گنجور

حاشیه‌ها

Khishtan Kh در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶:

 

برد دل ارزان ز من خود دل به ارزانی نبست

زان که آسانش بکف آورد به آسانی شکست

نه شناسم آشنایی نه شناسد آشنایم

گرد راهش بس مرا بر چشم و پیشانی نشست

 

Khishtan Kh در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

 

یکی بیهوده کوهی سُفت یکی رفت راه صحرا را

نه این یک وصل شیرین دید نه آن یک وصل لیلا را 

تو قسمت را مشو منکر،نشد را شد نخواهی کرد 

بهم ریزی و بافی گر زمین و آسمان و قعر دریا را

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

غزل شماره ۶۳ سعدی

از عشق در جهان تو بگو چیست؟ بر تر است
خورشید عشق در همه آفاق اظهرست
دل خانه ایست ،مظهر الله اکبر است
.،،،،،،،،،،،،،،،،
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح‌پرور است
***********
آن چیست بهتر از ره عشق ار گزیده ای
از عشق پر ظریف نباشد پدیده ای
ای بی بصر زچشم دل و غرق دیده ای
،،،،،،،،،،،،،،،
هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
***********
در دست جام می، بفرازی و در سریر
بی عشق و مهر، می شوی اندر جهان حقیر
در عشق اگر که هفت بلد را شوی شهیر
،،،،،،،،،،،
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
***********
با سرو قامتان چو بسازیم ما دماغ
در سینه گنج عشق نهانست و رنج و داغ
از دست لاله گیر بصحرا و راغ،، ایاغ
،،،،،،،،،،،،،،
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبر است
***********
بر گردن بلور ز، زلفش نهاده طوق
ره میرود بناز ،به برزن، به چارسوق
دل زان تطاول نگهش میرسد به ذوق
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نُزلی محقر است
***********
چندان به غمزه برده قرارم سهی قدان
دل در گرو بود چو به هر جا وهر زمان
چُون حرف شکوِه عرض کنم با کسان بیان
،،،،،،،،،،
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی‌کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
***********
ساقی زباده گر جگر ما بسوختی
بر گلرخان دهر دلا چشم دوختی
با آتشی ز هجر چو جانم فروختی
،،،،،،،،،،،،،،،
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است
***********
یک عمر طی گشت به حسرت نشد وصال
جسم و جوانی ام به تبه رفت در قبال
عاید نگشت زین قدر نحس ،جز ملال
،،،،،،، ،،،،،،
شب‌های بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
***********
زلف سیاه وسلسله ات همچو دام بود
بر آفتاب روی تو گیسوت شام بود
دل شد زدست و رفت بچینش که خام بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
***********
در فرودین صبا چو بیارد نوید وصل
بر من مبارک است چو روز سعید وصل
هجران دراز کرد و وز آن شدبعید وصل
      ،،،،،،،،،،،،،،،  
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
***********
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ در پاسخ به رضا سعدی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

غزل شماره ۶۳ سعدی

از عشق در جهان تو بگو چیست؟ بر تر است
خورشید عشق در همه آفاق اظهرست
دل خانه ایست ،مظهر الله اکبر است
.،،،،،،،،،،،،،،،،
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح‌پرور است
***********
آن چیست بهتر از ره عشق ار گزیده ای
از عشق پر ظریف نباشد پدیده ای
ای بی بصر زچشم دل و غرق دیده ای
،،،،،،،،،،،،،،،
هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
***********
در دست جام می، بفرازی و در سریر
بی عشق و مهر، می شوی اندر جهان حقیر
در عشق اگر که هفت بلد را شوی شهیر
،،،،،،،،،،،
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
***********
با سرو قامتان چو بسازیم ما دماغ
در سینه گنج عشق نهانست و رنج و داغ
از دست لاله گیر بصحرا و راغ،، ایاغ
،،،،،،،،،،،،،،
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبر است
***********
بر گردن بلور ز، زلفش نهاده طوق
ره میرود بناز ،به برزن، به چارسوق
دل زان تطاول نگهش میرسد به ذوق
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نُزلی محقر است
***********
چندان به غمزه برده قرارم سهی قدان
دل در گرو بود چو به هر جا وهر زمان
چُون حرف شکوِه عرض کنم با کسان بیان
،،،،،،،،،،
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی‌کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
***********
ساقی زباده گر جگر ما بسوختی
بر گلرخان دهر دلا چشم دوختی
با آتشی ز هجر چو جانم فروختی
،،،،،،،،،،،،،،،
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است
***********
یک عمر طی گشت به حسرت نشد وصال
جسم و جوانی ام به تبه رفت در قبال
عاید نگشت زین قدر نحس جز ملال
،،،،،،، ،،،،،،
شب‌های بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
***********
زلف سیاه وسلسله ات همچو دام بود
بر آفتاب روی تو گیسوت شام بود
دل شد زدست و رفت بچینش که خام بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
***********
در فرودین صبا چو بیارد نوید وصل
بر من مبارک است چو روز سعید وصل
هجران دراز کرد و وز آن شدبعید وصل
      ،،،،،،،،،،،،،،،  
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
***********
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است

 

 

یوسف شیردلپور در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

ومکمل و معرف  تمام شعر وغزل وادبیات وموسیقی ناب ایران و ردیف خوانی خسروخوبان دوعالم استاد شجریان 👌👌❤️❤️💐💐

 

بهنود شجاعیان در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶:

درود

آیا مخور باید مَخَر خوانده شود؟

 

امید در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان:

لطفا یکی از دوستان، دو بیت پایانی را ترجمه کند.

 

ع . غفوریان در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴:

در مورد بیت ۵۱ در نسخه ای به این صورت آمده که درست تر به نظر می رسد: 

که گر من کشم یا کشی پیش من

برادر بود کشته یا خویش من

 

رسول لطف الهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:

این عقده مشکل که زد ابروی او در کار من 

بسیار خواهد کردنی در ناخن تدبیرها 

 

رسول لطف الهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:

از تمنا گرهی رشته ی عمرتو نداشت.

توبراین رشته دوصد عقده مشکل زده ای.

میرزا 

فتادند در عقده پیچ پیچ 

که در حل آن ره نبردند هیچ 

حضرت سعدی

 

کیان منصوری در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶:

خیام در رباعیات خود بار ها از کلمه می استفاده کرده است. برخی اوقات منظور او نوشیدن شراب انگور و برخی اوقات می استعاره از لذت های دنیوی است. اما هیچگاه خیام به هیچ چیز دیدگاه عرفانی و دینی نداشته است و در اشعارش میتوان عدم اعتقاد ایشان به معاد را دید.

 

امیرالملک در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۷ در پاسخ به رویا دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۹۳:

از آینه دل

 

فرانسوا کاظمی‌نیا در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰:

به نظرم «می بکش با سر» در بیت یکی مانده به آخر غلط است. نمی‌دانم چه می‌تواند باشد!

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱:

کامده عذرخواهِ او ، اشک بر این ندامتش

 

م نظرزاده در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۰ در پاسخ به م.ج.جهرمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

می فرماید «گنبد» دوار. گرد بودن آسمان همیشه مشهود و معروف بوده است.

 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱:

هست یدِ خدا علی ، نایبِ مصطفی علی،

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹:

دولتِ شاه یاد باد ، تا ابد استدامتش

 

 

م بایگی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به عباس دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۷:

نه. کاملا درست است. «آخر کم از آن که ...» جمله را سوالی می کند. مثلا: قدسی مشهدی می گوید: 

هرچند نباشد خبرت از رازی

گوشی بگشا چو کوک گردد سازی

آهنگ و مقام هم اگر نشناسی

آخر کم از آن که بشنوی آوازی؟

یا عطار: 

وقت است که در بر آشنائی بزنیم

تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم

زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ

آخر کم ازانکه دست و پائی بزنیم؟

 

mehdi Hoseyini در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۲ - جواب گفتن عاشق عاذلان را:

این حکایت ونمثیل بارها در مثنوی تکرار شده گویی مولانا با تکرار این تمثیل مدام یاداور میشود که این جهان فقس شکل است و زندان و راه درست حفره کردن این زندان است منبل یعنی گدا کاهل که خود مولانا مجددا آن را معنا میکند چنانکه در معنی ابله هم معنایی جدید ارائه می دهد :ابلهی نه کو به مسخرگی دو توست ، ابلهی کو واله وحیران اوست گدا و کاهل هم در این داستان گدایی است که از هر ثروتمندی غنی تر است او دنبال مواهب مادی نیست بلکه جستجو گر و گدای راهی است برای رهایی از تمامی مظاهر مادی و مثنوی به تمامی حکایت این راه گشودن است از اولین بیت نی نامه تا اخرین بیت که با کلمه ی روزنه ناتمام میماند و چه عجب که مثنوی ناتمام است گویی مولانا با این کار آخرین نکته را یاداور میشود که حکایت تعالی و رشد اتسان داستانی بی پایان است چنانکه غلطیدین در دره ی تباهی اش را نیز انتهایی نیست چرا که انسان ذاتا بی انتهاست . این سخن پایان ندارد ای پسر....

 

مهدی حقیقی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۱:

با عرض ادب و احترام

[به‌جز ۵ مصراع] در هیچ‌یک از مصراع‌های ابیاتِ غزل‌های ۱۷۵۱ تا ۱۷۵۸، مصرع با هجای کوتاه (فَـ از فعلاتن) آغاز نمی‌شود؛ که چه‌بسا با هجاهای بلند و کشیده (همچون فا در فاعلاتن یا مفـ در مفتعلن) شروع می‌گردد. بنابراین وزنِ شعر با شروعِ «فعلاتن» صحیح نیست.

دستِ کم بهتر «فاعلاتن مفاعلن فعلن» است.

 

۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۵۱۰۴
sunny dark_mode