آرش در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
معنای ظاهری : آرزوی می نوشیدن با جوانان را دارم . چون جوانان در می نوشیدن رعایت احتیاط را نمی کنند بر عکس افراد مسن و پیر که هنگام نوشیدن می هم مواظب سلامت جسمانی و هم پروای بدنامی و قضاوت دیگران دارند . وقتی با جوانان می خوردم و مست و مدهوش شوم افتان و خیزان مورد تمسخر و دستاویز مضحکه کودکان بشوم . در گذشته و شاید الان هم در جوامعی که سطح فرهنگ پایین است یکی از سرگرمی ها و بازی های کودکان دنبال کردن و آذر و اذیت دیوانه ها ، محجورین و افراد غریب بوده .
معنای اصلی و حقیقی این بیت با روح و پیام این غزل دلنواز در هماهنگی کامل است که حضرت سعدی به عنوان یک عارف آن چنان خود را در عشق خالق مست و مدهوش می خواهد ببیند که مضحکه عام و خاص شود . و این ننگ و بدنامی را بر ظاهر الصلاح بودن ترجیح می دهد .
رفیعی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۹ - تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من:
چقدر زیباست
همایون در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶:
در پدیدار شناسی، پدیدار شیوه خودنمایی واقعیت است و هم شیوه پنهان شدن واقعیت در یک روپوش یعنی پدیده هم خود را می نماید و هم خود را در زیر آن پدیدار پنهان می سازد زیرا میتواند در لحظه دیگر بصورت دیگری پدیدار شود این فلسفه و نگرش در قرن نوزدهم و بیستم رشد پیدا میکند و به زیبایی اینجا بیان میشود
تو خود را بپوشان در زیر یک پوشش که از یک مستی می آید قرار بگیر تا دیده شوی و پدیدار شوی و پنهان نمانی همانگونه که من در زیر پوشش زعفرانی حقیقتی آتشین دارم ولی رخ زرد من میگوید که من عاشقم که تنها یکی از چهره های من است که تو میتوانی ببینی ولی عشق هزار چه ه دارد
پس از شمس، میتوان گفت هنر جدیدی بوجود آمد و آن هنر شمس شناسی یا انسان بزرگ شناسی است که جلال دین هنرمند توانای این هنر است
خدا موجود غیبی است که نمیتوان دید ولی شمس غیب را هر لحظه با چهر ه ای میبیند و خود نیز در آن چهره و در آن روپوش دیده میشود
ایمان در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۰ - بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله:
مگر کلمات هم مشروع و نامشروع دارند؟
آنقدر در محدودیت بوده ایم که با خواندن کلمات هم به گناه می افتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همایون در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۰:
شمس با توانمندی پلنگ و شهامت شیر، مولانای روم و قاضی القضات قونیه پایتخت امپراتوری سلجوقی را شکار میکند، این مقام تا پیش از سلجوقیان نبود و آنان با زبان فارسی و مذهب سنی توانستند هم ایرانیان و هم اعراب را با خود همراه کنند و هم مقام قضاوت را از خلیفه بگیرند و خلیفه بغداد تنها مقام دینی و مذهبی داشته باشد و از وحشت گسترش روز افزون شیعه فاطمی و اسمعیلی نجات یابد و مقام حکومتی هم در دست سلاطین سلجوقی بود که همگی نام پادشاهان ایرانی برای خود برمیگزیدند مانند علاء الدین کیقباد و زبان فارسی زبان رسمی و دربار بود
جلال دین پس از آن راه شمس که نبرد با دین داران و مدهبی ها بود را با قدرت تمام ادامه میدهد و در مثنوی همه جا روی سخن او با مذهبی ها و آخوند هاست که خود را نماینده عقل انسان میدانند
اورنگ پادشاهی عقل که خود را دین اصیل میداند و برای بیرون آوردن بیت المقدس از دست فرنگیان دائمن در جنگ و نبرد است از نظر جلال دین چون حلقه ای بیرون در و دنگ و پریشان خاطر است
او مقدس و سپندار را در بزم عارفان و پیروان دل میجوید در دریای نهنگان و دشت بی کرانه دل
نادر در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:
نامردی کرده رستم
عجب مشت و با مرام بوده سهراب
حسین در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴۶:
شاید "نامردان" در اصل "نامردمان" بوده باشه.
امان در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱ - به خوانندهٔ کتاب زبور:
پر کاهی ، نگاهی، آهی ، سر راهی . عجبا دولت عشق که هم مانع ست و هم رهگشا ! این جهان کوه و دشت و بحر و بر **** ما نظر خواهیم او گوید خبر ... آری عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی *** عشق داند که در این دایره سرگردانند ... حجاب چهره جان می شود غبار تنم (پر کاه) . سر مکش حافظ ز آه نیم شب **** تا چو صبحت آینه رخشان کنند(آهی) . وجه خدا اگر شودت منظر نظر (نگاهی) . دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم (دولت سر راهی)
مهدی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
کسی می تواند به من کمک کند ? چرا هیچ کتاب تحلیلی برای صائب تبریزی وجود ندارد چرا خوانش اشعار صائب هیچ جا نیست چرا به این شاعر کمتر توجهی می شود نمی دانم چه جوری و چگونه اشعار صائب را بخوانم
سید علی انجو در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
چرا وزن این ابیات را «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل» مرقوم نفرموده اید؟
در ضمن در نسخه ای که من در اختیار دارم که تصحیح مرحوم محمد علی فروغی ذکاء الملک است، این ابیات ذیل ِ حکایت پیشین آمده است که از نظر معنا کاملاً روشن کننده و توضیح دهنده ی ماجرای در حوض افتادن صالحی است که کرامتش بر آب راه رفتن بوده است.
به علاوه چون حکایت های گلستان به نثر است و نه نظم؛ و از آنجا که ابیات در سایر حکایات گلستان نیز به صورت مستقل نمی آیند و معمولاً ذیل یک حکایت نثر می آیند، به نظر می رسد جای این ابیات بعد از حکایت منثور قبل باشد.
با سپاس از زحمات شما برای فرهنگ و ادبیات کشورمان
مستعار فلانی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳:
چطور در قرآن درختی به حضرت موسی گفت انی انا اللّٰه و شرک نبود
حال که درباره حضرت لسان اللّٰه و عین الله و قلب الله الواعی و اذن الله و جنب الله و ثار الله گفته شده الله علیست علیست الله شرک است؟!!!!
مگر نه حضرت ختمی مرتبت دربارهی امام علی فرمودند ممسوس فی ذات الله؟!!!
چطور میگویید شرک است؟!
این مطالب معانی عالی دارد که از دسترس عوام بیرون است.
شما بگو من سر در نمیآورم.
بگو من نمیفهمم.
محمدمهدی مفیدی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۹ - و من نوادر طبعه:
غلط تایپی دارد
بیت 10 - مصرع 2 یک دو سه ساعت "کشید" مدّ "ولا الضالّین"
بیت 12- مصرع 1 موعد تریاک شد "جیب" سکون چاک شد
بیت 13 - مصرع 1 گفت که از "شب" دوپاس صرف یکالحمد شد
بیت 14 مصرع 1 بودم دل دل کنان کز صف "پیشین" چسان
بیت 17 مصرع 2 فاصله گذاری بین کلمات
سید محمد علی حسینی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲:
یادمان باشد که خیام فیلسوف طبیعی است و در باب بحث وجودی خدا که مهمترین سوال فلسفی تاریخ میباشد خیام تفکر ندانم گرا دارد، بدین معنی که نمیداند خدایی وجود دارد یا خیر،حال با اجازه سروران با هم مرور میکنیم،
"کس مشکل اسرار اجل را نگشاد" هیچکس به معنای تمامی آدمیان (همانطور که دوستان عزیز اشاره کردند) از راز وجود یا عدم وجود خداوند اطلاعی کسب نکرد
"کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد" هیچکس از دایره علمی که در هستی وجود دارد پا فراتر نگذاشته است و تبیینی ورای علم هستی ندارد
"من می نگرم ز مبتدی تا استاد" از کسی که تازه در راه علم و دانش قرار گرفته تا کسی که به دانش استادی رسیده
"عجز است به دست هر که از مادر زاد" باز اینجا از مادر زاد به معنی همه آدمیان از حل این مشکل عاجزند
محمد علیمیرزایی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را:
درود.
وزن شعر مفاعیلن مفاعیلن فعولن هست.
بر وزن سه ضرب است مثلا در آغازین بیت این منظومه داریم:
خداوندا(یک ضرب) در توفیق(یک ضرب) بگشای(یک ضرب)
نظامی را(یک ضرب) ره تحقیق(یک ضرب) بنمای(یک ضرب)
پاینده و پیروز بچرخید
در فکرت بهرترین بگردید
م.علی
y در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:
سلام،(( شد نقص کمالی که مرا بود به صورت))
((شد)) به چه معنیه؟
مهدی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:
سه بیت از این غزل در یکی از حکایات باب پنجم گلستان شیخ نیز در مورد جوانی که در جامع کاشغر با وی ملاقات کرده، آمده است:
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت، مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روش
ندیدهام، مگر این شیوه از پری آموخت
سعید آزادی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه:
بیت دوم مصراع اول
به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری-غم مخوری صحیح تر است
فردوسی در تمام ابیات شاهنامه از میم بجای نون استفاده کرده است
برای زبان پارسی استدلالی محکم تر از شاهنامه هنوز در دسترس نمی باشد.
Asi در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳:
میگه کاش این دنیا جای آرامش بود
یا حداقل این مسیر پر از زجر پایانی داشت
ولی حالا که نمیشه آروم گرفت و این راه سخت تموم نمیشه
کاش حداقل پس از سالها مثل یه جوونه به همین پوچی و سختی برگردیم
دکتر صحافیان در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
درود بر شما این ناخشنودی مربوط به این است که عاشق به کام دل نمی رسد یعنی معشوق به او کام نمی دهد و بالاخره این که ناز دارد و این ناز حسن است
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
در فرهنگِ عارفانه باد صبا پیوسته در حالِ انتقالِ نجواهایِ عاشقانه ی عاشق به معشوق و نوید بخشِ شمیم و عطر حضرت دوست به گل وجود سالک است تا وقتی که این گل کاملاً شکفته شود، رودِ ارس در اینجا استعاره از سرزمین یکتایی ست آنچنان که مولانا غالبن تبریز را چنین توصیف می کند، پس حافظ با زبان استعاره و عاشقانه از بادِ صبا درخواست میکند آنگاه که در سرِِ کویِ حضرتش حضور یافت بوسه ی بر خاک آستانش زده و نَفَس خود را به این خاک معطر کند، و صبا خود اینچنین میکند یعنی هر لحظه آن نفخه ی اعجاز آمیز را به عنوانِ دمِ عیسوی برای دمیدن در انسانِ مُرده بسوی او می آورد، در عرفان نقشِ صبا را بزرگانِ این وادی برعهده دارند که خود به ساحلِ امنِ رودِ خروشانِ زندگی رسیده اند و با نَفَسِ مُشکینِ و غزلهایِ خود پیغامهایِ خداوند یا زندگی را برای مشتاقان و عاشقانِ حضرتش به ارمغان می آورند که حافظ در ادامه آنان را ساربان و هدایتگری هشدار دهنده نامیده است.
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پُرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
خداوند یا زندگی قابلِ توصیف نیست پس عارفان و بزرگان او را به سلمی( معشوقه ای در ادبیاتِ عرب) و یا لیلی تشبیه می کنند که در پسِ پرده و حجاب بر کجاوه است و حافظ و هر عارفی که وی را شناخته و نسبت به او معرفت یافته باشد صدها و هزاران سلام و درود بر او می فرستد، در قفایِ او غوغایی بر پاست و هر لحظه صدای ساربانان و هدایت گرانِ کاروانِ زندگی را پُر و بدونِ کم و کاست می شنوی، ساربانانی در سرتاسرِ جهان از سقراط و افلاطون تا پیامبران، اولیاء و بزرگانی چون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ و بسیاری دیگر در شرق و غربِ جهان هر لحظه بانگِ جرس بر می دارند " که بر بندید محملها" و هشدار می دهند زنهار که از همراهیِ کاروانِ سلمی باز نمانید. حافظ نیز همچون دیگر بزرگان کاروان را یک هشیاری، وجود و هستیِ در حرکت توصیف می کند آنچنان که عطار نیز مرغان را بوسیله هدایت گری چون هدهد بسویِ سیمرغ راهنما می گردد در حالیکه خود سیمرغ هستند اما نمی دانند، پس حافظ نیز در اینجا لیلی یا سلمی یا سیمرغ را در بطنِ کاروان و بلکه خودِ کاروان میبیند که با انسان و کلِ هستی یکی بوده و بسویِ بینهایت پیش می رود.
محملِ جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
حافظ که خود را جامانده از حرکت با کاروانِ سلمی و زندگی توصیف می کند از صبا و آنان که توفیقِ از جای جَستن بوسیله بانگِ جرس و همراهیِ کاروان را یافته اند می خواهد تا محملِ سلمی که در اینجا از آن پرده برافکنده و جانان یا حضرتِ معشوق توصیفش می کند را بوسه زنند و سپس به زاری عرضه دارند که عاشقِ دلخسته ای چون حافظ از کاروان باز مانده و در فِراقش می سوزد، پس ای که به مهربانی و عطوفت شهره ای فریادِ رسِ او باش.
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
حافظ از زبانِ جاماندگان ادامه می دهد من که قول و سخنِ ساربانان و بانگِ جَرَسِ آن بزرگان که نصیحت می کردند ( ای انسانها مبادا در خوابِ ذهن بسر برده و از همراهیِ کاروان باز مانید ) را قولِ رباب فرض کرده و می پنداشتم اشعار و قول و غزل هایِ آن ساربانانِ هدایت فقط برای تفنن و لذتِ درکِ موسیقیِ آن اشعار است و آن پیغامها و هشدارها را چنین میخواندم، پس اکنون که از غافله ی زندگی باز مانده ام آنچنان با هجران و فراقِ کجاوه ی لیلی و سلمی گوشمالی و تنبیه شده ام که همین مرا بس است، باشد که از این پس بانگِ جَرَس را جدی بگیرم و نه اینکه آنرا صِرفاََ بانگ و نوایِ خوشِ رباب پندارم.
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شبروان را آشناییهاست با میر عسس
پس ساربان یا بزرگی چون حافظ پاسخ میدهد هیچگاه دیر نیست و اگر خیال تسریع در زمان وصل و پیوستن به محملِ سلمی یا زندگی را داری در شبگیر یا سحرگاهان (در عنفوان جوانی و یا در اولین فرصت ) به عشرت پرداز و می و شرابِ معرفت و عشق بنوش، یعنی بر روی خود کار کن و البته که در راه عشق شبروان یا کسانی که بدون سر وصدا و بدون توجه به چیزهای بیرونی بر روی خود کار میکنند قطعا با میر عسس (خویشتنِ کاذب ذهنی ) و شگردهای او برای بازداشتن سالک از طی طریق و رسیدن به معشوق ، کاملاً آشنایی دارند، یعنی باید مراقب بوده و از داشته های معنوی خود مراقبت کنند .
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
پیغام دیگرِ ساربانِ هدایتگر اینست که کار عاشقی بازیچه نیست که گاهی اظهار عشق کرده و مصمم در رسیدن به حضرتش باشی و دمی بعد فراموش کرده و به ذهن و چیزهای بیرونی بازگردی، در این راه باید سر ذهنی خود را بکلی باخته و بازگشت به آن را فراموش کنی. مولانا میفرماید :"پیوسته نیستی تو در این کار گه گهی ". در مصرع دوم حافظ میفرماید با چوگان هوس و اینکه امروز برای تفنن یا افزودن معنویت به چیزها و تعلقات بیرونی به گوی عشق نمی توان ضربه زد و اگر هم بزنی به بیراهه خواهد رفت.دل ، به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
چشم مست یار همان چشم و نگاه خدا به جهان یا به تعبیری جهان بینی خدایی ست، دل یا مرکز انسان که از جنس خداوند است عشق را بخوبی میشناسد، بنابر این قادر به دیدنِ جهان از منظر چشمِ خداوند است، پس انسانِ عاشق به اصل و ذات خود با میل و اشتیاق اختیار و جان خود را بدست یار یا حضرت معشوق میسپارد تا جهان را همانگونه که خداوند می بیند نظاره کند، برای مثال خداوند از جنس فراوانی بوده و خست را نمی پسند پس انسان عاشق نیز بخشندگی را پیشه خود میکند و به تعبیر دیگر صفاتِ خداوند در او متجلی میشوند، اما انسانهایی که مستِ شراب ایزدی نشده و هشیاری جسمی دارند اختیار خود را به کسی دیگر (خداوند) نخواهند داد مگر اینکه بوسیله می خرد ایزدی مست شده و هشیاری جسمی خود را از دست بدهند .
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
و از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
طوطیان انسانهای کامل و شکوفا شده ای هستند که مانند حافظ شکر افشانی کرده و شمیمِ خاکِ کویِ حضرت معشوق را در قالب غزلیات ناب به دیگران عرضه میکنند و این عین کامرانی و خوشبختی ست، و در سوی دیگر بینوایانی هستند که مانند مگس دستشان تهی بوده و چیزی برای عرضه نداشته و دست حسرت بر سر میزنند ، یعنی روزی پشیمان خواهند شد ،آنان کسانی هستند که عمری در پی افزودن به چیزها و تعلقات دنیوی خود بودند و توجهی به اینگونه شکر افشانی های بزرگان نداشتند و درقرآن زیان کنندگان نام دارند .
نام حافظ گر برآید بر زبانِ کلکِ دوست
از جنابِ حضرتِ شاهم بس است این ملتمساما ساربان و هدایتگری چون حافظ توقعِ پاداشی بابتِ کارِ معنویِ پراکنده کردنِ عطرِ مُشکینِ حضرت دوست در جهان را نداشته و همین که نامِ او در زمره ی عاشقانِ حضرتِ شاه ثبت و بر زبانِ کِلکِ او جاری شود برای این ملتمس بس است و کفایت می کند.