتی متناقض شد و گاهی از سر نیاز و عجز و گه گاه از حقیقت و گاهی هم به مجاز وخیال لابه ها سر میداد مثل کسیکه در حال غرق شدن باشه چنگ به هر چیزی میزد تا شاید یک کدام ازین حیله ها دستگیرش و بشه و ازین واقعه نجات پیدا کنه
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
خواجه اندر آتش و درد و حنین
صد پراکنده همی‌گفت این چنین
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
مرد غرقه گشته جانی می‌کند
دست را در هر گیاهی می‌زند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی می‌زند از بیم سر
خداوند این نوع کوشش های بندگان رو دوست داره مولانا میگه حتی اگه به شهود و وصال هم نرسیدی این کوشش رو انجام بده که بهتر از خفتن و غفلته و ادامه میده که اون شاه عاشق بیکار نمیمونه و کوشش و ناله های عاشقانه کسی هم که بیمار نیست برایش ارزشمنده ...واسه همین خداوند فرمود ::اشاره به این ایه ::کُلُّ یَوم هُوَ فِی شَأن»::با توجه به اینکه خلقت امری دائمی و مستمر است، پاسخگویی به نیاز نیازمندان نیز دائمی می باشد و خدا یک روز به اقوام قدرت می دهد و یک روز غم و اندوه می دهد. یک روز سلامتی و روز دیگر بیماری و ضعف می دهد؛ لذا کل یوم هو فی شأن یعنی خدا هر روز پدیده تازه و خلق جدید دارد.
پس درین راه تلاش و کن و خون دل بخور و تا لحظه اخر دمی فارغ نباش

دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
اندرین ره می‌تراش و می‌خراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
بالاخره تا دم اخر لحظه ایی یافت میشه که عنایت حضرت حق توراهم در بر بگیرد و تو ام صاحب سرّ و حقیقتی شهودی بشی مطمئن باش کوشش های عاشقانه جانها در قالب مرد و زن بر خداوند اشکاره و او از کوچکترین کارها و نیات ما خبر دارد
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحب‌سر بود
هر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست

حامد در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

فریاد هنرمندانه ای که هیچ چیز جز وصال به همانجا که به او تعلق داشته و آرامش نمیکند. بازگشت به مبدأ خود و دلتنگی و افسردگی از این شکاف و انفکاک...
مورد خطاب و ناله و فریاد شاعر هم صاحب مبدأ و معاد یعنی خداست و هم همه کسانیست که به درد او مبتلا شده اند.

۱
۳۱۴۵
۳۱۴۶
۳۱۴۷
۳۱۴۸
۳۱۴۹
۵۵۵۴