نماز خفتن بیگاه،مست لا یعقل
درآمد از درم آن ماه روی مهر گسل
همه شمایل دیوانگان گرفته و لیک
به زیر هر خم زلفش روان صد عاقل
ز بهر عربده خود را خراب کرده و من
گرفته ماتم عمر خراب بی حاصل
در اوفتاده ز اندیشه ها به در یایی
چو روزگار نه غورش پدید و نه ساحل
چو دید واقعه کز دست خویشتن شده ام
ز سرگذشت مرا آب و پای ماند به گل
ز راه جد و یقینش،درست شد که شده ست
دل شکسته من بر فراق او حامل
ز گرد راه فرو ریخت قصه های دراز
چو زلف خویش پریشان چو کار من مشکل
گهی زبان ملامت گشاده کز تو سزد
که حق صحبت دیرینه را کنی باطل؟
گهی ز راه نصیحت در آمده که مباش
ز حفظ جانب یاران و دوستان غافل
به صبر کوش و یقین دان که عاقبت ز جهان
به کام دل برسی خود کدام صبر و چه دل؟
جواب دادم وگفتم چشیده ام یک چند
شرابهای خوش از دست لعبتان چگل
کنونک وقت خمارست می بباید خورد
ز دست هجر تو ناکام شربتی قاتل
مرا بحل کن و بگذر ازین حدیث که شد
جفای اهل خراسان میان ما حایل
بجست بی خبر از جای خویش گفت و مباد
که هیچ دل به هوای شما شود مایل
دلم ببردی و در هجر نیز می کوشی
اگر به دل بحلی نیستی به هجر بحل
وداع کردمش القصه و گرفتم پیش
رهی چو روز قیامت کشیده و هایل
ز بند عشق گشاده دل و کمر بسته
به عزم بندگی شاه عالم عادل
سپهر جاه و جلالت ستوده نصرة دین
که پیش دست و دلش هست بحر و کان مدخل
قضا شکاری تقدیر حمله ای که کند
خیال خنجر او شخص فتنه را بسمل
میان خوف و رجا عدل او بود حاکم
میان باطل و حق رای او بود فاصل
به کامکاری او می دهد ملک اقرار
به شهریاری او می کند زمانه سجل
به چشم کبک ز انصاف او شده ست حقیر
شکوه حمله شاهین و سطوت طغرل
ایا شهی که سرا پرده معالی تو
ورای طارم علی سزد به صد منزل
جهان زمان تصرف به دست ملک تو داد
هنوز گردون از روی همّت تو خجل
دل حفوظ تو دیوان غیب را مشرف
کف کریم تو اموال رزق را عامل
مسببان سخای تو را ز دخل جهان
هزار ساله عطا بر جهانیان فاضل
اساس ملک تو چون مرکز زمین ثابت
ولیک حکم تو چون روزگار مستعجل
اگر فلک بدرد روزنامه اقبال
بود وظیفه جود تو نعمتی شامل
وگر زمانه بسوزد جریده اعمار
بود صحیفه تیغ تو نسختی کامل
عنایت تو جهان را نصاب امکان داد
وگرنه از چه قبل شد وجود را قابل؟
خدایگانا شعر مرا چه وزن بود
به مجلس تو که سحبان در او شود باقل؟
نه مجلسی فلکی کاندر او ز بس دهشت
بود عطارد اُمّی و مشتری جاهل
قضا میان تواضع ببسته چون شاگرد
قدر زبان تضرع گشاده چون سایل
و لیک چون به تو اقبال ره نمود مرا
اگر عزیز و ذلیلم تویی معزّ و مذل ّ
همیشه تا ندهد هیچ متقّی بر باد
برای نعمت عاجل سعادت آجل
تو در سعادت و نعمت بمان که مقرون شد
عذاب آجل خصمت به محنت عاجل
ربوده صرصر قهر تو مسند فغفور
فکنده صولت تیغ تو افسر هِرقِل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و احوال عاشقانه و غمناک سراینده پرداخته است. او در حالی که گرفتار عشق و جدایی است، از درد و رنجی که این عشق برایش به ارمغان آورده، سخن میگوید. شاعر به مقایسه وضعیت خود با دیوانگان پرداخته و از زوال عمر و بیحاصلی زندگیاش شکایت دارد.
شاعر در سطرهای بعدی بر معضلاتی که عشق بر او تحمیل کرده تأکید میکند و رنجی که از فقدان معشوق میکشد، او را به تفکر وامیدارد. او همچنین به نصیحت خود و دیگران اشاره میکند که صبر و یقین را پیشه کنند، اما خود از شراب و میگساری برای تسکین درد خود سخن میگوید.
خود را در اضطراب و تردید میبیند و از بین دو حالت خوف و رجا، عدالت و شرافت یک پادشاه را میستاید. شاعر به قدرت و فضائل آن پادشاه (به احتمال زیاد به طغرل بیگ) اشاره کرده و از تأثیر او بر جامعه و جهان میگوید. در نهایت، او الهام خود را مرتبط با قدرت و بخشش او قرار میدهد و آرزوی ماندگاری در نعمت و سعادت را میکند.
هوش مصنوعی: نماز خواب در زمانهای غیر از وقت خود، موجب میشود که انسان در حالتی ناآگاه و بیخبر از حقیقت وارد شود، همچنان که باید از دروازه زیبایی و روشنایی عبور کند.
هوش مصنوعی: تمامی ویژگیهای دیوانگان را به خود گرفتهاند، اما در زیر هر خمی از زلف او، صد عقلای فرزانه حضور دارند.
هوش مصنوعی: برای لذت بردن از زودگذر زندگی، خود را به زحمت انداختهام و اکنون در اندوه عمر بیفایدهای هستم که سپری شده است.
هوش مصنوعی: در دنیایی که غرق در افکار و اندیشهها هستیم، مانند دریا به نظر میرسد که نه عمق آن مشخص است و نه ساحلی برای رسیدن به آرامش.
هوش مصنوعی: زمانی که واقعهای را مشاهده کردم که از کنترل من خارج شده، فقط سرنوشت من در این زمینه به حالت تماشا درآمده و نتوانستهام تأثیری بر آن بگذارم.
هوش مصنوعی: از مسیر جدی و مطمئنش، دل شکستهام که بابت جدایی او دچار احساس درد و غم شده است، به درستی و روشنایی رسیده است.
هوش مصنوعی: قصههای طولانی مانند زلفی که پریشان شده، از گرد و غبار راه کنار رفتهاند، همانطور که کار من دشوار است.
هوش مصنوعی: گاهی زبان به سرزنش میگشایی، در حالی که این کار از تو ناپسند است و تو حق دوستی قدیمی را نادیده میگیری؟
هوش مصنوعی: گاهی نصیحتهایی به گوش میرسد که هشدار میدهند نباید از مراقبت از دوستان و یاران خود غافل شد.
هوش مصنوعی: به تلاش و صبر خود ادامه بده و مطمئن باش که در نهایت به آنچه در دل داری خواهی رسید. اما باید بدانید که صبر حقیقی و دل شایسته چه ویژگیهایی دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که کمی شراب خوشطعم از دستان دختران زیبا چشیدهام.
هوش مصنوعی: حالا که لحظهای احساس خوابآلودگی و غمگینی دارم، باید از شراب بنوشم تا از درد جدایی تو که باعث ناامیدیام شده، رها شوم. این نوشیدنی، مانند قاتلی است که جانم را میگیرد.
هوش مصنوعی: مرا آزاد کن و از این ماجرا بگذر، زیرا مشکلات و کم مهری اهل خراسان بین ما فاصله ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: او بیخبر از موقعیت خود به جستوجو پرداخت و گفت که هرگز نباید دلی به طرف هوای شما مایل شود.
هوش مصنوعی: دل مرا بردی، و در غیبت هم تلاش میکنی؛ اگر نسبت به دلها نرمش نداری، پس در جدایی هم ملایم نباش.
هوش مصنوعی: من او را وداع گفتم، و در مسیر زندگی به سوی روز قیامت پیش رفتم، در حالی که احساس تحیر و وحشت مرا در بر گرفته بود.
هوش مصنوعی: از قید عشق آزاد شدهام و با ارادهای قوی به خدمتکاری و بندگی شاه عادل عالم مشغولم.
هوش مصنوعی: آسمان مقام و عظمت تو مورد ستایش است، زیرا نصرت دین به دست و دل تو وابسته است و تو همچون دریا، ورودی برای آن هستی.
هوش مصنوعی: سرنوشت همانند یک شکارچی است که با دقت به کمین نشسته و در زمانی مناسب، به خیال خنجرش به شخصی که فتنهانگیز است، حمله میکند و او را به شدت آسیب میزند.
هوش مصنوعی: در میانه ترس و امید، عدل خداوند حاکم است و اوست که با رأی خود میان باطل و حق تفاوت مینهد.
هوش مصنوعی: به خاطر موفقیتهای او، سرزمین به رهبریاش اعتراف میکند و زمان نیز به عنوان نشانهای از سلطنتش به ثبت میرساند.
هوش مصنوعی: چشم کبک به دلیل عدالت او حقیر و کوچکتر به نظر میآید و از قدرت و شدت شاهین و سطوت طغرل احساس حراست و ترس دارد.
هوش مصنوعی: آیا شاهی که در بارگاه والای تو قرار دارد، شایسته است که به صد منزل بالاتر از آسمان برود؟
هوش مصنوعی: جهان به دست تو سپرده شده، اما هنوز آسمان به خاطر تلاشها و کوششهای تو شرمنده است.
هوش مصنوعی: دل تو محافظ دیوان غیب است و با دست نیکوکارت، نعمتها و روزیها را به جریان میاندازی.
هوش مصنوعی: مسببان بخشش و generosity تو را باید بابت نعمتهای بیپایانی که به مردم عطا کردهاند، ستایش کرد و قدرشناسی کرد.
هوش مصنوعی: بنیان و اساس حکومت تو مانند مرکز زمین پایدار و ثابت است، اما فرمانروایی و حاکمیت تو مانند روزگار، ناپایدار و زودگذر میباشد.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت خوب بود و خبر از خوشبختی میداد، مهربانی و generosity تو به اندازهای بود که شامل حال همه میشد.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به آتش بیفتد و چیزها از بین بروند، تنها نوشتهای از زندگی تو باقی خواهد ماند که با تیغ تو کامل شده است.
هوش مصنوعی: نیکی و توجه تو به جهان، باعث شد که امکان وجود پیدا کند. در غیر این صورت، وجود چگونه میتوانست قابلیت پیدا کند؟
هوش مصنوعی: شعر من در محضر تو چه ارزشی دارد که حتی سحبان در آن به باقل (و بیاهمیتی) تبدیل شود؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جمعی که پر از ترس و وحشت است، هیچ فضایی برای دانایی و آگاهی وجود ندارد. در اینجا، سیارهها به عنوان نمادهایی از علم و دانش معرفی شدهاند، اما در این جمع، عطارد و مشتری که نماد معرفت و خرد هستند، به گونهای توصیف میشوند که به دلیل فضایی پر از ترس و ناامنی، قادر به درک و آگاهی نیستند.
هوش مصنوعی: سرنوشت به گونهای است که تواضع و فروتنی مثل یک شاگرد به آن وابسته است، و زبان درخواست و دعا مانند زبان فرد درخواست کننده، باز است.
هوش مصنوعی: اما وقتی که مقدر به من روی آوردی، اگر من عزیز باشم یا ذلیل، تو همان کسی هستی که عزت و ذلت به دست توست.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند نعمتهای فوری را با خیال راحت بپذیرد، مگر آنکه بر خود مسلط باشد و از خطرات آن آگاه باشد، زیرا سعادت واقعی در آینده در انتظار اوست.
هوش مصنوعی: در خوشبختی و نعمت زندگی کن، چرا که عذاب دیرینهی دشمن تو به زودی به مصیبتهای فوری تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: طوفان قهر تو، تاج و تخت فغفور را به یغما برده و ضربت شمشیر تو سلطنت هرقل را به چالش کشیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
واصْبَحْتُ یَوْمَ النَّفْرِ و العیسُ تَرْحَلُ
وَکانَ حُدَی الحادی بِنَا و هُوَ مُعْجِلُ
اُسائِلُ عَنْ سلمی فَهَلْ مِنْ مُخَبِّرٍ
بسانَّ له علماً بها أیْنَ تنزلُ
لَقَد اَفْسَدَتْ حجّی و نُسْکی و عُمرتی
[...]
طمع ندارم ازین پس زخلق جاه و محل
مگر به خالق و دادار خلق عز و جل
حرام را چو ندانستمی همی ز حلال
چو سرو قامت من در حریر بود و حلل
به طبع رفت به زیرم همی جهان جهان
[...]
ایا بجود و بآزادگی بدهر مثل
جهان بکلک تو و کف تو فکنده امل
چگونه رنجه نباشم برنج تو ؟ که مرا
ز نعمت تو بود مغز استخوان بمثل
اگر ز فکرت تو دوش خواب خوش کردم
[...]
ایا چراغ شهان جهان امیر اجل
بدست مایه پیروزی و بتیغ اجل
بابر و دریا ماند بنانت گاه سخا
ببرق و صاعقه ماند سنانت گاه جدل
بدانش ودهش و جود و داد و دولت و دین
[...]
خجسته بادا بر خواجه عمید اجل
خجسته عید رسول خدای عزوجل
عماد ملک و ملک بوالفرج مفرج غم
که هم عماد جلالست و هم عمید اجل
اساس نصرت نصربن رستم آن که به دوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.