گنجور

 
مولانا

مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را

که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را

مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد

چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را

خداوندا زهی نوری لطافت‌بخش هر حوری

که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را

چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد

چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را

جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد

ولیکن نقش کی بیند به جز نقش و نگاری را

جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد

اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را

اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی

ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را

به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو

چرا باید سپردن جان نگاری جان‌سپار‌ی را

ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی

که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش علی اسلامی مذهب
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

درخت گل همی ماند عقیق آگین عماری را

بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را

نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را

سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را

پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را

[...]

فصیحی هروی

به داغی بستم آیین طراوت لاله‌زاری را

به یک ساغر به سر بردم چو گل فصل بهاری را

صائب تبریزی

مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را

که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را

ندارد دیده پاک آبرویی پیش او، ورنه

به شبنم می دهد گل منصب آیینه داری را

قیامت می کند در ترکتاز ملک دل، گویا

[...]

حزین لاهیجی

خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را

به باد دامنی، از خاک برداری غباری را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
فرخی یزدی

ز بس ای دیده سر کردی شبِ غم اشکباری را

به روزِ خویش بنشاندی من و ابرِ بهاری را

گدا و بی‌نوا و پاکباز و مُفلِس و مِسکین

ندارد کس چو من سرمایهٔ بی‌اعتباری را

چرا چون نافهٔ آهو نگردد خونِ دل دانا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه