نازم آن سروِ خرامان را که از بس ناز دارد
دستهٔ سنبل مدام از شانه پاانداز دارد
رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان
بر عروسانِ چمن آن نازنین بس ناز دارد
ساختم با سوختن یک عمر در راهِ محبّت
عشقِ عالمسوز آری سوز دارد ساز دارد
زین اسیرانِ مصیبتدیده نَبوَد چون من و دل
مرغِ بیبالی که در دل حسرتِ پرواز دارد
با خداوندی نگردید از طمع این بنده قانع
خواجهٔ ما تا بخواهی حرص دارد آز دارد
دستِ باطل قفلِ غم زد بر زبانِ مرغِ حقگو
ورنه این مرغِ خوشالحان صدهزار آواز دارد
با رمیدن رام سازد آن غزالِ مُشکمو را
هرکه همچون فرخی طبعِ غزلپرداز دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد
کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد
غمزه جادوی خونریزش که گفتی ساحرست او
میکند سحری که میپنداریش اعجاز دارد
پسته بگشاید بشیر از ار بت شیرین دهانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.