گنجور

حاشیه‌ها

مشاهری در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹:

باوی نشستم می به دست او بت بد و من بت پرست
از عشق او من گشته مست او مست «بُد زآب عنب»

N در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » مخمّسات:

خیلییی زیباست..وقتی شعرای این شاعر بزرگو میخونم حسرت میخورم که چرا توی کتابای درسی تاریخ ادبیات هیچ اسمی ازش نیست

همایون در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

آتش گرفتن دل‌ همان عاشق شدن دل‌ است عشق درصدی نیست تمام و کامل است آتش همه چیز را نابود می‌‌کند و به آتش تبدیل می‌‌کند
نه‌ می‌‌شود و نه باید جلوی آنرا گرفت زیرا سرنوشت دل‌ همین است و سرنوشت عقل هم در نهایت همین است که در این قمار وارد شود و ابر این سودا تمامی آن را فرا بگیرد و برق این ابر آتش دل‌ را شعله ور می‌‌کند
دل‌ خواب می‌‌بیند چون دیدن دل‌ مثل خواب دیدن است که با دیدن چشم که فقط بخش کوچک و ظاهر را می‌‌بیند تفاوت بزرگ دارد
خون دل‌ همان آرزو مندی و عشق و خواستن دل‌ است که گسترده شده است چون مفرش
عاشق است که چیزی بدست آورده است و بقیه دستشان در زندگی‌ خالی‌ است پس پنهان هستند و به چشم نمی آیند ولی عاشق که چیزی با ارزش با خود دارد نمی تواند پنهان شود هر چند دوست دارد چون سایه در برابر سپهسالار خورشید محو و فنا شود
ولی دلبر با سپردن دارایی خود به او نمی‌‌گذارد و هر جا برود با تیر معشوق که تیر بسیار گران بها است روبرو است و خود هم همین را می‌‌خواهد

کوروش روحانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

به نظر حقیر کلمه ی(اوت)که بر سرش اختلافاتی پیش اومده به صورت (پرش ضمیر)هست پرش ضمیر زمانیه که ضمیر متصلی برای یک کلمه به کلمه ی دیگری بچسبه مثلا سعدی میگه:(چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود)که در اینجا ضمیر متصل(م)که به دخان چسبیده در اصل برای کلمه ی سر هست و درستش این شکلیه:( چون مجمری پر اتشم کز سرم دخان می رود) یا مثلا حافظ میگه:(ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد)که درستش این گونه هست:ناگه سیل فنا نقش املش باطل کرد) و ضمیر متصل(ش)در اصل باید یه امل بچسبه در ادبیات نیز اینگونه ابیات را بسیار داریم.حال بریم سر اصل مطلب.من فکر میکنم که در کلمه (اوت)نیز این اتفاق افتاده و ضمیر متصل(ت)در اصل باید به رهبر بچسبه یعنی درستش این میشه:گفتا اگر بدانی هم او رهبرت اید.البته نمی خواهم در محضر استادان بزرگوار بی ادبی کرده باشم ولی به نظرم این درست باشه با احترام فراوان کوروش روحانی

نیکومنش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

درود بی کران بر دوستان
-نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
معنی و مفهوم ابیات:
آیا در این شهر غریب نازنینی وجود ندارد که هستی مرا به همراه دلم برداشته و اگر بخت مساعد باشد به سرزمین اصلیم ببرد
2-کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
آن عاشق همدرد چو منی کجاست که به کرم همدردیش من دل سوخته مستانه داستان تمنایی را به آواز بخوانم و با هم هم پیاله گردیم
3-باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
ای جان عاشق به وصال گل رسیده با این مستیها که می کنی معلومم گشت که از خزان گل خبر نداری دریغ و صد دریغ از روز هجران گل زیبا و خوش بویت
4-رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
این غارتگر چرخ که داستان ابدیش صید گل اندامان عاشقان است در کمین نشسته و آگاه است و اگر امروز نگارت را شکار نکرده باشد که فردا صید کند
5-در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
در ارزوی دل اگاه کیمیا وجودی هستم که بیاید و با نام و نشان دادن زیبایی‌ها وحسن دلبرم مرا از این همه خیالی که عاشقانه و کودکانه و
هوس بازانه در خاطرم می بازم نجات دهد
6-علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
یقین می دانم چو چشمم به چشمان سیاه گون مست نگارم افتد دل از دست داده و حاصل یک عمر دانش اندوزی و فضیلت خواهی دلم به باد خواهد رفت
7-بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
دل فریبیهای این عجوزه پیر زن ساحرهٔ زندگی چون صداهای پیوسته شکم طلایی گاو سامری است تو آن عشوه ها را به پشیزی مخر و مطمئن باش که اگر دستت در دستان آن صاحب نظر کیمیا وجود باشد همانند ید بیضا موسی دست سامری زمانه را کوتاه خواهی کرد
8-جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
دایما جام بلورین وجودت را از می زلال نگار هستی پر کن و دل خویش را شاد گردان و گرنه داستان غم انگیز عشق بنیادت را از ریشه خواهد کند
9-راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
اگر چه در مسیرِ راه عشق کمانداران بد خواه زیادی کمین زده اند اگر با
را ه شناس و داننده راه طی مسیر کنی از دست دشمنان نجات خواهی یافت
-حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
حافظ خانه دل خویش، از هر چه هست پاکیزه دار و جان افشانانه آن را فدای دلفریبیهای عاشق کش چشم یار کن .
سر به زیر و کامیاب

کیمیا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

نمیخوام ایراد بگیره.. ولی به نظرم دوستانی که صداشون رو به عنوان خواننده شعر گذاشتین ..لحن شعر خوانیشون خیلی درست نیست...

کیمیا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

وزن شعر در واقع فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن هست ... ولی شاعر از اختیار وزنی فاعلاتن به جای فعلاتن استفاده کرده... یعنی در رکن اول به جای فعلاتن فاعلاتن آورده ... و ما اینو از نظم بقیه ارکان متوجه میشیم... چون ما وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن نداریم..

حسین، ۱ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

ببخشید
ببایدت مساوی است با {تو باید}

حسین، ۱ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

ملیکا عزیز
میان بندگی را بباید بست
یعنی ، باید بندگی کرد
مثل اینکه می گویند: کمر به خدمت بستن ، یعنی در خدمت کسی بودن
زنده باشی

نیکومنش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

Iدرود بیکران بر دوستان جان
-گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
معنی و مفهوم ابیات:
به نگارین خوش اوازم گفتم که چه زمانی مرا به دمیدن نفسی بر لبانم زنده خواهی کرد او با زیرکی نویدم داد که هرچه تو خواهی ان خواهد شد و عطش مرا بدون رد کردن خواسته ام و امید به کامیابی دیگر دو چندان کرد
2-گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
من که می دانستم بهای زیادی لبان نگارم دارد گفتم که بایستی خراج و مالیات کشوری چون مصر را مهیا کنم او به من گفت مطمئن باش ضرر نخواهی کرد
3-گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
من که معشوق، خودگستاخم کرده بود طلبم را بیشتر کردم و گفتم ایا کسی توانسته که خود تو را به چنگ اورد او با اشاره گفت این داستانی است که فقط نکته دانان فهم کنند
4-گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم تا به کی خود را به جلوه او راضی نگه دارم و شاهد پرستی کنم ، وقت است که کنار یار گیرم و با او خلوت کنم به فراست فهمید و گفت کار عشق شاهد پرستی ونظر بازی با رخ دوست و همنشینی با اوست
5-گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم به نگارم که پیمانه ام را قبل از کامیابی از لبانت از می عشق پر کن که مستانه به سویت آیم ،پیمانه ام پر کرد و به شادمانی نوش باد گفت.
6-گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
من که خرمن زهد و تقوی جامه ام را الوده کرده بود درنگی کردم و گفتم شراب و این لباس زهد هم خویشی ندارند او که مرا گزیده بود گفت به امر من بنوش و نگران نباش
7-گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
شراب را نوشیدم و نزدیک شدم و باز گفتم آن لب شیرین پر بهایت چه سودی به لبان پیر چو منی خواهد داشت گفت با بوسه ای جوانیت را باز خواهم گرداند
8-گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
من که بعد از چشیدن لبان شیرین نگارم جوان شده بودم خواجه وش به او گفتم کی مرا کامیاب خواهی کرد که من چون مشتری ارزومند وصال ماه وجود تو هستم او به لبخندی مبهم گفت باش تا میل من به سویت موافق گردد
-گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
پس از موهبت جوانی ودر انتظار کامیابی به تسبیح و حمد کبریاییش پر داختم او به من گفت نقد دیگری بیار که این دعا را ملایک هفت آسمان کنند
سر به زیر و کامیاب

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته...

نیکومنش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

Iدرود بیکران بر دوستان جام
-گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
معنی و مفهوم ابیات:
به نگارین خوش اوازم گفتم که چه زمانی مرا به دمیدن نفسی بر لبانم زنده خواهی کرد او با زیرکی نویدم داد که هرچه تو خواهی ان خواهد شد و عطش مرا بدون رد کردن خواسته ام و امید به کامیابی دیگر دو چندان کرد
2-گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
من که می دانستم بهای زیادی لبان نگارم دارد گفتم که بایستی خراج و مالیات کشوری چون مصر را مهیا کنم او به من گفت مطمئن باش ضرر نخواهی کرد
3-گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
من که معشوق، خودگستاخم کرده بود طلبم را بیشتر کردم و گفتم ایا کسی توانسته که خود تو را به چنگ اورد او با اشاره گفت این داستانی است که فقط نکته دانان فهم کنند
4-گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم تا به کی خود را به جلوه او راضی نگه دارم و شاهد پرستی کنم ، وقت است که کنار یار گیرم و با او خلوت کنم به فراست فهمید و گفت کار عشق شاهد پرستی ونظر بازی با رخ دوست و همنشینی با اوست
5-گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم به نگارم که پیمانه ام را قبل از کامیابی از لبانت از می عشق پر کن که مستانه به سویت آیم ،پیمانه ام پر کرد و به شادمانی نوش باد گفت.
6-گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
من که خرمن زهد و تقوی جامه ام را الوده کرده بود درنگی کردم و گفتم شراب و این لباس زهد هم خویشی ندارند او که مرا گزیده بود گفت به امر من بنوش و نگران نباش
7-گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
شراب را نوشیدم و نزدیک شدم و باز گفتم آن لب شیرین پر بهایت چه سودی به لبان پیر چو منی خواهد داشت گفت با بوسه ای جوانیت را باز خواهم گرداند
8-گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
من که بعد از چشیدن لبان شیرین نگارم جوان شده بودم خواجه وش به او گفتم کی مرا کامیاب خواهی کرد که من چون مشتری ارزومند وصال تو هستم او به لبخندی گفت باش تا میل من به سویت موافق گردد
-گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
پس از موهبت جوانی ودر انتظار کامیابی به تسبیح و حمد کبریاییش پر داختم او به من گفت نقد دیگری بیار که این دعا را ملایک هفت آسمان کنند
سر به زیر و کامیاب

ملیکا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

میشه معنی میان بندگی را بباید بست رو بگین

امیر در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

درواقع چندین معنی ومفهوم را هرفرد مییتواند درنظربگیرد،اما همه این معنی ومفهوم ها اشاره به نهایت روابط عرفانی ورهایی در عالم معنی دارد ونشان دهنده این است که تمام روابط بی ارزش درمورد این اصل زندگی ناچیزند وعشق اصالت زندگیست.

لیام در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

خیام گرداگرد خود هزار هزار انسان بهت زده و خاموش می بیند ، هر کدام با زبان حال می گویند که ما مظهر دست هنرمندی در اقلیم وجودیم ، ما را کوزه گر دهر چنین زیبا و دلربا ساخته و پرداخته است
در آن میان تنها یک تن { خیام } خروشی بر می دارد که ای خفتگان تا کی بی خبری ، تا کی خاموش نشسته اید.
پرده از اسرار بردارید ای بی خبران ، کجاست آنکه شما را آفرید، کجاست آنکه به شما وعده داد تا با او به معامله نشسته اید،
برگرد دایره ی خود ساخته تا چند بی هوده سرگردانید،؟

نیکومنش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

درود بی پایان بر دوستان جان
-هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
معنی و مقهوم ابیات:
از یمن دولت همنشینی با آن نگار زیبا روی هستی سعادت نصیب آدمی گشته و پریشانی ها از بین رفته و اسایش خاطر نصیب انسان می گردد
2-حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
انکسی می تواند خود را به بارگاه عشق که بالاتر ازآاستان عقل قرار گرفته برساند که آماده جان بازی باشد
3-دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
هر انکس که بتواند به کامیابی از لبان سرخ فام شیرین نگارهستی برسد همانند انگشتری سلیمان که اعجاز پادشاهی داشت پادشاه ملک جهان خواهد شد
4-لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
افرین بر حسن روز افزون نگارم که مجموع زیباییها چون لبان سرخ گونه و طره مشگی دلبرانه را همه را یکجا به تنهایی دارد
5-به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
توانگرا که احسان نعمت می کنی مراقب باش در این کار اشتباها به ضعیفان و لاغران با چشم خواری ننگری چه بسا گدایان مقیم در کوی عشق باشند که به مقام، بالاترین صدارت ها را به عشرت دارند
6-چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
آن زمان که بر روی زمین زنده هستی و قدم می زنی قدر نعمت توانایی را بدان و استفاده کرده شکر گذار باش چرا که چون درگذری وبه خاک شوی دیگر توانایی انجام هیچ کاری نخواهی داشت
7-بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
توانگرا دعای مستمندان بلا گردان مصیبتهای جسمی و جانی است پس مراقب باش که دل این خوشه چینان را نشگنی که از خرمن خویش نصیبی نخواهی برد
8صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
ای باد یار اشنای لطیف صبحگاهی ؛بوی یار مرا عطر افشانی کن و رمزی از زیباییهای او به ادمیان باز گو ،تو که خود شاهد بوده ای آن نگار من صدهاخدمتکار بلند مرتبه تر از جمشید و کیخسرو دارد
-و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
به نگار من بگویید اگر ماجرای عشق من و خود را پنهان می کند و عشقش را ابراز نمی کند و به نقدی مرا نمی خرد ،حافظ در مقابل، همنشین سلطان چون تویی را به حکم ازلی پیش خود دارد
سر به زیر و کامیاب

حمید در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:

برای زیبا شدن می تونیم دو بیت اولی را گیومه بزارم تا متن قشنگ شود.

بابک ۲۵۰ در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱:

بیت ماقبل آخر: "روی به دیوار کردن" کنایه از شرمندگی و خجالت بردن است. مراقب باش که از روی دوست رو به آفتاب نگردانی، زیرا از این کار فقط شرمندگی نصیب تو می‌شود.

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

روز آن باشد که روزیم او بود
ای خوشا آن روز و روزی، ای خوشا..

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:

تو بیا بی‌تو پیش من که تو نامحرمی تو را..

۱
۳۱۴۵
۳۱۴۶
۳۱۴۷
۳۱۴۸
۳۱۴۹
۵۶۳۲