گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای ز آثار گرد موکب تو

غصه ها خورده مشک تاتاری

رام کردی سپهر سرکش را

تا چنان شد که از نگونسازی

می بلنگد ز بار من بنگر

که چه کاری بود بدین زاری

من و فتراک دولتت زین پس

تا مرا با سپهر نگذاری

ورنه آخر هم او برون نبرد

پس ازین لنگیی به رهواری