گنجور

حاشیه‌ها

علی امینی در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

جناب رجبعلی خیاط که در مکاشفه ای با حضرت حافظ ملاقاتی داشتند فرمودند، این شعر در رابطه با حضرت عباس ع است.
البته بنظرم حضرت حافظ که خود اهل کشف و شهود بوده اند چنین بیان شیرین و رسائی را در ملکوت ملاقات با آن حضرت سروده اند.

 

حمید ثانی در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آخر زه گنج قارون بیش
یعنی اش به نظرم
به اون شناخت کنه ذات اقدس الهی هیچکس دست پیدا نخواهد کرد
لیک به قدر کف دستی شناخت, تو را غنی و معروفتر از قارون و ثروتش میکند
بی ریا نویسنده فلسفه عرفان وجودی لندن

 

.. در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۲:

فراخ‌تر ز فلک گشت سینه‌ی تنگم
شراب‌خانه‌ی عالم شده‌است سینه‌ی من..

 

.. در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸:

چون برق
می‌گریزی
چون باد
می‌ربایی..

 

محمد در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰:

انگشت وزیر و کَلّه سلطانی است

 

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

دوش می تواند هر دم یا هر لحظه باشد و رخسارِ برافروخته و سُرخ رنگ نشانه اشتیاقِ توأم با خشم است، و آن معشوقِ زیبا روی با چنین حالی می آمد و در پیِ دلهایِ غمزده و سوخته بود، اما حافظ قصدِ بیان چگونه روایتی را دارد و قصه چیست؟ غزل بتدریج ما را بسویِ حکایتی عارفانه پیش می برد و در می یابیم آن یاری که مشتاقانه و با خشم در جستجویِ دلهایِ غمزده است آن بُعدِ روحانی و یار یا اصلِ خداییِ انسان و یا به عبارتی خودِ عشق است که با پای نهادنِ انسان در این جهان یار و همراهِ او بوده است، در آن اوقات و ایامِ طفولیت دلِ انسان با غم و رنج بیگانه بود و هرچه بود شادی و نشاط و بازیگوشی هایِ کودکانه بود، اما با رشد و قد کشیدنِ این کودک وابستگی هایِ او نیز افزایش می یابد، وابستگی به چیزهایی ذهنی و بیرونی که در نهایت آن دلی را که از جنسِ زندگی و شادیِ محض بود بدل به دلی غمزده و سوخته می‌ کند و اگر انسانی که این دلِ غمزده را نتیجه دوریِ یار تشخیص داده و بر آن اصلِ زیبا رویِ خود عاشق شود و او را طلب کند،‌ پس یارِ زیبا روی نیز با چهره ای برافروخته در جستجویِ عاشقانی ست که دلِ خود را سوخته، غمزده و دردمند تشخیص داده اند تا آنان را به اصلِ خود که همان عشق است زنده و آن شادیِ اولیه و ذاتی به ایشان باز گردد.
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

رسم در اینجا به معنی قانون است، یعنی قانون حضرت معشوق  است که اگر انسانی عاشق زنده شدن به اصل خدایی خود گردید، پس حضرتش بدون درنگ خود کاذب انسان عاشق را می کشد تا او را به خود واقعی اش زنده کند، شیوه و روش او شهر آشوبی  یا فتنه انگیزی میباشد، یعنی نظم و پارک ذهنیِ خودساخته انسان عاشق را بر هم می زند، چیزهایِ بیرونی مانند مقام و منصب ، پول و ثروت، باور و اعتقادات، حتی خانواده و فرزندان و هر چیزی که انسان در مرکز یا( شهرِ ذهنیِ)  خود قرار داده و هرگونه تغییر و کم و کوچک شدنِ آنها را بر نمی تابد، حضرت معشوق  برای زدودن این چیزها از مرکز انسان فتنه وآشوب بر پا کرده و همه آنها را به هم می ریزد و این شیوه و اسلوب جامه ای ست که حضرت معشوق به منظور تغییر جهت نگاه انسان عاشق از چیزها به سوی حضرتش بر تنِ این یارِ زیبا رویی که عرفا امتدادِ خداوندش نامیده اند نموده است .
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
وآتش چهره بدین کار برافروخته بود
حافظ می‌فرماید و این یار، جان یا ذاتِ عُشّاق را همچون اسفند بر روی آتش جمال خود می داند که در رسیدن به اصلِ خود بی تابی و بیقراری میکنند و او به همین منظور آتش چهره را برافروخته تر می کند تا عاشقانش را مشتاق تر کند، بیت نظر بر این دارد که ذات و جانِ اصلیِ انسان که ادامه جانان و جزو است همواره تمایل به اتصال به کُل و اصلِ خود را دارد، پس اگر زیبایی و برافروختگیِ رخسارِ آن یار را ببیند مانندِ اسپندِ روی آتش آرام و قرار را از دست می دهد تا هرچه زودتر با او یکی شده و به وحدت برسد.
گرچه میگفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دل سوخته بود
از اصول اولیه این یار این است که باید انسان عاشقِ اصلِ زیبایِ خود نسبت به همه هم هویت شدگی ها و من های جعلی و متوهم خود کشته شود و آن هم به زاری و به سخت ترین صورت ممکن اما این کشته شدن نظر و عنایت نهانی آن یار است با این انسان سوخته دل و غم زده که بدون لطف او امکان این رهایی از من ساختگی و وصل به معشوق میسر نمی باشد. حافظ نهانِ آن یار و آنچه در اندیشه اش می گذرد را می بیند، که اشاره ای ست به وحدتی که از الست بینِ خداوند و انسان وجود داشته است، یعنی عاشق و معشوق و ساقی و مست همگی یکی و از یک جوهر هستند.
کُفرِ زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
زلف یار از نگاه عرفا غالباً نشانه کثرت است از جماد و نبات و حیوان و انسان و هر چه نام هستی بخود میگیرد و کفر یا پوششی ست که اصل و ذات خداوند را می پوشاند، حافظ میفرماید تمامی این هستی برای انسان دلبری کرده و هوش از سر میبرد اما آن یارِ سنگین دل در پشت همه این ها مشعلی از چهره خود بر افراشته است تا سالکِ عاشق یا انسانِ جویای اصل خود بجز عکس رخ یار چیز دیگری را نبیند و از هستیِ خود منفک و منفصل گردد. درواقع مشعل به منظورِ یافتن مسیر و دیدار روی حضرت معشوق است، سنگین دل از این لحاظ که هرگونه هستی و چیزی غیر از خداوند یا اصلِ خداییِ انسان را در شهر یا مرکزِ انسان تحمل نمی کند و بی هیچ رحمی با تیرهایِ قضای خود هدف قرار داده و خونشان را می ریزد که در بیتِ بعد به آن می پردازد.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

در ادامه می فرماید انسان گمان می کرد آن چیزهایِ بیرونی را که بدست آورده است گنجی باارزش و در سعادتمندیِ او اصل هستند پس می توانند او را به خوشبختی برسانند، اما اکنون که این وابستگی ها را بوسیله تیرهایِ قضایِ خداوند غرقِ در خون می بیند پی می برد در حقیقت عمر را تلف کرده و خون و درد به کف آورده است، پس‌ این خون بصورتِ اشکِ پشیمانی از چشمانش جاری می گردد، در جایی دیگر می فرماید؛

دل که از ناوکِ مژگانِ تو در خون می گشت/ باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود

الله الله یعنی خدارا خدارا (با تاکید)  که انسان عمرِ ارزشمندِ خود را برای بدست آوردن آن چیزهای این جهانی تلف نمود چرا که سرانجام همه آنها چیزها از دیده او برفت و پس از آن با یاریِ آن یار از چشمِ حافظ و عاشقانِ حقیقی افتاده و به آنها وابستگی ندارند، "که اندوخته بود" مخففِ او که می باشد و بنظر میرسد باید وُ که( به معنیِ آن کسی که) خوانده شود. یعنی بدونِ هیچ شکی زندگیِ خود را تلف کرد آن کسی که آن چیزهایِ دنیوی را در مرکزِ خود قرار داده بود وبه عنوانِ اندوخته به آنها می نگریست.

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناصره بفروخته بود
در اینجا حافظ نتیجه گیری میکند پس ای انسان یار و یا اصل خدایی خود را به این دنیا مفروش چرا که هر کس این یوسف و اصل زیبای خود را به مقداری زر تقلبی بفروشد قطعاً سود نخواهد برد یعنی که بسیار ضرر میکند و پشیمان خواهد شد.
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
و حافظ چه خوش گفت که برو و این خرقه وابستگی و هم هویت شدگی ها را بسوزان و دل به چیزهای این جهانی نبند، پس ادامه می دهد خدایا حافظ این تشخیصِ چیزها و اجناس تقلبی این جهانی را از گوهر یگانه و اصل یا ذاتِ انسان چگونه به یاد دارد؟ یعنی از او آموخته است و همانگونه که میدانیم او را لسان الغیب نامیده اند که اکنون برایِ ما انسانها بازگو می کند تا فریبِ زرهایِ تقلبیِ این جهانی را نخوریم که البته کاری ست بسیار دشوار و فراتر از توانِ انسانِ ضعیف و معمولی، اما از عهده پهلوان و رستمی همچون حافظ، مولانا و دیگر عارفانِ بزرگ بر آمده است پس هر انسان دیگری نیز بالقوه از این قابلیت برخوردار است.

 

آرش در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

متاسفانه این غزل از لسان الغیب هم در اینجا یک بیت کامل را کم دارد.
جای آن است که در عقد وصالش گیرند
دختر رز که به خم این همه مستوری کرد
گذشته از اشکالات تایپی که در برخی سروده ها در این سایت وجود دارد، برخی اشعار هم دچار کاستی ها و تحریف های جدی هستند. ای کاش عزیزانی که سایت چنین ارزشمند را ایجاد کرده و مدیریت میکنند، توجه بیشتری به اصالت و درستی سروده ها و نوشتارها داشته باشند.

 

.. در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹:

خندم
چو مرا درشکنند..

 

.. در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۸:

میوه‌ی خامی
مقیم شاخه باش..

 

محسن ، ۲ در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۳۷:

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم؛
یک‌چند ز استادی خود شاد شدیم؛
پایان سخن شنو که مارا چه رسید:
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم!
ما همه از خاکیم
بر باد شدیم به مانای عمر ما بر باد رفت است،عمر ما تلف شد

 

Soory در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۳۷:

از خاک درآمدیم و درخاک شدیم

 

افراسیاب کیانی در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد:

در این حکایت شیخ اجل بدون هیچ توضیح و تفسیر اضافی مهر تاییدی بر قضا و قدر الهی و در مفهوم کلی تر بر سرنوشت انسان می گذارد و با ایجازی منحصر بفرد به این نکته اشاره دارد که وقتی روز مرگ کسی فرا رسیده باشد دیگر پزشک بودن و رییس بودن و خام خواری و گیاهخواری و ارتوپد و مع ذلک بی اثر است و بالعکس اگر روز ,روز مرگ کسی نباشد دیگر بودن چهل تیر خدنگ در بدن و سرطان و نبض صفر بی معنی خواهد بود... باشد که آگاه باشیم و هوشیار...

 

محسن در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

با عرض سلام وادب به همه دوستان،گذشته از صدای دلنشین آقای شجریان و نقش آفرینی خانم کرامتی؛وقتی همه نظریه ها رو خوندم دریغ از اینکه یک نفر این شعرو معنی یا درش تامل کرده باشه که یعنی چی؟اصلا چی داره بما میگه؟مفهموم چیه؟خواهش میکنم درباره شعر بسیار ملکوتی حضرت مولانا بحث بیشتری کنید.با تشکر.

 

افراسیاب کیانی در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۳ - حکایت تیرانداز اردبیلی:

درواقع شیخ اجل در این حکایت میخواد تاکید کنه که اگر روز اجل (زمان مرگ ) کسی فرا نرسیده باشد حتی اگر تمام عوامل برای کشتنش دست به دست هم دهند باز هم به او آسیبی نخواهد رسید....در مفهوم کلی تر میشود گفت که در نهایت این تقدیر شاید نامفهوم است که سرنوشت کلی زندگی انسان را رقم میزند...

 

محمدصدیق سپهری نیا در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل شصت و نهم - فرمود این که می‌گویند در نفس آدمی شرّی هست:

چه زیبا وصف می کند بدی ما را... واقعا بدی را به حدی زیبا وصف می کند که تو تازه به بزرگی و عظمت و گنج درونت پی می بری...
این که منِ انسان از سباع می توانم بدتر باشم را دلیل بر ثمین بودن گوهر درونم می داند نه وحوش بودن من.... چه نگاه زیبایی
انسان است و نگاه او به هر چیزی
فقط لطفا دو سه مورد غلط تایپی را برطرف نمایید
با سپاس

 

علیرضا در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۱۵:

این شعر را با آهنگی بسیار زیبا و دلنشین، با چند رباعی دیگر، مهرداد هویدا خوانده است. فکر کنم نام آهنگ آیینه باشد.

 

علیرضا در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:

با تشکر از جناب ماهان؛ این سرود بسیار زیبا را از ایرانصدا با راهنمایی جنابعالی دیرافت کردم اما قبلاً هم نسبت به جستجوی آن بسیار اقدام کرده بودم ولی موجود نبود منتها در اطلاعات مربوط به شعر در همان سایت متوجه شدم که زمان بارگذاری آن همین فروردین 98 بود.

 

منصور در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

من این ترجیع بند را سال 1365 در دوره دبیرستان حفظ کردم .معلم ادبیات یادشون بخیر هر جا هستند اون موقع باعث شد که من این شعر را حفظ کنم .علتش این بود که معلم مون چند بیت از این شعر را همیشه می خوند و وسطش میگفت بقیه را به یاد ندارم . من هم تصمیم گرفتم شعرا پیدا کنم که دیوان وحشی چاپ قدیم پیدا کردم و به قیمت بالایی اون موقع خریدم (کلیات وحشی با تمام هزلیات) وشعر را حفظ کردم و اولین باری که معلم ادبیات دوباره شعر را شروع به خواندن کرد و وسطش یادش رفت من ادامه شعر را از همون نیمکت که نشسته بودم خواندم و همون باعث شد که از سود معلم تشویق شدم و با نمره بالا درس ادبیات را گذروندم. یادش بخیر

 

رضا در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۳:

صفت مفخر تبریز (وصف کسی که مایه ی فخر تبریز است) نگویم به تمامت (تمام و کامل نمی گویم)/ چه کنم رشک نخواهد که من این غالیه بیزم (چه کنم چون رشک مردمان نمی خواهد یا نمی گذارد این صفات عالی که آشکار شدن آن همچون مشک همه جا را احاطه می کند را به تمام آشکار کنم)
یک جمله: صفات شمس تبریز بسیار بالاست و حسادت مردم مانع افشای تمام و کمال این صفات میشود

 

محمد در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

وزن این شعر متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن است که در اشعار عربی کاربرد زیادی دارد و علیرغم گوشنوازی در شعر فارسی نمونه های زیادی ندارد. هاتف غزل دیگری در همین وزن دارد با مطلع زیر :
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم
به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم
همچنین شعر معروف عربی شیخ اجل سعدی شیرازی در نعت پیامبر در همین وزن است:
بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله
حسنت جنیع خصاله صلوا علیه آله

 

۱
۱۹۴۲
۱۹۴۳
۱۹۴۴
۱۹۴۵
۱۹۴۶
۵۰۴۸
sunny dark_mode