گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غمِ توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم «یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟»

خیام

زین فرش‌زمین که سقفِ او گردون است

گفتن نتوان هیچ که حالش چون است

بگذار حدیثِ آسیابی کو را

گندم همه مردم است و آبش خون است

عطار

در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است

هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است

مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است

باری ز حساب عقل ما بیرون است

اوحدالدین کرمانی

هر کاو نشود مست تو او مغبون است

واین حالت مستی زصفت بیرون است

مستی باید خراب همچون «اوحد»

تا او داند که حال مستی چون است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدالدین کرمانی
مجد همگر

وقت گل مِیْْگون و مِیِ گلگون است

وز دولت گل طالع مِیْ میمون است

ای یار لطیف روز وصل امروز است

ای جان عزیز وقت عیش اکنون است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه