ز بس ای دیده سر کردی شبِ غم اشکباری را
به روزِ خویش بنشاندی من و ابرِ بهاری را
گدا و بینوا و پاکباز و مُفلِس و مِسکین
ندارد کس چو من سرمایهٔ بیاعتباری را
چرا چون نافهٔ آهو نگردد خونِ دل دانا
در آن کشور که پُشک ارزان کند مُشکِ تتاری را
غِنا با پافشاری کرد ایجادِ تهیدستی
خدا ویران نماید خانهٔ سرمایهداری را
وکالت چون وزارت شد ردیفِ نامِ اشرافی
چه خوب آموختند این قوم علمِ خرسواری را
ز جورِ کارفرما کارگر آن سان به خود لرزد
که گردد روبهرو کبکِ دری بازِ شکاری را
ز بس بیآفتابِ عارِضت شب را سحر کردم
ز من آموخت اختر، شیوهٔ شبزندهداری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات غمگین و ناامیدی خود را بیان میکند. او از دردهای شبانه و غمآلودی صحبت میکند که به روز روشن منتقل شده است. او خود را در مقام فردی بیپول و بیچیز معرفی میکند که هیچ کس در دنیا سرمایهای ندارد جز بیاعتباری. شاعر به ناچار به مقایسههایی میپردازد و از قضاوتهای نادرست و بیعدالتیهای اجتماعی شکایت دارد. او از نایاب بودن ارزشهای واقعی در جامعه و نکبت ناشی از ثروتپرستی سخن میگوید. همچنین، از وضعیت کارگران و ظلمی که به آنها میشود، ناراحت است و به شبزندهداری اشارة میکند که ناشی از ناامیدی و غمهای عمیقش است. در کل، شعر به توصیف احساس تحقیر و ناکامی ناشی از شرایط اجتماعی و اقتصادی میپردازد.
هوش مصنوعی: ای چشم من، به قدری در شب غم اشک ریختی و گریه کردی که روزهای زندگیام را با این اندوه پر کردی و بهار خوشحالی را مانند ابر در آسمان تبدیل به باران غم کردی.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من سرمایهای بیارزش ندارد. من گدا، بینوایی، پاکباز، بیپول و بیچیز هستم.
هوش مصنوعی: چرا دلهای آگاه و با احساس در کشوری که اسانس گرانبها را ارزان میفروشند، خون خود را به دل خواهند آورد؟
هوش مصنوعی: با تلاش و اصرار برای ثروت و آوازه، خالی بودن دست خدا میتواند به نابودی ویرانگر خانههای مرفه و ثروتمند منجر شود.
هوش مصنوعی: وکالت به مانند وزارت به طبقه اشراف تعلق گرفت و این گروه خیلی خوب فنون و راههای مدیریتی و سیاسی را آموختهاند.
هوش مصنوعی: کارگر از ظلم و فشار کارفرما به شدت لرزه بر اندامش میافتد، به طوری که مانند کبک دری میشود که در برابر شکارچی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به خاطر نبودن تو و دوریات، شب را به صبح تبدیل کردم. ستاره به من آموزش داد چگونه شب را بیدار بگذرانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درخت گل همی ماند عقیق آگین عماری را
بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را
نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را
سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را
پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را
[...]
مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس میسازد جمالش نیم خاری را
مکانها بیمکان گردد زمینها جمله کان گردد
چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری
[...]
به داغی بستم آیین طراوت لالهزاری را
به یک ساغر به سر بردم چو گل فصل بهاری را
مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را
که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را
ندارد دیده پاک آبرویی پیش او، ورنه
به شبنم می دهد گل منصب آیینه داری را
قیامت می کند در ترکتاز ملک دل، گویا
[...]
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را
به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.