گنجور

حاشیه‌ها

حمیدرضا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

@سعید.م:
«بی‌خویشتنم کردی» به معنای «تو بی‌خویشتنم کردی» نیست بلکه به معنای «بی‌خویشتنم می‌کرد» است.
«ی» در «کردی» یای فعل مخاطب نیست بلکه یای استمرار است و معنای «می‌کرد» می‌دهد.
یعنی این فعل ماضی استمراری سوم شخص مفرد است و نه ماضی ساده دوم شخص.
این شیوه ساخت فعل ماضی استمراری (اضافه کردن «ی» به انتهای فعل به جای آوردن «می» قبل از آن) در زبان فارسی امروزی منقرض شده و به همین علت است که در مورد آن دچار ابهام و اشتباه می‌شویم.
نمونه‌های دیگری به همین شکل از سعدی که مشخصا هیچکدام از آنها فعل دوم شخص نیست:

«در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست»
نرفتی در بیت بالا یعنی نمی‌رفت.
«همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت»
نکردی یعنی نمی‌کرد.
البته بدیهی است که فعل مخاطب هم به همین صورتی که امروزه به کار می‌بریم ساخته می‌شده و این که بفهیم «نرفتی» معنای «تو نرفتی» می‌دهد یا «او نمی‌رفت» بستگی به جمله دارد چون هر دو می‌تواند صحیح باشد.

 

محمد در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

با سلام:
کسانی که فقط نقد منفی میکنند بهتره هزاران بار قرآن مجید را با ترجمه و تفسیر بخوانند. چون تنها کتاب آسمانی هست که تحریف نشده و کلام خداوند جهان است و غیر قابل انتقاد.
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَ دِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَ عِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ
( هُدَی اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ( 23
خدا قرآن را فرستاد که بهترین حدیث (و نیکوترین سخن آسمانی خدا) است، کتابی که آیاتش همه (در کمال فصاحت و
اعجاز) با هم مشابه است و در آن ثنای خدا (و خاصان خدا) مکرر می شود، که از تلاوت (آیات قهر) آن خدا ترسان را لرزه
بر اندام افتد و (با آیات رحمت) باز آرام و سکونت یابند و دلهایشان به ذکر خدا مشغول گردد. این (کتاب) همان (رحمت و)
هدایت خداست که هر که را خواهد به آن رهبری فرماید، و هر کس را خدا به گمراهیش واگذارد دیگر هیچ هدایت کننده
ای نخواهد داشت
قَدْ جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ
مُّبِینٌ ( 15
. همانا از جانب خدا برای (هدایت) شما نوری (عظیم)
و کتابی آشکار آمد.
(
َهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ( 16
خدا بدان کتاب هر کس را که از پی خشنودی او رود به راههای سلامت هدایت کند و آنان را از تاریکی های (جهل و گناه)
بیرون آورد و به عالم نور داخل گرداند و به راه راست رهبری کند
یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ( 109
روزی که خدا همه پیغمبران را جمع گرداند و آن گاه گوید: چگونه امت از دعوت شما اجابت کردند؟ گویند: ما نمی دانیم،
تویی که به باطن همه کاملًا دانایی
حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ( 173 تنها خدا ما را کفایت کند و او نیکو وکیل و کارسازی است
ِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ ( 29
(این قرآن بزرگ) کتابی مبارک و عظیم الشّأن است که به تو نازل کردیم تا امت در آیاتش تفکر کنند و صاحبان مقام عقل
متذکر (حقایق آن) شوند
فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ( 75
سوگند به مواقع نزول ستارگان (یا آیات کریمه قرآن).
( وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ ( 76
و این سوگند اگر بدانید بسی سوگند بزرگی است.
ص: 536
( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ( 77
که این قرآن کتابی بسیار بزرگوار و سودمند و گرامی است.
( فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ ( 78
که در لوح محفوظ سرّ حق مقام دارد.
( لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ( 79
که جز دست پاکان (و فهم خاصّان) بدان نرسد.
( تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ ( 80
تنزیلی از پروردگار عالم است
حِکْمَهٌ بَالِغَهٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ ( 5
(قرآن) حکمت بالغه خداست و (اگر از آن پند نگیرید) دیگر از این پس هیچ اندرز و پند (شما را) سودی نخواهد بخشید
َیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا ( 85
و تو را از حقیقت روح می پرسند، جواب ده که روح از (عالم) امر خداست (و بی واسطه جسمانیات به امر الهی به بدنها تعلق
می گیرد) و (شما پی به حقیقت آن نمی برید زیرا) آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ
( وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ ( 59
و کلیدهای خزائن غیب نزد اوست، کسی جز او بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریاست همه را می داند و هیچ
برگی از درخت نمی افتد مگر آنکه او آگاه است و نه هیچ دانه ای در زیر تاریکی های زمین و نه هیچ تر و خشکی، جز آنکه
در کتابی مبین مسطور است.
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ( 65
در آنجا بنده ای از بندگان خاص ما را یافتند که او را رحمت و لطف خاصی از نزد خود عطا کردیم و هم از نزد خود وی را
علم (لدنّی و اسرار غیب الهی) آموختیم.
( قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ( 66
موسی به آن شخص دانا (و خضر زمان) گفت: آیا من تبعیت (و خدمت) تو کنم تا از علم لدنّی خود مرا بیاموزی؟
لم لدنی علمی است که بنده از خدا آموزد بدون واسطه بشر یا ملک یعنی، علمی که بدون استاد و تعلیم و تعلّم، خداوند به افراد عنایت می کند؛ مانند علم پیامبران و ائمه(ع) و بعضی از اولیا مثل علم زبان حیوانات که خداوند به حضرت سلیمان عطا فرمود و این اصطلاح مأخوذ در قرآن است که فرمود «و علمناه من لدنّا علما » ؛ (کهف، آیه 65). که اهل قرب را به تعلیم الهی و تفهیم ربانی معلوم و مفهوم شود نه به دلایل عقلی و شواهد نقلی. بنابراین می توان گفت در علم لدنّی، هیچ واسطه‏ای میان متعلّم و معلّم نیست. «لدن»؛ یعنی، نزد و حضور.
علم یاد شده منحصر به پیامبران(ع) و امامان(ع) نیست و برخی از دیگر اولیای الهی نیز آن را دریافت کرده اند مانند آصف بن برخیا یکی از کارگزاران حضرت سلیمان که قرآن از او در سوره نمل یاد کرده است. رسیدن به این دانش نیازمند مرتبه بالایی از تقوا، اخلاص و تقرب الی الله است.
آیه های دیگری هم هستند که کاملا اشاره میکنند علم نزد خداست و خدا به هر بنده ایی که بخواهد عطا میکند.
ولی کسانی که ندانسته فقط نقد میکنند بهتره بدانند انسانها و عارفانی چون سنایی-عطار- مولانا -حافظ-و........ قابل احترام هستند ونقد آنها با شعور فعلی ما کاملا اشتباه است. چون ما شناختی به خدا نداریم تا در مورد این عارفان نظری بدهیم.
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبا لِّلَّهِ وَلَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ
( الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ ( 165
برخی از مردم (نادان) غیر خدا را همانند خدا گیرند و چنانکه خدا را بایست دوست داشت با آنها دوستی ورزند، لیکن آنها
که اهل ایمانند کمال محبّت و دوستی را فقط به خدا مخصوص دارند. و اگر فرقه مشرکین ستمکار وقتی که عذاب خدا را
مشاهده کنند ببینند که قدرت خاص خدا است و عذاب خدا بسیار سخت است (از شرک خود سخت پشیمان شوند).
این آیه داره توضیح میده به غیر از خدا دوست دیگری نگیرید........ یعنی تمام حرف همین عرفا
یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ( 269
خدا فیض حکمت را به هر که خواهد عطا کند، و هر که را به حکمت و دانش رسانند در باره او مرحمت و عنایت بسیار کرده
اند، و این حقیقت را جز خردمندان متذکر نشوند
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ( 36
آیا خدای (مهربان) برای بنده اش کافی نیست؟ و مردم (مشرک) تو را از قدرت غیر خدا می ترسانند! و هر که را خدا به
گمراهی خود واگذارد دیگر او را هیچ راهنمایی نخواهد بود
و باز در این آیه میفرماید : آیا خدای (مهربان) برای بنده اش کافی نیست؟
ما وقتی میتوانیم نقد کنیم یا منکری چیزی بشویم که صاحب علمی باشیم .وا ینکه من نه حدیثی گفتم و داستانی مستقیما از قرآن وساده گفتم که متوجه شویم.که شما بخواهید الان جبهه بگیرید یا موضعی خاص ..الا اینکه بخواهید در مورد قران هم موضع بگیرید وخلاصه اینکه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ
( حَلِیمٌ ( 101
ای اهل ایمان، هرگز از چیزهایی مپرسید که اگر فاش گردد شما را زشت و بد می آید و غمناک می کند، و اگر پرسش آن
را به هنگام نزول آیات قرآن واگذارید برای شما (هر چه مصلحت است) آشکار می گردد. خدا از عقاب سؤالات بی جای
شما درگذشت، و خدا بخشنده و بردبار است.
یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ( 109
روزی که خدا همه پیغمبران را جمع گرداند و آن گاه گوید: چگونه امت از دعوت شما اجابت کردند؟ گویند: ما نمی دانیم،
تویی که به باطن همه کاملًا دانایی
دنبال سوال الکی نباشد.
َهَذَا کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ( 155
و این (قرآن) کتابی است که ما با برکت و خیر بسیار فرستادیم، از آن پیروی کنید و پرهیزکار شوید، شاید مشمول مرحمت
خدا گردید.
کسی از امام علی(ع) مسأله پیچیده‌ای را پرسید، ایشان فرمودند:
همواره برای کسب آگاهی پرسش کن، نه برای ایجاد زحمت؛
زیرا جاهلی که در
طریق فراگیری علم گام بر می‌دارد شبیه به عالم است
و عالمی که همواره
اصرار بر مسائل پر پیچ و خم دارد ،
شبیه جاهلی است که
خود را به زحمت‌ می‌افکند.

 

همایون در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶:

همانگونه که معلم برای تربیت شاگرد سئوال طرح می‌‌کند
پیران هم برای پیروان خود راز آمیز و طامات گونه سخن میراندند تا آنان را به راز ورزی
و رمز گشایی آموخته سازند
اعداد و حروف و کلمات و ترکیبات خود بار راز گونه دارند
یک، بودش است و دو، پیدایش است و سه، آفرینش
چهار، نهادش است و پنج، انسان است که خود را حس میکند و بی‌ نهایت است چون بی‌ نهایت را در خود درک میکند
شش، محدودیت است در بی‌ حدی
اهورمزدا به رشک اهریمن پی‌ میبرد و او را به درون نور که موجب رشک او شده بود فرا می‌‌خواند
ولی اهریمن نمی‌‌پذیرد و تاریکی‌ را نمی خواهد که از دست بدهد و اینگونه راز پیدا می‌‌شود
رشک و راز اولین دویی که همزادند پا به پهنه نبرد میگذارند و اینگونه سه، که نبرد است با دو، همراه می‌‌شود
پس زمان محدود پیدا می‌‌شود از زمان ئا محدودی یا زروان، زیرا نبرد در ئا محدودی صورت نمی گیرد
و چهار هم اینگونه پیدا می‌‌شود و انسان مشعل نبرد را بدست می‌‌گیرد نبرد نور
با آمدن سه و چهار، هفت که راز آمیز‌ترین عدد است* به دنیای هستی‌ پا میگذرد و با بودش که یک است در می‌‌آمیزد و هشت می‌‌شود که دو چهار است و شب و روز از دنیای نور و تاریکی در نبردی سه هزار ساله با هم در می‌‌آمیزند و من ما میشود و اینگونه نیستی‌ لحظه به لحظه پا به هستی‌ می‌‌گذارد و شهریار لحظه به لحظه از پرده بیرون می‌‌اید
که ما هم می‌‌تواند با ما باشد و هم بی‌ ما ولی همیشه ما باقی‌ می‌‌ماند و بسیار ما‌ها می‌‌توانند با هم در آمیزند ولی همواره ما خواهند بود
آنگونه که جلال دین همیشه ما است و ما با جلال دین
*الکترون‌ها هفت مدار دارند و پروتون هم هفت لایه است

 

سید سهراب میرجوادی در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴ - جواب:

درود به همگی
برای اولین بار بود این شعرو خوندم و شگفت زده شدم از چند بیتش
اون بیت ظهور جمله اشیا ... خیلی واضح داره اشاره میکنه به یک اصل درفیزیک که همه مواد برای بوجود آمدن نیاز به ضده خودشون دارن ولی خدا نه همتا داره و نه ضد خودش رو
اینجا ند به معنای ضد هست با توجه به مصرع اول

 

پدرام نیک گفتار در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۸۰ - حکایت آن پیر خارکش که از خار خواریش گل عزت می گشاد و جوان رعناوش که گل عزتش بوی خواری می داد:

این شعر به واقع یک شاهکار هنریست.
ازبچگی این مصرع در ذهن وروانم حک شده است وروزی نیست با خودم تکرارش نکنم(هرقدم دانه ی شکری میکاشت)
الان اساتید موفقیت و جذب ثروت میگویند که هیچ چیز بهتر ودقیتراز قانون سپاسگذاری برای جذب موفقیت وثروت وجود ندارد

 

nabavar در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

آقا سعید
بسیاری از اشعار به جای” کرد “ ”کردی“ می آوردند
البته به مناسبتی
ببینید در بیت دوم هم :
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها
زدی و دریدی آورده
اگر کرده ، زده ، و دریده می آورد زمان حال بود و با مصرع اول یعنی ” می رفت “ همخوانی نداشت
زنده باشی

 

سعید.م در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

این شعر را بسیار دوست دارم و بیت اول انرا دوست تر دارم ولی متاسفانه بر این حقیر پوشیده است که چرا فرموده اند بی خویشتنم کردی و نگفته اند بی خویشتنم کرده؟ مخاطب در اینجا مگر چه کسیست؟ ایا ترجمه تحت الفظی مصرع دوم چیزی جز اینست که عطر گل و ریاحین مرا از خود بیخو کرده است؟
از اساتید گرامی خواهشمندم درین زمینه مرا راهنمایی کنند!

 

همایون در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸:

غزل لحظه و ساعت
اینجا جلال دین کاملا بی‌خودی خود را آشکار میکند و به جان خود و شمس که یکی‌ شده است سوگند می‌‌خورد
او یک انسان منفرد نیست بلکه مانند ماه و خورشید که در گردش اند در گردش دائم بدور شمس افتاده است همانطور که شمس هم بطور ئا پیدا و غیر جسمانی‌ بدور دل‌ او در گردش است
ما می‌‌دانیم که همه اجسام در هستی‌ نیز بدور هم می‌‌گردد اینگونه است که او هست گردیده و بقیه را چون نقش گرمابه مجازی می‌‌داند زیرا در چنین گردشی نیستند
در دو بیت نخست چهار حالت کار و بار و نوش و کوش، آدم را بطور تصادفی و خوشایندی بیاد چهار ویژگی‌ ذرات بنیادی مثل الکترون که بدور پروتون می‌‌گردد می‌‌اندازد، گشتاور (کار تو)، سرالش (بار تو ) نهادش (با قند تو) و چرخش (از پند تو)
هر چند که خود را بیرون از هر گونه چهاری که اساس هستی‌ است می‌‌دند از سرگشتگی خو بسیار خشنود و شاد است و همه چیز خود را از این گردش می‌‌داند
مانند رخسنده‌ای که با ضربه‌های دف و پرده‌های ساز هماهنگ است هستی‌ او با هستی‌ شمس هماهنگ و در هم تنیده شده است
و مانند گردیدن که دائمی است او نیز هر لحظه و ساعت این وابستگی و هماهنگی را حس میکند
این تجربه برای انسان براستی یگانه و کمیاب است و شاید پدیدهٔ‌ای نایاب در هستی‌ انسان‌ها باشد
از گفته‌های او و نکته‌های بدیع او درستی این ادعا نیز برای همگان بخصوص دوست داران او آشکار است

 

پریسا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:

درود بر خوانندگان گرامی
اختر شوخ عرق شرم، به چه معناست؟
سپاس پیشاپیش از پاسخ گوئی.
برداشت خودم این ه که منظور درخشش عرق شرم باش ه....

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰:

در این جا در مصرع اول بنان به معنی سر انگشتان دست است
جمع این رباعی از 9727

 

جواد تمنا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

به نقل از دکتر فرح نیازکار، در ضبط یغمایی و یوسفی، به جای واژه «قد» در مصرع دوم بیت هشتم، واژه «رخ» آمده است و منطقی است که ماه ختن توصیفی برای رخ معشوق باشد نه قد او.

 

جواد تمنا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

در کتاب شرح غزلیات سعدی به تالیف دکتر فرح نیازکار آمده است که در ضبط یغمایی و یوسفی، به جای واژه «فدای» از «فشان» استفاده شده است که از نظر معنی و قافیه کاملا سازگار است. پیشنهاد می شود نسخه سایت اصلاح شود.

 

جواد تمنا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

در نسخه شرح غزلیات سعدی به تالیف فرح نیازکار آمده است که دو بیت در نسخ یغمایی و یوسفی نسبت به نسخه فروغی زیبایی و پیوستگی معنایی بهتری دارند:
مصرع اول بیت چهارم که به جای
«بند بر پای تحمل چه کند گر نکند» بهتر است «روی شیرین چه توان گفت و بر او خال سیاه»
که تشبیه دوگانه روی شیرین به انگبین و خال سیاه به مگس زیباتر است.
و نیز بیت پنجم که در این نسخه پیوستگی معنایی ندارد، چنانکه رطب خورده منع رطب چون کند؟
بنابراین بهتر است مصرع اول مطابق با نسخه یغمایی و یوسفی جایگزین شود:
«همه کس عیب هوس باختن ما بکنند» تا معنای درستی از بیت استنباط شود.

 

رضا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است؟
چون کوی دوست هست به صحراچه حاجت است؟
حافظ استاد جمع بستنِ ضدین وبه وحدت رسانیدنِ نقیضین است. جمع بستنِ ضدین شاید درنگاهِ سطحی غیرممکن وسُفسطه به نظردرآید. امّا چون نیک بنگریم می بینیم که اساس پیدایش هستی ازوحدتِ ضدین است. ازدرآمیزش نقیضین است که تکامل وجهش به سوی "شدن" صورت می پذیرد. مرگ وزندگی شب وروز،سپیدی وسیاهی، جهل ونادانی، خیروشر،ناز ونیاز، عاشق ومعشوق وووووخلاصه به هر سو که نگاه می کنیم همه چیز دربردارنده یِ ضد خودش هست. ماازروزی که متولّدمی شویم،مرگ نیزهم زمان با تولّدمی یابد وتاآخرین لحظه ماراهمراهی می کند.! حافظ خودش نمونه ی بارز این ادّعاست، اومصداق کامل اجتماع ضدین است. غزلی ازاو می خوانیم که دربیان عشق حقیقی ومعشوق اَزلی با مضامین وعباراتِ جدّی، عرفانی وآسمانی بسته شده ،حظّی روحانی می بریم وفیضی عرفانی. روز بعد به غزلی دیگرازاو برمی خوریم ، باکمال تعجّب می بینیم که مضامین وعبارات،زمینی ومَجازی بوده وازروی طنزوشوخی سروده شده است! متعجّب می شویم وسردرگم می مانیم که آیا این غزل واقعن، از آن ِ همان عاشق معشوق اَزلیست؟! غزلی بیانگر جبرگرایی ونفیِ اختیار واراده اس، غزلی دیگردر راستای آزادگی واختیار واراده! تاآنجا که شاعرعزم شکافتنِ سقفِ فلک می کند وقصدِ پی ریزی عالمی دیگر وخَلق آدمی نو می کند واگرمرادش برآورده نشود می خواهدچرخ رابرهم زند!
سخنان واشعارهرکسی بیانگرشخصیّت واندازه ی عظمتِ روح اوست. کسی که چند بُعدیست وقدرتِ ممزوج نمودن ِ ضدین را درخود دارد، روشن است که اوبه زمانهای متفاوت وجهان های متنوّعی تعلّق دارد. حافظِ چندبُعدی، ازاین معدود انسانهائیست که اندیشه های فرا قومی،فرامذهبی وجهان شمول داشته وبه همه ی زمانها وجهان هامتعلّق است. اودرهربیت ودرهرمصرع ودرهرترکیبِ دوواژه ای وحتّا ازیک واژه ی واحد، قدرتِ وحدت بخشیدن به ضدین رادارد. اوضدین را ازآن رو ممزوج می کندکه چیزی نو،بدیع وبِکر بیافریند. به همین سبب بی باک وشجاع است وازهیچ چیزنمی ترسد! اوبا جمع نقیضین، نقّاشی می کشد،شعرمی سراید،اندرزها می دهد،دست به کشفیّات می زند واندیشه هارا به پویایی وبالندگی تشویق می کند.
دراین غزل نیز همین اتّفاق افتاده است.او به ظاهر درتنگدستی بسر می برد وازنگاهِ سطحی نگرها،درحالِ درخواستِ وظیفه ی ماهیانه(حقوق ماهیانه) است وازپادشاه بافرومایگی تقاضای مساعدت وعنایت دارد تاروزگاربگذراند! لیکن چون نیک واندیشمندانه بنگریم خلافِ این برداشت حاصل می شود! برای اثبات این ادّعا ،نیازی به تفسیروتشریح ِ اشعار نیست ازردیف وقافیه ی غزل که با "چه حاجت است؟" سروده شده وازتکرار مکرّرآنها، پیداست که صاحبِ سخن دارای چه روحی عظیم وصاحبِ چه طبعی کریم است که حتّا درحضرتِ کریم نیزعرض ِ حاجت نمی کند.!
روح وروانت قرین ِرحمت وعنایت حق باد ای حافظ که طریق درستِ بندگی کردن وعبادت ومناعت طبع را به جویندگان حقیقت نشان داده ای.
خلوت گُزیده: کسی که دربه روی غیربسته،تنها درکُنجی نشسته، وبایاد دوست آلام درونی راتسکین می بخشد.
تماشا: سیروسیاحت
معنی بیت: کسی که دربه روی غیربسته وتنها درکُنجی نشسته به سیروسیاحت وسفر نیازی ندارد . کوی وبَرزن معشوق وحوالی ِ بارگاهِ دوست،برای هر عاشقی، بهترین تفرّجگاهِ است. وقتی به کوی دوست دسترسی باشد عاشق نیازی به صحرا وباغ وبستان رفتن ندارد.
حافظ عاشقیست صادق که، لذّتِ نعمتِ گدایی درکویِ دوست را بالذّتِ هشت بهشت عوض نمی کند!
گدای کوی توازهشت خُلدمستغنیست
اسیرعشق تو ازهردو عالم آزاداست
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
آخردَمی بپرس که ماراچه حاجت است؟
حافظ این استادکار ماهر ِ جمع بستن ِ اضداد، پس ازآنکه درمَطلع ِ غزل از مخاطبین ِخودبا یک بیتِ عارفانه، پذیرایی کرده وبرفراز آسمانها به پرواز درمی آورد، اینک دربیتِ دوّم دوباره به زمینمان می نشاند تا ببینیم سخنان اوبا پادشاه به کجا می انجامد؟
به عقیده ی شارحان، مخاطبِ این غزل شاه شجاع است که دراثرسعایت،تهمت وبدگوییِ مدوام ِ کینه توزان، نسبت به حافظ،انیس ومونس ِصمیمی ویارقدیمی خویش بی اعتنا شده وحقوق ومواجب اوراقطع کرده است. حافظ درمقام گِله وشکایت، وبه این امید این غزل راسروده تاشاید توانسته باشد،نظر اورابرگردانیده ورابطه ی سردشده ی فیمابین را گرمتر ودوباره به سطح قبلی برساند.
باتوجّه به گذشت ِ قرنها ازماجرای این دو، ونبودِاسنادمعتبرتاریخی، کنکاش پیرامون چندوچون ماجرا،حاصل چندان قابل اعتمادی درپی نخواهد داشت ونتیجه ی بدست آمده چیزی فراتر ازحدس وگمان نخواهدبود .
درحال حاضرآنچه که اهمیّت دارد کشفِ نکاتِ کلیدیِ نگرش وجهان بینی ِ منحصربفردِ این شاعرنادره گفتار واندیشیدن پیرامون آنهاونفوذ دراندیشه ها ی ناب او، توجّه به مضامین شاعرانه ومهندسی چیدمانِ واژه ها ، رمزگشایی ازایهامات وابهاماتِ رندانه ودریافتِ معانی ِعبارات وترکیباتِ حافظانه، پندآموزی ودرنهایت محظوظ شدن ازشیوه ی بیان وپرورش کلام ِ رندِفرهیخته ی بی بدیلِ شیرازیست.
جانا: ای عزیز، ای جان
"به حاجتی که تورا باخداست" بسیار رندانه،اندیشمندانه ودرعین حال عبرت آموزانه طرح شده است. حافظ گرچه به ظاهر می خواهد ازپادشاه طلبِ مساعدت وعنایت کند امّا می بینیم که درهمین ابتدای سخن چگونه، بابیانی رمزآلود، اورا آگاه می سازد که توخود نیازمندی محتاج به درگاهِ خداوندهستی! (مبادا توّهم ِ قدرت وسلطنت تورابفریبد وچنین گمان کنی که تو دراوج قدرتی وحاجتی نداری!) لیکن چون مخاطب پادشاه است ونازک طبع، حافظ این نکته ی بسیار لطیف ورندانه وباحفظ ِ جانبِ حُرمت مطرح می کند.
معنی بیت: ای عزیز، ای جان تورابه حُرمتِ حاجتی که داری وهرروز وشب آن را ازدرگاهِ خداوند به رازونیازمی طلبی، آخرحرفِ دل مارا بشنو وببین که حاجت وخواسته ی ماچیست!
حافظ قبل ازبیان حاجت، ابتدا حاجت ِ خودِپادشاه را به یاد اوانداخته وسپس ازاو می خواهد که ازحافظ سئوالی بکند! جالب است که حاجت حافظ پول ومقام و....نیست. اوازپادشاه ویارقدیمی خویش درخواست می کند که به سخنان اوگوش دهد!
توکه ساعتها گوش به سخنان ِ سخن چینان وکینه ورزان سپردی وبه ناحق، سرانجام ازمن رویگردان شدی، پس عنایتی کن وساعتی نیزبه حرف های من گوش کن تا حقیقت برتو آشکارگردد،حرفهای زیادی برای گفتن دارم، ازاینکه تودرسایه بامُدّعیان به مهربانی نشسته ونسبت به من اتهاماتِ ناروا رواداشتید دردرونم غوغایست.
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان درسایه ی عنایت
ای پادشاه حُسن خدا را بسوختیم
آخرسؤال کن که گداراچه حاجت است
معنی بیت:
ای پادشاهی که صاحبِ همه ی محاسن وخوبی ها وفضیلت ها هستی،( هرآنچه که بدخواهان گفتند یکطرفه شنیدی وبه من فرصتِ دفاع ازحق خودندادی) آخر بسوختیم ازاین بی عدالتی،پرسشی ازما بکن که چرا چنین وچراچنان شد وخواست وحاجتِ ماچیست؟
چنانچه ملاحظه می شود دراین بیت نیز هیچ حاجتی ازپول ومقام و.‌.. مطرح نمی شود. دوباره حافظ ازپادشاه می خواهد به حرفهای اونیز گوش دهد! (چرا محکمه ای برگزارنمی کنی تا حقیقت برتو روشن گردد؟)
می بینیم که حافظ بازبان منطق واستدلال، امّابسیارمحترمانه،طوری که به طبع نازک شاه نیز برنخورد، به مخاطبین عام ِغزل وخودِپادشاه، می رساند که تصمیمی که درموردِ من گرفته ای به ناحق است! توازماسئوال نکرده وپاسخ مارا نشنیده، حکم صادرنموده ای! این ازعدالت به دور است ای پادشاهِ حُسن وفضیلت!!!
ازفحوا ولَحن کلام ِ رندشیراز، کاملاً پیداست که اورا غیابی وبی محاکمه محکوم کرده اند. اگرچنین نبود خواجه هرگز نمی توانست با این جسارت و شهامت به مَحضرپادشاهِ غضبناک، دوبار پیاپی بالَحن ِ تندِ آخربپرس....که ما چه دردی بردل داریم؟ سئوال کن ببین ماراچه شده که.... فریادبکشد!
بنابراین وبانظرداشتِ چندغزل شِکوه آمیز واینچنین گله مندانه ی حافظ ازشاه شجاع، تااندکی می توان گمانه زنی کرد وحدس زد که چرا شاه شجاع ازحافظ رویگردان شده وبه گِله وشکایاتِ اونیز بی توجّهی می کند؟!
چنین بنظرمی رسد که شاه شجاع شدیداً تحتِ فشار ِدلواپسان وتُندرویان ِ متعصّبِ صاحب نفوذِ عصرخویش است که درمناصبِ دولتی وبه ویژه حوزه های دینی جایگاههای محکم ومهمّی دارند! بی شک اواحساس کرده وبه اواخطارهای لازم داده شده که اگرازحافظ واندیشه های روشنگرانه اش(البته ازنگاهِ آنها ازحافظ وفتنه گری هایش) دوری نکند،قدرت وجایگاهِ اونیز درمعرض خطرقرار خواهد گرفت وچه بسا که شاه شجاع بهترازهمه می داند که درصورتِ تداوم ِ ودوستی ورفاقت باحافظِ اصلاح طلب! ممکن است دردوره ی بعدی، صلاحیّتِ وی موردِ تائیدِ آقایان قرارنگیرد.! از همین روست که شاه شجاع به شیرینیِ کاذبِ قدرت دلخوش کرده ودست ازحمایتِ حافظِ شورشی وفتنه گرکشیده است!.
ناگفته نماند که حافظ در اوایل به قدرت رسیدنِ شاه شجاع، حملاتِ سنگینی به جبهه ی متعصّبین ومتشرّعین وصوفیان ریاکار نمود وغزلیّاتِ بسیارتند ، و زهرآگین وتوهین آمیزی سرود ومنتشر کرد‌. به یقین همین بی ملاحظه گیها وبی پرده وبی مهاباسخن گفتن ونیش زدن و تاختن به جبهه ی ریاکاران بوده که سبب ِتحریک شدن وشورانیدن مدّعیان برعلیه حافظ ونهایتاً رویگردانی شاه شجاع را رقم زده است.
برای نمونه درغزل معروفِ:
سحرزهاتفِ غیبم رسید مژده بگوش
که دورشاه شجاع است می دلیربنوش
حافظ به صراحت وبدون هیچ ترسی ازواکنش ِ تُندرویان ودلواپسان، فریادمی زند که دوران ِ سیاه خفقان واستبداد که ماخاموش مانده بودیم ونمی توانستیم حرفِ دل خودرا بزنیم سپری شد:
شد آنکه اهل نظربرکناره می رفتند
هزارگونه سخن دردهان ولب خاموس
به صوتِ چنگ بگوئیم آن حکایت ها
که ازنُهفتن ِ آن دیگِ سینه می زد جوش
شرابِ خانگیِ ِ ترس ِ مُحتسب خورده
به روی یاربنوشیم وبانگِ نوشانوش
ودرادامه ی همین غزلست که با بی پروایی، حتّا امام ِ ریاکار شهر را نیزکه قطعاً نفوذی دردستگاههای دولتی وقضایی داشته،مشمولِ طعن وطنز وتمسخر ویرانگرخویش نموده ومی فرماید:
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند!
امام شهرکه سجّاده می کشید به دوش !
اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
درحضرتِ کریم تمنّاچه حاجت است؟
ارباب حاجتیم : صاحب حاجت ونیازهستیم، محتاج هستیم
زبان سؤال نیست: جراتِ پرسیدن نیست، یعنی ای شاه شجاع توآن شاه شجاع چندسال پیش نیستی، تودراوایل قدرت ازآزادی بیان واندیشه دَم می زدی، ازتامین رفاه وآسایش مردم دَم می زدی وووووو رفته رفته همه ی شعارهایت رابه فراموشی سپردی وازجناح ِریاکاران تاثیرگرفته ومستبد شده ای بطوریکه مارا یارای سئوال کردن هم نیست!
حافظ چون می داند مخاطبِ او (شاه شجاع) ازدستِ عصیانگریهای اوبه قدرکافی عصبانیست، یکی به نعل می زند ویکی به میخ. بلافاصله درمصرع دوّم جهتِ سخن راعوض کرده ورندانه می فرماید:
چون درمحضرکریم وبخشنده ای مثل تو، تمنّا وخواهش معنا ندارد! که تو خودت نیازها وحاجاتِ مارا می دانی واطمینان دارم که به حاجات ما نیازمندان توجّه وعنایت داری.
بازمی بینیم که حافظ هیچ حاجتی را مطرح نمی کند بلکه با عباراتِ ایهام دار به شاه القاء می کند که توکریم هستی وازحاجات همه باخبر! درصورتی که درمصرع اوّل نیشی زهرآلود(جراتِ سئوال نداریم) درلفّافه پیچیده شده وخودِ شاه شجاع نیزبهترازهمه آن را دریافته بوده!
به نظرنگارنده، قطعاً شاه شجاع که خود تاحدودی دست پرورده ی حافظ بوده وبه رازورمزرندیهای اوآگاهی داشته است ،به هنگام خواندن این غزل، وقتی به این بیت رسیده، نکته رادریافته و دردلش چنین گفته که ای حافظِ رند!......مثل همیشه چند تابه نعل می زنی تادرفرصتِ مناسب یکی هم به میخ بزنی!!!
شاید دیگران گمان کنند که توداری ازمن تعریف وتمجید می کنی، من که می دانم تودروَرای سخنانِ خود،چه طعن وطنزی درلفّافه پیچانده ای و چه می گویی! من که نیک می دانم درنوش توچه نیش زهرآگینی نهفته است! اگرحقیقتاً اینچنین است که به نظرتو درحضرت کریمی مثل من به خواهش وتمنّا حاجتی نیست، پس تعبیر"آخردَمی بپرس که مارا چه حاجت است" چیست؟ (درحضرت کریم تمنّا چه حاجت است) راقبول کنیم یا اینکه(آخرسئوال کن که گدارا چه حاجت است) را ؟!!
محتاج ِ قصّه نیست گرت قصدِ خونِ ماست
چون رَخت ازآن توست به یغما چه حاجت است
محتاج ِقصّه نیست: نیازی به توجیه کردن و دلیل تراشی ومقدّمه پردازی نیست.
رَخت: لوازم منزل واثاثیه ی مربوط به معیشت وزندگانی،دراینجا منظور هستی(دل وجان) هست .
یغما: به غارت بردن
معنی بیت: ای پادشاه، اگرقصدِ ریختنِ خون مرا داری، (شمشیرازنیام برکش وبرسرمن فرودآرمن دستت رانخواهم گرفت) راحت باش،مقدّمه چینی لزومی ندارد! آخر درشرایطی که دارائی های من، جان ومال و.... همه متعلّق به توست به غارتگری چه حاجت؟ تواختیارداری ومن مطیع. حُکم ازآن توست هرچه دردل نیّت کرده ای همان راانجام بده وملاحظه ی آن نان ونمک ودوستیمان را مکن!
به زبان کنایه می فرماید:ای پادشاه، تومعذوری! من می دانم که مدّعیان ِ دروغین ومنافقین درتصمیماتِ تو تاثیر گذاشته ودرنظریّاتِ تونفوذکرده اند. پس راحت باش اگربه دنبالِ سربه نیست کردنِ من هستی ونمی دانی چگونه به انجام برسانی، هیچ نیازی به طرح ونقشه ومقدمه نیست، تردیدمکن وانجام ده.
به تیغم گرکشی دستت نگیرم
به تیرگرزنی منّت پذیر
کمانِ ابرویت راگوبزن تیر
که پیش چشم بیمارت بمیرم
جام ِجهان نماست ضمیر ِ مُنیر دوست
اظهاراحتیاج خودآن جا چه حاجت است
حافظ رند تا اینجای مطلب، حرف دل خودرامستقیماً به شاه شجاع زدودیدیم که هیچ حاجتی ازاوطلب نکرد. دراینجا بایک چرخش ِ رندانه ،مخاطب خودرا ازخاص(شاه شجاع) به عام تغییر دادو به عَمد روی سخن را به جانبی دیگرگرفت.
حافظ بااین حرکت، توجّهِ شاه شجاع وسایرین را به نکته ی مهمّی از نگرش ومنش ِ خاصّ خود نسبت به خدا وزندگانی، معطوف نموده وسعی دارد توجّهِ شاه را به چیزی کُلّی تر، باارزش ترو والاتر سوق دهد.
اودوباره دستان ِ مخاطبین وشاه رابه مهربانی گرفته وبه سفر آسمانی می برد. اوچون نوازنده ای که پرده می گرداند وآهنگ عوض می کند، وعشق مجازی را به عشقِ دوستِ حقیقی (معشوق ازل) ارتقا داده و دوباره بامضامین فرحبخش عرفانی، ازمیهمانانِ خودپذیرایی می کند.
جام جهان نما: "درلغتنامه دهخدا می خوانیم دکتر معین در مقاله ٔ خود به عنوان «جام جهان نما» نویسد:
در نظم و نثر پارسی بارها از یک جامی بنام «جام جهان نما» و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم ، جام جمشید، جام گیتی نما، جام جهان بین ، آئینه ٔ سلیمان ، آئینه ٔ سکندر و غیره » یاد کرده اند و فرهنگ نویسان گفته اند: جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم میشد.
بنابراین «جام گیتی نمای » در نظر مؤلفان خداینامک پهلوی ، که شاهنامه مع الواسطه مقتبس از آن است جامی بوده است که صور نجومی و سیارات و هفت کشور (هفت اقلیم ) زمین بر آن نقش شده بود و خاصیتی اسرارآمیز داشت چه وقایعی که در نقاط دوردست کره ٔ زمین اتفاق می افتاد بر روی آن منعکس میشد. جم یکی از بزرگترین پادشاهان سلسله ٔ پیشدادی است که «جام جهان نما» بدو نسبت داده اند. در شاهنامه ذکری از انتساب جام به جمشید نیست ولی چون شهرت جم بیش از کیخسرو بوده است و از سوی دیگر مسلمانان اورا با سلیمان پیامبر بنی اسرائیل یکی دانسته اند و همچنین در روایات ، پیدایش شراب به جمشید منسوب بوده است «جام کیخسرو» را «جام جم » و «جام جمشید» خواندند و این انتساب ظاهراً در قرن ششم هجری پدید آمده است."
به هرحال" جام جهان نما" جامی افسانه ای باعناوین ذکرشده درادبیّات ما پیداشده وحافظ نیز بارها آن را درمضامین مختلف بکارگرفته است. منظور ازاین جام داشتن آگاهی وروشن ضمیریِ مطلق است.
ضمیر: درون، دل،باطن
مُنیر: روشن ومنوّر،آگاه
معنی بیت:
باطن ودلِ معشوق اَزلیست که منبع نور وروشنائیست وبرهمه چیز آگاه وداناست درحضوراودَم زدن ازحاجت نشانه ی بی ادبی ونادانیست و لزومی به بیان ِ خواسته‌ها نیست.
این بیت درحقیقت تکرارمضمون ِ "درحضرت کریم تمنّا چه هست" است امّا بااین تفاوت که دراینجا "جام جهان نما" توجّه مارا به چیزی فراترازقدرتِ انسانی سوق می دهد. شاه شجاع که جام جهان نما دراختیار ندارد،ازهمین رو اورا خطاب قرارنداده تا معنای دوستِ اَزلی تولید گردد.
حافظ دراینجابه نکته ای اشاره کرده که درحقیقت ازحضرتِ ابراهیم وام گرفته است. گویند نمرود آن هنگام که آتش برافروخت تاابراهیم را دردرون آن بسوزاند، جبرائیل باشتاب به حضور ابراهیم شتافت وگفت: آیاحاجتی داری؟ ابراهیم سری تکان داد وگفت: نه به توحاجتی ندارم!چراکه توهم مثل من حاجتمندهستی تنها دوست است که بی نیازاست.
بنابراین وقتی که حافظ رندانه به پادشاه مقتدروقت(شاه شجاع) می فرماید:"جانا به حاجتی که توراهست باخدای...." بی شک گوشه ی چشمی به گفت وشنودِ جبرائیل با ابراهیم داشته، که پادشاه را نیزهمانندِ خودحاجتمندِ درگاهِ دوست اَزلی شمرده وبه اویادآوری کرده که هم من وهم تومحتاج یکی دیگریم.
اگربادقّتِ تمام ِ ابیاتِ غزل راموشکافی کنیم ،درمی یابیم که حافظ هم مثل همه ی آدمیان حاجت دارد امّا هرگز آن را بیان نمی کند،همانگونه که حضرتِ ابراهیم بیان نمی کند! چون براین باوراست که آنکه حاجت را برآورده می کند پادشاه یاحتّا جبرائیل نیست، بلکه تنهاآن قادرمطلق است که برآورنده ی حاجاتِ پادشاه وابراهیم وحافظ است.
حافظ دردوبیت ازپادشاه می خواهد که ازاوپرسیده شودچه حاجتی داری؟ او بااین درخواستِ رندانه ، بی عدالتی ِ اورا باکمال ادب ومتانت به رُخ همگان می کشد وحقّانیّتِ خودرا به کُرسی می نشاند. یعنی توهرگز ازمن نپرسیدی که چراعصیانگری کردم چرا شیوه های حُقّه بازان را برمَلا ساختم وچرا...... که اگرمی پرسیدی، من پاسخ قانع کننده داشتم وحقوقم پایمال نمی شد.
خلوت گُزیدن حافظ نیزکه درمطلع غزل مورد اشاره قرارگرفت، ابراهیم گونه وازهمین جنس است. گویند وقتی که ابراهیم درآتش انداخته شد وآتش زبانه کشید درآسمان هیاهویی درمیان فرشتگان برپاشد که خدایا آیا آتش براو سردمی کنی یا اجازه می دهی که ابراهیم بسوزد؟
ازدرگاهِ دوست فرمان آمد که آرام باشیدشما ازرازاین اتّفاق بی خبرید! ابراهیم خلوتِ دوست می طلبد تانفسی بی زحمتِ اَغیاربه مابپردازد!
پس ازبه خیرگذشتن آن اتّفاق وتبدیل شدن آتش به گلستان به فرمان خداوند، ازابراهیم پرسیدند درتمام عمرخود،کدام لحظه، خوشنود وراضی بودی؟ ابراهیم پاسخ داد: آن روزکه درمیان آتش نمرود خلوتی کردم! ازمردم فارغ شده وتنها به دوست پرداختم.!
پس بی سبب نیست که حافظِ خلوت گُزیده، می فرماید به تماشا وتفرّج درباغ وگلستان حاجتی نیست! زیرا اونیزبسان ابراهیم، درخلوتگاهِ خود بادوست عالمی داشته که به کلِّ هردو عالم برابری می کرده، واز گلستان وبوستان بی نیازشده بود. درجایی دیگرحافظ پارافراترگذاشته وآتشِ دوزخ رانیزبه هیچ می شمارد!
درآتش اَرخیالِ رُخش دست می دهد
ساقی بیا که نیست زدوزخ شکایتی
آن شد که بار ِ منّت مَلّاح بُردمی
گوهرچودست دادبه دریا چه حاجت است
این بیتِ نغز وزیبا پاسخی درخور وکوبنده به کینه توزان وسخن چینانیست که با دَسیسه وتوطئه، رابطه ی عاطفی وصمیمانه ی حافظ وشاه شجاع را برهم زده وسببِ جدایی ِ آنها شدند.
بُردمی: می بردم
آن شد که بارمنّتِ مَلّاح بُردمی: گذشت آن روزها که ناگزیر بودم برای صیدِ گوهر، سنگینی ِ ناز واِفاده ی ِکشتیبان را تحمّل کنم ومنّتِ اورابکشم. من گوهری بدست آورده ام(عشق حقیقی) دیگرنه منّتِ کشتیبان می کشم ونه نیازی به دریا دارم ، من گمشده ی خویش راپیدا کرده ام.!
حافظ روحی ابراهیمی وعظیمی داشته که درعین حالی که رابطه ی خودرا با دوست قدیمی خود(شاه شجاع) تخریب شده می بیند ودرغزلی که خطاب به اومی سراید، چنین شهامتی به خرج داده وبا جسارتی مغرورانه می فرماید:
نه به دریا نیاز دارم نه به کشتیبان!آن روزها سپری شد وگذشت.... من گوهرخودرا پیدا کرده ام وبه هیچ چیز وهیچ کسی حاجتی ندارم!! آری فقط کسی که به دوستِ حقیقی متّصل شده باشد می تواند اینچنین اظهاربی نیازی کرده وبه پادشاه چنین سخن سختی بگوید. پادشاهی که تحتِ تاثیر مدّعیان،قصدِ خون ِ سیاووش( حافظِ بیگناه)کرده است.
شاهِ تُرکان سخن مُدّعیان می شنود
شرمی ازمظلمه ی خون سیاووشش باد
ای مدّعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اَعدا چه حاجت است
مدّعی: داعیه دار وکسی که ادّعایی درسردارد. درنظرگاه حافظ کسی که به چیزی که ندارد وانمود وتظاهر کند مدّعیست. کسی که به هیچ چیزی نرسیده ولی ادّعاهای عجیب وغریبی برزبان دارد. کسی که مانندِطبل توخالی فقط صدای بلند داردوازکسب ِفضیلت وخرد ودانش ناکام مانده است.
اَحباب: دوستان.
اَعدا: دشمنان.
معنی بیت: ای کسی که به فضایلی که نداری وانمود می کنی، من باتوهیچ کاری ندارم. مجادله وبحث باتوبی ثمراست. وقتی دوستانی همفکر وهمدل وهمراه دارم به دشمن چه نیاز دارم.
مصرع دوم را می توان برداشت رندانه کرد: وقتی دوستانی( نادان وجاهل) هستند که جای دشمنان راپرکرده وخون به دلم می کنند به دشمن نیازندارم!
زبان وبیان ِحافظ بگونه ایست که انگاراگر خودش هم اراده کند که جمله ای یک پهلوبگوید نمی تواند!!
بنظرنمی رسد که برداشت دوّم مدِّ نظرحافظ بوده باشد چراکه هرجا نام دوستان ورفیقان آمده، حافظ جزمهرو محبّت سخن دیگری درمورد آنها نگفته است. اوهرچه فریاد داشته برسر مدعیّان وریاکاران ومتعصّبین کشیده وطنز وطعنه رافقط برای آنان رواداشته است.
دل کندن ازدل وجان آسان بود ولیکن
ازدوستان جانی مشکل توان بریدن
ای عاشق گدا چو لب ِ روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
وظیفه: ،مقرّری ماهیانه، درقدیم به حق وحقوق ماهیانه وظیفه می گفتند. چنانکه امروزه نیز "وظیفه بگیر" به معنای حقوق و مستمری بگیراستفاده می شود. امّا وظیفه فقط به معنای حقوق ماهیانه نیست، که اگراینگونه بودهرگز موردِ استفاده ی حافظ قرارنمی گرفت. اگرچه حافظ دراین غزل اشاره ای هم به حقوقِ ماهیانه اش که بناحق قطع شده دارد امّا حافظ دروَهله ی اوّل آن معنای کُلی تروظیفه را که"تکلیف و مسئولیّت" می باشد مدِ نظردارد.
حافظ رندانه دراینجا "لبِ روح بخش یار" را بکاربرده تا درذهن مخاطبین ِ خود عشق وعاشقی رابرجسته تر وپُررنگ تر ومعنای "حقوقِ ماهیانه ی وظیفه" راکمرنگ ترنماید. برای حافظ بوسه ی معشوق، ارزشمندترازحقوق ماهیانه است.
دراین دوبیت پایانی، حافظ دل خودرا خطاب قرارداده می فرماید:
ای عاشق مسکین، اگرازدولتِ وصال فعلاً محروم وبی نصیب مانده ای ودر آتش اشتیاق می سوزی،بسوز وبساز وامیدوارباش که دوست، خود روش بنده پروری رابهترمی داند.احتیاجات ونیازمندیهای عاشق ِ خودرا می داند. لبان ِ نوشین وجان بخش ِیار هرگاه لیاقت وشایستگی درتوببیند دروقتِ مناسب تورا به حق ِ خود (بوسه ی وصال) خواهدرسانید.
ویا: ای عاشق مسکین شاه شجاع فعلاً تحتِ فشار تندرویان نسبت به تو کم محلّی می کند نیازی به عرض حاجت نیست وبه موقع نسبت به برقراری دوباره ی حقوق ماهیانه ی تو اقدام خواهد کرد.
ناگفته نماند که حافظ دردستگاههای دولتی ِ شاه شجاع و شیخ ابواسحاق دارای شغل ومقام مهمّی بوده ودرخواستِ برقراری حقوق ماهیانه ای که به ناحق قطع شده ، حقّ قانونی حافظ بوده تا ازپایمال شدن ِ آن جلوگیری کند.
سه بوسه کزدولبت کرده ای وظیفه ی من
اگراَدا نکنی قرض دارمن باشی !
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدّعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
محاکا: حکایت کردن، جرّ وبحث ،مجادله، گفتگو باچاشنی تندِ پرخاش.
معنی بیت:
ای حافظ تو سخن کوتاه کن ،هنربه ادّعا نیست، هنربه بحث ومجادله نیست، هنراین قابلیّت وتوانمندی رادارد و می تواند بدون تبلیغ وبدون ِهای وهو، خودش را بنمایاند وجای ِاصلی خودراپیدا کند. با مدّعیانِ بی مایه جرّ وبحث کردن حاصلی جزتلف کردن وقتِ باارزش، درپی نخواهد داشت.
هنربه قبای اطلس پوشیدن وکج کردنِ کلاه وتُند نشستن نیست.!
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند.
قبای اطلس ِ آنکس که ازهنرعاریست

 

داریوش گودرزی در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۹:

شکل صحیح بیت پنجم این گونه است:
زیر «بار» منت...

 

داریوش گودرزی در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۹:

شکل درست بیت پنجم، این گونه است:
زیر «بار» منت از...

 

اصلی در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۵:

جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه‏دستی زده بر بال مو تیر
بوره غافل مچر در چشمه‏ساران
هر آن غافل چره غافل خوره تی

 

رضا در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:

دلشدگان، نام آلبومی است که با صدای محمدرضا شجریان و آهنگسازی حسین علیزاده تدوین شده است. پیش از انتشار این آلبوم، تمام آوازها و تصنیف‌های آن در فیلمی با همین نام ساختهٔ علی حاتمی استفاده شده بود. فریدون مشیری به درخواست محمدرضا شجریان شعرها و آهنگ‌های فیلم را بررسی کرد و مورد بازبینی قرار داد. شعر علی ترابی جهرمی در این آلبوم و فیلم با این تغییرات خوانده می شود:
یارم به یک لا، پیرهن * خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن * مست است و هشیارش کند
ای آفُتاب آهسته نه * پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو * خواب است و بیدارش کند

 

سهند در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:

براستی که توبه و بازگشت زیباترین تابلوی بزرگی خدا و شکوه آفرینشه...بی اختیار یاد این شهر سعدی افتادم...
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمن این نظر داری

 

حمید در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

بطور کلی ناف چاوشی رو با مولانا بستن ...که خیلیم عالیه ..انشاا...همیشه ترانه های چاوشی از مولانا ودیگر شاعران بزرگ پارسی باشد..پاینده باشید...

 

۱
۲۵۹۶
۲۵۹۷
۲۵۹۸
۲۵۹۹
۲۶۰۰
۵۰۵۶
sunny dark_mode