گنجور

 
ظهیر فاریابی

قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد

رایت اسلام سر کشید به فرقَد

شاه جهان شهریار عالم عادل

خسرو غازی طغانشه بن موید

آنک مرکب کند صواعق قهرش

خاصیت زهر در دماغ طبر زد

وانک نشیند بعون بازوی تیغش

خنجر سوسن به جای تیغ مهند

از فزغ قهر و شدت غضب او

در دل کان پاره های خون معقد

زهره سنگ از نهیب او چو برآمد

گردش چرخش لقب نهاد زمرد

ای به ترقی ورای چار عناصر

جاه تو گسترده چار بالش و مسند

رای تو در یک نظر مشاهده کرده

نقش قضا و قدر ز تخته ابجد

دل که چو درّی ست در هوای تو صافی

از کرمت سرخ روی گشت چو بسد

از دم سرد حسود تو به طبیعت

جرم هوا بفسرد چو صرح مُمَرّد

منشی حکمت نعوذ بالله اگر هیچ

بر ورق حال من کشد قلم رد

روز وجودم چو روزنامه خصمت

گردد از احداث روزگار مسوّد

گر بمثل اره بر سرم نهد ای شاه

گردش ایام چون حروف مشدد

دست اجل تا که در نیاردم از پای

در نکشم سر زخط مدح تو چون مد

گرچه درین شعر یک دو قافیه ذالست

نی غرض از شعر قافیه ست مجرد

خاصه چو این جنس گفته اند بزرگان

عذر من از راه اقتداست ممهد

تا عرق خد نیکوان بود از لطف

راست چو بر برگ گل گلاب مصعد

همچو می از قطره های خون جگر باد

خصم تو را از سموم غم ،عرق خد