گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ظهیر فاریابی

چون کوکبه عید به آفاق درآمد

در باغ سعادت گل دولت به برآمد

آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد

وان کار که ایام همی خواست برآمد

آسود جهان از تف خورشید حوادث

چون در کنف عدل شه دادگر آمد

اقبال غلامانه میان بست به خدمت

در بارگه خسرو جمشید فر آمد

فرمان ده شاهان جهان اعظم اتابک

کز صدمت رمحش فلک از پای در آمد

شاهنشه ابوبکر محمد که جهان را

از حضرت او مژده عدل عمر آمد

آن شاه جهان گیر جوانبخت که گردون

در موکب او همچو زمین پی سپر آمد

نام ولقب و کنیت عالیش خرد را

درکام به شیرینی شهد و شکر آمد

بنهاد به پیشش کله کبر و کمر بست

هر شه که سزاوار کلاه و کمر آمد

در طلعت او نور الهی به عیان دید

آنکس که ز انوار خرد بهره ور آمد

ای دوخته عالم را قدر تو قبایی

کورا نهمین طاق فلک آستر آمد

زان سینه تهی کرد کمانت که عدو را

هر تیر که انداخت همه بر جگر امد

شمشیر تو در ظلمت شبهای حوادث

چون پرتو خورشید و طلوع سحر آمد

اقبال تو زیر و زبر چرخ بپیمود

در چشم جلال تو همه مختصر آمد

جود تو تر و خشک جهان جمله بهم کرد

بر مایده همت تو ماحضر آمد

توقیع همایون تو بر صفحه منشور

خطیست که بر گرد عذرا ظفر آمد

سر بر خط حکم تونهد هر که یکی دم

در دایره حکم قضا و قدر آمد

بر درگه تقدیر فلک چرخ زنان است

زان روز که پروانه ملکت به در آمد

از بهر تماشای تو بر داشت زمانه

چندانکه ز آفاق مرا در نظر آمد

در عرصه میدان تو افزود سعادت

آن خطه که جولانگه شمس و قمر آمد

خصمت که پرستنده سُمّ خر عیسی است

اندر نظر عقل چو دنبال خر آمد

بر بوک ومگر عمر بسر برد حسودت

ور حادثه بر جانش مفاجا حشر آمد

این مایه ندانست که بر هیچ نپاید

هر کار که در معرض بوک و مگر آمد

شاها منم آنکس که ز مدح تو زبانم

چون صفحه تیغ تو سراسر گهر آمد

تو شاه هنر پرور و من بنده هنرمند

این هردو بیکباره چرا بی اثر آمد

دوران فلک سخره فرمان تو بادا

کز عدل تو دوران حوادث به سر آمد

بگذار چنین عید هزاران که جهانرا

هر لحظه ز اقبال تو عیدی دگر آمد