گنجور

 
فرخی یزدی

از جور چرخ کج‌روش، وز دست بخت واژگون

دارم دل و چشمی عجب، این جای غم آن جوی خون

دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن

کردیم از هر در سخن، او از جنان، من از جنون

از اشک خونین دلخوشم، وز آه دل منت کشم

دایم در آب و آتشم، هم از برون، هم از درون

می‌دید اگر خسرو چو من، رخسار آن شیرین‌دهن

می‌کَند همچون کوهکن، با نوک مژگان بیستون

در این طریق پرخطر، گم گشته خضر راهبر

ای دل تو چون سازی دگر، بی‌رهنمای رهنمون

 
 
 
ناصرخسرو

ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون

هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون

سنایی

چون بست محمل بر هیون از شهر شد ناگه برون

من پیش او از حد برون خونابه راندم از جفون

مولانا

گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول‌ها فزون

بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون

زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او

سر کرده صورت‌های او از بحر جان آبگون

آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه