راستی کج کلها عهد تو سخت آمد سست
رفتی و عهد شکستی نبد این کار درست
روز اول ز غمت مردم و شادم که به مرگ
چاره آخر خود خوب نمودم ز نخست
لاله آن روز چو من شد به چمن داغ به دل
کز سمن سبزه و از سوری او سوسن رست
آنکه روزی به سر کوی تواش پای رسید
ریخت خون آنقدر از دیده که دست از جان شست
رندی و مستی و دیوانه گری پیشه من
شوخی و دلبری و پرده دری شیوه تست
خاک بر آب بقا باد که از آتش عشق
یافت خضر دل من آنچه سکندر می جست
خیزد از یزد چو من فرخی استاد سخن
خاست گر عنصری از بلخ و ابوالفتح از بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به اندوه و حسرت فردی اشاره دارد که پس از شکستن عهد و پیمان از سوی معشوق، دچار یأس و غم شده است. او میگوید که در آغاز با مرگ و اندوه او را مقایسه کرد، اما سرانجام راهی برای آرامش یافت. در ادامه توصیفاتی از درد و رنج عشق و شادیهای دیوانگی را مطرح میکند و به این موضوع میپردازد که عشق واقعی و جاودانهای که طلب شده، در آتش عشق یافتم. شاعر به بزرگی خود و دیگر شاعران بزرگ اشاره کرده و از خلاقیت و مهارتهایش سخن میگوید. با بیان زیباییهای رندی و دیوانگی، به نوعی عشق و هنر زندگی ادبیات را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: راستی، ای زیبا رویان، تو که با عهد و پیمان خود در ابتدا محکم بودی، اکنون رفتهای و وعدهات را شکستهای. آیا این رفتار درست است؟
هوش مصنوعی: در روز اول به خاطر غم تو از دنیا رفتم، ولی اکنون خوشحالم که با مرگ، آخرین راه حل خود را به خوبی انتخاب کردم از همان ابتدا.
هوش مصنوعی: در آن روز لالهای که مانند من دلش پر از غم بود، در باغی ظاهر شد. دلی که از بوی سمن و سبزه و زیبایی سوسن به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود.
هوش مصنوعی: کسی که روزی در مسیر تو قدم گذاشت، آنقدر اشک ریخت که دیگر زندگی برایش بیمعنا شد.
هوش مصنوعی: من سرمستم و دیوانهام، این ویژگی من است، و تو با لطافت و عشق و بازیگوشیات، راه و رسم خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: خاک بر زندگی جاودانهای که عشق، گنجینهای را به دل من بخشید که اسکندر هم به دنبالش بود.
هوش مصنوعی: از یزد فردی با هنر و استعداد در شعر و گفتار برخاست، مانند من فرخی، استاد سخن. همواره افراد بزرگ و با فضیلت از شهرها و مناطق مختلف ظهور میکنند، همچون عنصری از بلخ و ابوالفتح از بست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.